مریم غنی و فعالیت‌های مستقل او؛ خودمان باشیم!

مریم غنی و فعالیت‌های مستقل او؛ خودمان باشیم!

  • عارف یعقوبی

چند سال پیش در کابل، برای مصاحبه در یکی از تلویزیون‌‌های خصوصی وابسته به یکی از رهبران جهادی رفته بودم. زنگ دروازه‌ی بیرون را فشار دادم ‌و داخل کوچه منتظر ماندم. چند دقیقه گذشت، کسی نیامد. دوباره زنگ زدم. بالاخره صدایی از داخل حویلی آمد. مردی درشت‌هیکل با ریش تراشیده و پیراهن-تنبان خامک‌دوزی بیرون شد. بدون رعایت ادب و اخلاق متعارفِ احوال‌پرسی، سوال کرد: «توکی هستی؟» خود را معرفی کردم. گفتم «اسم من عارف یعقوبی است. خبرنگار بی‌بی‌سی‌ام. برای مصاحبه‌ با کسی در این تلویزیون قرار گذاشته‌ام». بعدش من از او خواستم که خود را معرفی‌کند. با غرور و تکّبر خاص گفت، «من پسرکاکای آقای فلانی (یکی از فرماندهان جهادی) هستم.» از اسم و تخلص و وظیفه خود اصلا یادی نکرد.

این قصه همیشه مرا یاد غیبت «هویت فردی» در رفتار و تعاملات اجتماعی در افغانستان می‌اندازد. در افغانستان، قوم، خانواده، قبیله و کتله‌های خرد و بزرگ اجتماعی، نقش تعیین‌کننده در هویت افراد دارند، نه اصولاً مهارت و تخصص و کاردانی خودِ فرد. به عبارت دیگر، «جمع‌گرایی» یا collectivism با ریخت و قواره‌ی بسیار قبیله‌ای در تمام رفتارهای مردم افغانستان ریشه و زمینه دارد. در تصمیم‌گیری‌های سیاسی، در کنش‌های فرهنگی، در تعاملات اجتماعی و در دادوستد‌های اقتصادی، مهم است به کی و کجا تعلق داریم، نه این‌که خود ما کی هستیم، چه کرده‌ایم و ظرفیت و توانایی‌های ما به‌عنوان یک فرد چیست. یعنی شایستگی، لیاقت و کاردانی افراد به‌نحوی «مشروعیت» خود را از روابط خانوادگی و تعلقات قومی-قبیله‌ای می‌گیرند. صورت عینی‌تری این فرهنگ و ذهنیت در برخورد و تعاملات معمولی آدم‌ها در افغانستان دیده می‌شود. برای‌شان مهم است بگویند برادران‌شان کیستند، پدران‌شان در کجا کار می‌کنند و به کدام قوم و حلقه‌ی اجتماعی تعلق دارند. در واقع، داشتن پیوند‌ِ بیش‌تر با یک خاندان قدرتمند و قومِ بر سر قدرت، برابر است با داشتن شایستگی و درایت کاری بهتر در پیش‌برد وظایف مهم دولتی. معنی دیگر این سخن این است که در افغانستان، قوم و قبیله به‌عنوان خلص سوانح (رِزمی résumé) کار می‌کنند. کسانی که در رزمی خود لیست طولانی‌تر از آدم‌های را دارند که دارای قدرت سیاسی بوده و هستند و در ساختار اجتماعی ـ فرهنگی تاثیرگذاری ‌دارند، شانس‌شان برای احراز پست‌های کلیدی در دولت به‌مراتب بالاتر از کسانی ‌است که رِزمی ضعیفی دارند و آدم‌های کم‌تری را می‌شناسند. هویت شخصی افراد مهم نیست. برای همین است کسانی که در حلقه‌ی خانواده، افرادی دارند دارایی شأن و منزلت سیاسی و اجتماعی، انتظار دارند که داشتن آن پیوند به‌شکل خودکار احترام و وظیفه در پسُت‌های مهم دولتی و جایگاه سیاسی را برای آن‌ها نیز در پی داشته باشد.

