- فارن افرز ـ جورج هرینگ
امیدواری برای پایاندادن به منازعهی افغانستان بسیاری از کارشناسان سیاست خارجی ایالات متحده را برانگیخته است تا بار دیگر به پایان خفتآور جنگ دیگری که اکنون نیم قرن از آن گذشته، فکر کنند. ویتنام درس عبرتی است برای برخی از مقامات پنتاگون که نگران تکرار رویداد تحقیرآمیز سال 1975 هستند. در سال 1975، پس از خروج نیروهای امریکا، هنگامی که نیروهای ویتنام شمالی و جبههی آزادیبخش ملی فاتحانه وارد سایگون شدند، آخرین امریکاییها همراه با برخی از متحدان ویتنام جنوبی با هلیکوپتر فرار کردند. رایان کراکر، سفیر سابق امریکا در افغانستان و برخیهای دیگر که نگران پیامدهای انسانی و جئوپولیتیک خروج از افغانستان هستند، از «تکرار ویتنام» هشدار میدهند و «پژواک خروج امریکا از ویتنام» را اینبار از افغانستان میشنوند. به نظر میرسد که ترس آنها از شکلگرفتن «سندرم افغانستان» مانند به اصطلاح سندرم ویتنام در اواخر دهه 1970 است که میتواند توانایی ایالات متحده به دخالت نظامی را فلج کند.
جنگ افغانستان چهقدر با جنگ ویتنام شباهت دارد و پایان جنگ افغانستان چهقدر احتمال دارد با پایان جنگ ویتنام مشابه باشد؟ پیامدهای خروج ایالات متحده برای افغانها و امریکاییها چه خواهد بود و برای مقابله با این پیامدها، ایالات متحده چه درسهایی را که ممکن است از ویتنام گرفته باشد، در افغانستان مدنظر خواهد گرفت؟
گورستان امپراتوریها
ویتنام و افغانستان هر دو به نام «گورستان امپراتوریها» مشهورند؛ دو کشوری که حتا در مقابل ارادهی قدرتمندترین بیگانهها به شدت مقاومت کردند. جنگهای امریکا در هر دو کشور گوشهای از منازعات جهانی بزرگتر بود: ویتنام جبههی امریکا در جنگ سرد و افغانستان، جبههی «جنگ علیه تروریسم» جورج دبلیو بوش، رییسجمهور سابق امریکا. در هر دو مورد، نیروهای شورشی محلی که با ایالات متحده در جنگ بودند، دیدگاه آیندهنگرانهای اختیار کرده و تصمیم گرفتند که تا خروج دشمن ابرقدرتشان انتظار بکشند. باری یک شورشی افغان به یک خبرنگار امریکایی گفته بود: «شما ساعت دارید، ما زمان را داریم.»
توافق صلح سال 1973 حاصل مذاکرهی مستقیم ایالات متحده و ویتنام شمالی، بدون درنظرگرفتن متحدانشان یعنی دولت ویتنام جنوبی و جبههی آزادیبخش ملی بود. حالا در افغانستان ایالات متحده مستقیما با طالبان مذاکره میکند و متحدش یعنی دولت رییسجمهور اشرف غنی را از مذاکرات کنار زده است. متحد ایالات متحده در کابل، مانند متحد ایالات متحده در ویتنام جنوبی، فقط بخشی از خاک افغانستان را کنترل میکند، رهبری ضعیف دارد و با ناکارآمدی سیاسی و دولتی و نیز فساد گسترده روبهرو است. ارتش افغانستان، مانند همتای ویتنام جنوبیاش متکی به حمایت و کمک مالی ایالات متحده است و درست مانند ویتنام، زمانبندی خروج نیروهای ایالات متحده عنصر ضروری هر نوع توافقنامه با طالبان است. اکنون، درست مانند ویتنام، مقامات ایالات متحده به قول هنری کسینجر، مشاور امنیت ملی رییسجمهور ریچارد نیکسون، در پی «فاصله مناسب» میان خروج ایالات متحده از افغانستان و سقوط دولت متحدش است.