به‌عنوان مثال، به فرزندان رهبران مجاهدين توجه کنید! شماری زیادی از رهبران تاثیرگذار جهادی، پیر و سال‌خورده شده‌اند. برخی‌های‌شان از دنیا رفته‌اند. حالا مردم افغانستان ‌مخصوصاً نسل جوان- با جمعی از فرزندان رهبران جهادی طرف هستند که توقع دارند در همین چارچوب ـ‌‌‌‌ برجستگی هویت جمعی ـ ‌در جامعه جایگاه و پایگاه داشته باشند. بسیاری‌شان از این‌که با رهبران جهادی و سیاست‌مداران و افراد تاثیرگذار در صحنه‌ی سیاست‌ افغانستان رابطه‌ی خانوادگی، قومی و قبیله‌ای دارند، تصور می‌کنند که به‌شکل اتوماتیک دارای یک سلسله مهارت‌ها و توانمندی‌های است که دیگران ندارند. خیلی‌های‌شان در همین چارچوب به پست‌های مهم دولتی، از جمله وزارت خارجه، گماشته شده‌اند.

یک بخش قابل توجه این نوع فرهنگ و ذهنیت، محصول ساختار سنتی جامعه‌ی افغانستان است. نگاه عمومی در این کشور هنوز سلسله‌مراتبی‌‌ست. همه به‌عنوان شهروندانِ برابر دیده نمی‌شوند. رفتار و تعاملات اجتماعی در میان مردم افغانستان، افراد را به «بالادست» و «پایین‌دست» تقسیم می‌کنند. بستگی به وضعیت یا status افراد دارد. کسانی که با منابع اقتصادی و افراد و گروه‌های اجتماعی قدرتمند روابط نزدیک‌ و پیوندهای خونی و خویشاوندی دارند، در جامعه بیش‌تر مورد احترام قرار می‌گیرند و سخن‌شان شنونده‌ دارد. ممکن است خیلی‌ها در ظاهر این امر را نپذیرند، اما واقعیت این است که لایه‌های زیرین ذهنیت مردم در افغانستان، متاثر از یک سوگیری یا bias عمیق در قبال جایگاه و اهمیت انسانی افراد در جامعه است. گاهی فقط به چشم دیده نمی‌شود، اما در ناخودآگاه بسیاری‌ها، افراد جامعه به بالا و پایین تقسیم می‌شوند و همه‌ی شهروندان برابر نیستند. یک نمونه‌ی بارز این نگاه سلسله‌مراتبی، موقعیت شغلی آدم‌هاست. نشانه‌های زیادی وجود دارند که نشان می‌دهند در افغانستان، جایگاه انسانی کسی که در شهرداری به‌عنوان «خدمه» کار می‌کند، با کسی که مثلاً در وزارت خارجه یا یک نهاد بین‌المللی کار می‌کند، برابر نیست. ذهنیت جامعه برای کسی که در وزارت خارجه کار می‌کند، به‌صورت خودکار ارزش بیش‌تری قائل می‌شود. به بیان دیگر، برای افرادی که با «رزمی» قومی و قبیله‌ای دنبال موقعیت اجتماعی و کسب‌و‌کار می‌گردند، در جامعه‌ی افغانستان مارکیت وجود دارد. وقتی مارکیت بود، همیشه کسانی پیدا می‌شوند که جنس مطلوب را عرضه کنند و از شرایط موجود بهره ببرند. نمونه‌ی ملموس این وضعیت، جایگاه فرزندان رهبران جهادی افغانستان است. چنین وضعیتی ـ‌‌که قطعاً یک نمونه‌ی بارز جامعه‌ی سنتی و قبیله‌ای است‌ـ افراد را تشویق می‌کند تا به‌جای ظرفیت‌سازی‌های شخصی، مانند درس و یادگیری مهارت‌های لازم، دنبال شبکه‌سازی و ایجاد پیوند با زمامداران قدرت بروند.

جهان مدرن و ذهنیت مدرن این‌گونه نیستند. جهان مدرن به هویت‌های فردی اهمیت می‌دهد. هرکس باید تلاش کند که درس بخواند و مهارت و قابلیت کسب کند و به اندازه‌ی کافی تیز و قوی و تاثیرگذار شود تا بتواند از عهده‌‌ی کاری برآید. در جامعه‌ی مدرن، وقتی کسی می‌خواهد در جایی وظیفه بگیرد و یا احترام و منزلت اجتماعی کسب کند، باید خودش تلاش کند. رِزمی‌اش باید روی مهارت‌ها و توان‌مندی‌های خودش تمرکز داشته باشد. فرقی نمی‌کند با کدام حلقه‌ی اجتماعی و فرد و گروهی رابطه‌ی خانوادگی دارد، مهم هویت فردی است؛ فردگرایی یا فردباوری individualism بنیاد تصمیم‌گیری‌ها و چاشنی بیش‌تر رفتارها و تعاملات اجتماعی است. افکار عمومی، بر اخلاق، رفتار و مهارت‌های فرد تاکید می‌کند. چنین وضعیتی تشویق می‌کند که افراد به داشتن هویت مستقل و ظرفیت‌سازی‌های شخصی توجه کنند. با مهارت و تلاش و قابلیت‌های خود بتوانند در جامعه تاثیرگذار شوند. یکی از بهترین نمونه‌های این‌گونه جوامع، ایالات متحده‌ی امریکا است؛ جایی که دختر رییس‌جمهور فعلی افغانستان زندگی می‌کند.

مریم غنی، یگانه دختر ربیس‌جمهور افغانستان، بزرگ‌شده‌ی نیویورک است. چهل‌و‌یک سال عمر دارد و در رشته‌ی ادبیات تطبیقی و فیلم‌سازی در دانشگاه نیویورک و «مدرسه‌ی هنرهای تجسمی منهتن» تحصیل‌کرده است. حرفه‌‌ی اصلی مریم غنی فیلم‌سازی است، اما گاه‌گاهی عکاسی می‌کند، می‌نویسد و فعالیت‌های اجتماعی انجام می‌دهد. آرام و فکرکرده گپ می‌زند. اصطلاحات آکادمیک انگلیسی درگفت‌وگوهای معمولی‌اش زیادند. می‌گوید هفت زبان، از جمله فارسی می‌داند، اما من تا هنوز به استثنایی یکی-دو کلمه‌ی فارسی چیزی بیش‌تر ازش نشنیده‌ام. معمولا انگلیسی حرف می‌زند. شاید به خاطر این است که انگلیسی زبان اولش است و با آن راحت‌تر است. آخرین بار که با او مصاحبه کردم، نیز ترجیح داد تمام مصاحبه به انگلیسی باشد. مریم غنی که همزمان یک میراث فرهنگی چند هویتی ـ‌امریکایی و افغانی و عربی‌ـ را با خود حمل می‌کند، به شوخی می‌گوید: «من یک کلیشه‌ی اهل بروکلین هستم».

اخیراً فیلم مستند خانم غنی «گذشته‌ی ناتمام» در امریکا به نمایش درآمد. من با او در این باره برای صدای امریکا مصاحبه کردم. این فرصتی بود که بیش‌تر بدانم دغدغه‌های فکری و مسائل مورد توجه او چه‌ها هستند. پدرش، محمد‌اشرف غنی، رییس‌جمهور افغانستان است. کسی که یکی از سنتی‌ترین جوامع را در یک شرایط حساس رهبری می‌کند. در تاریخ سیاسی افغانستان داشتن پیوندهای خانوادگی با رهبران سیاسی همواره مهم بوده است. بنابراین، برای من به عنوان یک خبرنگار مهم بود بدانم رییس‌جمهور بودن اشرف غنی چه تاثیری روی هویت و چشم‌انداز هویتی دخترش داشته است. آنچه من از گفت‌‌وگو با او برداشت کردم این است: مریم غنی نگاه متفاوت نسبت به موقعیت سیاسی پدرش دارد. می‌خواهد هویت فردی خودش را داشته باشد؛ مردم او را به‌خاطر «شایستگی» و کار و حرفه‌اش بشناسند، نه به‌خاطر که دختر رییس‌جمهور است. در جریان گفت‌و‌گوهای که با او داشتم، چندبار تکرار کرد که «بیش از پانزده سال است به‌صورت حرفه‌ای فیلم‌سازی می‌کنم؛ بودن دختر رییس‌جمهور یک بخش موقت از هویتم است.» وقتی از او به‌صورت واضح پرسیدم، دوست دارد مردم او را به‌عنوان دختر رییس‌جمهور بشناسد یا هنرمند؟ با خنده گفت: «قبل از این‌که پدرم رییس‌جمهور شود، من هنرمند بودم. از سال دوهزار میلادی به این‌طرف یک هنرمند حرفه‌ای بوده‌ام. این مدت کمی نیست. همچنان من کار را با آرشیف افغان‌فیلم پیش از این‌که پدرم رییس‌جمهور شود، شروع کرده بودم. کار و رابطه‌ی من با آرشیف افغان‌فیلم و کارمندان آن‌ها و گروهی که در آن‌جا کار می‌کنند، سابقه‌ی دارتر از رییس‌جمهورشدن پدر من است. دختر رییس‌جمهور بودن، یک هویت موقتی من است. من می‌دانم که دائمی نیست.»