با اینهمه، تفاوتهای آشکار جنگ افغانستان و ویتنام، به ویژه وسعت هر دو جنگ را نباید نادیده گرفت. در اوج جنگ، شمار نیروهای ایالات متحده در ویتنام به اندکی بیش از نیم میلیون سرباز رسید که بیش از 58 هزار نفر آن کشته شدند. در افغانستان اما، ایالات متحده به سختی یک-پنجم این تعداد نیروها را وارد جنگ کرد که از آن تعداد، کمتر از سه هزار تن کشته شدهاند. البته دشمن نیز غیرقابل مقایسه است. ویتنام شمالی دشمن نیرومندی بود که یکی از بزرگترین ارتشهای جهان و حمایت خارجی کلان را از سوی بلوک شوروی و چین با خود داشت. دشمن ایالات متحده در افغانستان اساسا شورشیان طالبان است؛ نیروی نظامی به مراتب کوچکتر از ارتش ویتنام شمالی که اکثرا از سوی پاکستان حمایت میشود و در جنگ افغانستان، مسألهی رقابت قدرتهای بزرگ نیست که جنگ این کشور را پیچیدهتر یا پرهزینهتر کند.
جنگ ویتنام مسبب اعتراض داخلی در ایالات متحده و تعریفکنندهی میراثی است که نه جنگهای پیشین ایالات متحده و نه جنگهای بعد از آن، در آن شریک نیستند. زمانی که مذاکرات صلح پاریس در سال 1972 شدت گرفت، جنگ ویتنام عمیقا و به صورت چارهناپذیری در داخل ایالات متحده مورد تنفر واقع شده بود. فشارهای داخلی نیکسون و کسینجر ـ مذاکرهکنندهی اصلی دولت وی ـ را مجبور کرد تا جنگ را تا حد ممکن با بهترین شرایط پایان دهند. بخشی از دلیلی که ایالات متحده در افغانستان از یک ارتش داوطلب کار گرفت، نیروهای کمتری مستقر و تلاش کرد سطح تلفات را پایین نگهدارد، شکافی بود که جنگ ویتنام در ساختار اجتماعی امریکا ایجاد کرده بود. در جنگ افغانستان، مالیات جنگی بر مردم ایالات متحده وضع نشد که آنها را برنجاند و بدین ترتیب ما شاهد تظاهراتی در خیابانهای امریکا نبودیم که تصمیمگیرندگان را بلرزاند. پوشش رسانهای جنگ افغانستان محدود و به هدف جلب حمایت مردم امریکا بوده است. نظرسنجیها نشان میدهد که اکثریت قاطع امریکاییها معتقدند که جنگ افغانستان اشتباه است، شک دارند که پیشرفتی در جریان باشد و خواهان خروج هستند. اما برخلاف ویتنام، جنگ افغانستان در حدی مخالفت برانگیز نبوده که بحث خروج را تحمیل کند.
خروج
عجیب اینکه انگیزهی اصلی برای خروج از افغانستان نه از متفکران استراتژیک یا معترضان ضدجنگ بلکه از رییس اجرایی سرچشمه گرفته که در بحث سیاست خارجی تازهکاری بیش نیست و اغلب بیرویه و کاملا غیرقابل پیشبینی رفتار میکند. دونالد ترمپ در هنگام کارزار انتخاباتیاش برای ریاستجمهوری ایالات متحده دربارهی جنگهای پرهزینه و بیپایان چون جنگ افغانستان ابراز نگرانی کرد و قول داد که آنها را متوقف کند. وقتی بر کرسی ریاستجمهوری تکیه زد، مشاورانش او را متقاعد کردند که به جای تمرکز بر توقف، دستور دهد بر تعداد نیروهای امریکایی در افغانستان اندکی افزوده شود. حالا با کناررفتن چهرههایی چون مکماستر مشاور پیشین امنیت ملی و جیمز متیس وزیر دفاع سابق ایالات متحده، ترمپ دوباره به گفتهی خودش تصمیم به رهاندن این ملت از «جنگهای بیپایان» و «آوردن نیروها به خانه» گرفته است. دستگاه سیاست خارجی و برخی سناتورهای جنگطلب مانند لیدزی گراهام سناتور جمهوریخواه از کارولینای جنوبی، تلاش کردهاند تا مانع برنامهی رییسجمهور شوند یا دستکم آن را به تاخیر اندازند و تعهد خود به افغانستان را ادامه دهند.
تا این مرحله جزئیات توافقنامه تحت مذاکره نهایی نشده است. طالبان به دنبال خروج زودهنگام نیروهای ایالات متحده است در حالیکه ایالات متحده خواهان روندی است که ممکن سه سال طول بکشد. مذاکرهکنندگان ایالات متحده به دنبال تضمینهایی از جانب طالبان مبنی بر این هستند که این گروه اجازه نخواهد داد تروریستها دوباره از خاک افغانستان به عنوان پایگاهی برای حمله به ایالات متحده استفاده کنند. تضمینی وجود ندارد که طالبان به چنین تعهدی پابند خواهد ماند، اما این گروه ظاهرا نگرانیهای خودش را در مورد القاعده و دولت اسلامی دارد؛ دو گروهی که از لانههای پراکنده در سراسر افغانستان برخوردارند. طالبان ممکن است براساس دلایل خودش، به دنبال محدودکردن فعالیتهای این گروهها برآید. توافقنامه صلح افغانستان شامل مقررهای برای آتشبس خواهد بود که احتمالا تا زمانی برقرار خواهد ماند که گروههای مختلف دخیل در منازعه بخواهند، نه طولانیتر از آن. در ویتنام، دولت سایگون پیش از اینکه جوهر توافقنامه سال 1973 خشک شود، آن را زیر پا کرد. کار ویتنام شمالی نیز از این کمتر نبود.
ما نمیتوانیم بدانیم که پس از خروج ایالات متحده چه اتفاقی در افغانستان خواهد افتاد. یک احتمال این است که این کشور درست مانند دورهی پیشا 2001 به ملت-دولت تحت سلطهی طالبان و چهلتکهی گروههای قومی و جنگسالاران بازخواهد گشت. دولت طالبان ممکن است مانند کاری که ویتنام شمالی پس از 1975 در جنوب انجام داد، تلاش کنند ایدئولوژی خود را در بخشهای از افغانستان که تحت کنترل این گروه قرار دارد، اعمال کنند. در این صورت آنها یک امارت اسلامی شبیه به دولت پیشا 2001 این گروه ایجاد خواهند کرد که پیامدهای آن برای حقوق بشر و زنان آشکار است.
درس تاریخ
استفاده از قیاس تاریخی برای تصامیم سیاسی در بهترین حالت دشوار و در بدترین حالت مخاطرهآمیز است. با این وجود، ویتنام شاید بتواند درسهای مفیدی برای افغانستان پساجنگ ارائه دهد. به عنوان مثال، نیکسون خودش را با این فکر فریب داد که وعده کمکهای اقتصادی و تهدید بمباران دوباره میتواند پس از خروج نیروهای ایالات متحده از ویتنام، اهرم فشار وی بر ویتنام شمالی شود. اما در حقیقت، رسوایی واترگیت و مخالفت شدید در کنگره و دولت در برابر هرگونه دخالت مجدد، دست او را بست. نیکسون حتی بدون رسوایی واترگیت، احتمالا قادر به جلوگیری از پیروزی ویتنام شمالی نمیبود. در افغانستان نیز، ایالات متحده پس از ترک این کشور از نفوذ اندکی برای سمت و سو دادن رویدادها در این کشور برخوردار خواهد بود. بازگرداندن نیروهای نظامی بسیار غیرمحتمل به نظر میرسد. بیشترین کاری که ایالات متحده انجام خواهد داد، بمباران و هدف قراردادن پایگاههای تروریستی با موشک خواهد بود؛ کاری که ایالات متحده در سوریه و جاهای دیگر انجام داده است.
از سوی دیگر، ویتنام باید برای ما یادآور هزینههای خیالپردازی خام در مراحل نهایی جنگ باشد. در بهار سال 1975، گراهام مارتین سفیر ایالات متحده در ویتنام جنوبی به خاطر ترس از جراتیافتن دشمن و دلسردشدن ویتنام جنوبی، حتی حاضر نشد برای خروج برنامهریزی کند. این موضع باعث شد خروج ایالات متحده پر هرج و مرجتر از آنچه که انتظار میرفت، کلید بخورد. خروج آرام، به خوبی برنامهریزیشده و منظم از افغانستان بسیار متفاوت از خروج ویتنام مانند تحت فشارهای شدید، خواهد بود. این نوع خروج، شکلگرفتن «سندرم افغانستان» را که بسیاری از تحلیلگران سیاست خارجی از آن میترسند، نفی خواهد کرد.
درس دیگری که میتوان از جنگ ویتنام گرفت، اهمیت حیاتی مشوره با متحدان ایالات متحده قبل از خروج است. نیکسون با اعلام خروج نیروهای ایالات متحده از ویتنام فقط چند ساعت پیش از مطلعکردن متحدان از این تصمیم، چندین متحد امریکا را عمیقا برانگیخت. استرالیا که متحدترین متحد ایالات متحده در آغاز جنگ بود، به این تصمیم ایالات متحده با خروج حتی سریعتر از خروج ایالات متحده واکنش نشان داد. دولت ترمپ که متاسفانه سابقهاش در برخورد با متحدانش در این زمینه چنگی به دل نمیزند، باید از تکرار این اشتباه خودداری کند. مقامات امریکایی نیز بهتر است از طریق فراهمکردن زمینه مهاجرت آن دسته از افغانهایی که با ایالات متحده از نزدیک کار میکنند، راه شجاعانه جرالد فورد رییسجمهور ایالات متحده را دنبال کنند که پناهندگان ویتنام جنوبی را با آغوش باز پذیرفت. این کار با توجه به خصومت دولت فعلی نسبت به مهاجرین، کار سادهای نخواهد بود.
از آنجایی که جنگ افغانستان عمدتا برای اغلب امریکاییها نامحسوس بوده است، تاثیر سیاسی داخلی خروج احتمالا کمتر از تاثیر سیاسی خروج از ویتنام خواهد بود. این که در کنگره بر سر اینکه چه کسی جنگ افغانستان را باخت، بحثی در بگیرد، غیرمحتمل به نظر میرسد. بیشترشدن شکاف بیناحزبی میان ملیگرایان ترمپی و جمهوریخواهان جریان اصلی و تشدید خستگی آشکار مردم از درگیریهای پرهزینه و پایانناپذیر در خارج از کشور، بیشترین تاثیر خروج از لحاظ سیاست داخلی خواهد بود. نظرسنجی سال 2018 بیناد گروه اوراسیا نشان میدهد که اکثریت امریکاییها طرفدار رویکرد ملیگرایانهتر که نیازهای فوری امریکا را اولویت قائل شود، هستند تا کارزارهای پرهزینه برای تثبیت جایگاه ایالات متحده در جهان. این امر از یکسو از شکاف وسیع میان دیدگاه مردم و نخبگان سیاست خارجی پرده بر میدارد و از سوی دیگر، نشاندهندهی تغییر در نگرش مردمی است که در روزهای پسا یازدهم سپتامبر خواهان سیاست مداخلهگرایانهتر بودند.
گزینههایی که ایالات متحده امروز در پیش رو دارد، بیگانه نیست. واشنگتن میتواند به امید پیروزی در افغانستان جنگ را شدت بخشد، میتواند آنچنان که تا کنون شاهد بودهایم، صرفا مقاومت کند و بنبست را طولانیتر کند یا میتواند به این کارزار ناکام که 18 سال به طول انجامیده و هزینههای آن در درازمدت ممکن است به تریلیونها دالر برسد، نقطهی پایان بگذارد. انتخاب به نظر میرسد واضح است. ایالات متحده باید از دلبستگیاش به انتزاعاتی چون اعتبار یا ضعیف ظاهرشدن دست بردارد و به جای آن براساس عقل سلیم عمل کند. پایدارترین درس جنگ ویتنام و افغانستان ممکن است این باشد که راه خوبی برای رهایی از یک جنگ بد وجود ندارد جز پایاندادن به آن.