آنچه مریم غنی می‌گوید، شاید محصول زندگی در جامعه امریکاست. در امریکا، شایستگی و مهارت فردی مهم است. فرقی نمی‌کند آدم با کی پیوند خونی دارد؛ باید توانمندی‌های فردی خود را تقویت کند تا صاحب آب‌و‌نان شود و دیگران ببیند‌ش. امریکا جامعه‌ی مدرن دارد، آدم‌ها مشروعیت توانایی خود را از کار‌و‌تلاش و دست‌آوردهای شخصی خود می‌گیرد، نه وابستگی قومی و قبیله‌ای با فلان و بهمان شخص و صاحب قدرت و نفوذ سیاسی. حتا اگر مریم غنی بخواهد هویت دختر ربیس‌جمهور بودن را برجسته کند، این مسأله به تنهایی خود در افکار عمومی امریکا خریدار ندارد. مریم غنی، از نظر حرفه‌ با پدر و مادرش نیز تفاوت دارد. این امر نیز اهمیت خواست‌های فردی در جامعه‌ی امریکا را نشان می‌دهد. در امریکا احساس شخصی و خواست و علایق فردی آدم‌ها اولویت دارند. این خواست‌ها از سوی جامعه، مکتب، دانشگاه و خانواده به رسمیت شناخته می‌شوند. آن‌گونه که خود مریم غنی می‌گوید، او دنبال احساس شخصی و نیازمندی فکری خودش رفت و راه هنر را در پیش گرفت: «من فکر می‌کنم که کار یک هنرمند واقعا دامنه‌ی وسیع از فعالیت‌ها را شامل می‌شود. به‌عنوان یک هنرمند، من آزادی فوق‌العاده دارم برای این‌که هر چیزی را که می‌خواهم می‌توانم تحقیق کنم، درمورد هر چیزی که می‌خوام می‌توانم فکر کنم و چیزهای را که می‌خواستم می‌توانم بسازم. می‌توانم کتاب نوشته کنم، فیلم بسازم، آرشیف درست کنم و یا مجموعه‌های عکاسی درست کنم. هرچیز که به‌نظرم درست می‌آید، می‌توانم انجامش دهم و درباره‌اش بیاموزم. این برای من اجازه می‌دهد که دوامدار چیزهای جدید بیاموزیم. حرفه‌های زیادی هستند که این آزادی و انعطاف‌پذیری را برای آدم نمی‌دهند. از همه مهم‌تر، هنر آزادی‌های روشن‌فکرانه را که برای من بسیار نفیس و گران‌بها است، می‌دهد.»

دختر رییس‌جمهور افغانستان می‌خواهد فیلم‌های آرشیف افغان‌فیلم را دیجیتال بسازد تا هم برای همه قابل دسترس باشد و هم از احتمال نابودی نجات پیدا کند. او می‌گوید هرگز قصد کار در دولت افغانستان را ندارد. می‌خواهد به کارهای هنری‌اش ادامه دهد.

در پایان می‌خواهم تاکید کنم که منظور از نوشتن این متن به هیچ صورت ارزش‌گذاری و خوب و بد کردن نیست. این نوشته بیان یک وضعیت است. وضعیتی که عینی است و هر کدام ما می‌توانیم ببینم‌. تمام فرزندان رهبران جهادی افغانستان تنها به‌خاطر وابستگی‌های قبیله‌ای‌شان صاحب کار و جایگاه اجتماعی نشده‌اند. قطعاً در میان‌شان کسانی هستند که از نظر شخصی توانمندی دارند، درس خوانده و روی ظرفیت‌های فردی خود بسیار سرمایه‌گذاری کرده‌اند. به‌عنوان شهروندان افغانستان حق دارند کار و فعالیت داشته باشند و در پست‌های مهم دولتی کار کنند. اما مساله اصلی تصویر کلان‌تر است. نسل جدید افغانستان باید به هویت فردی اهمیت دهد و رِزمی فردی را به جای رِزمی قومی و خویشاوندی به رسمیت بشناسد. تغییر این ذهنیت کمک می‌کند تا ارزش فرد بیش‌تر شود و همه به‌عنوان شهروندان جامعه قابل احترام باشند، نه عنوان طبقه بالا و پایین. اهمیت دادن به هویت‌های فردی کمک می‌کند تا هر کس، بدون در نظرداشت وابستگی‌های خانوادگی خود، زحمت بکشد و تلاش کند و دستاوردهای قابل ملاحظه داشته باشد. یکی از نمونه‌های بارز چنین جامعه در جهان امروز، امریکاست. داشتن بزرگ‌ترین شرکت‌های تکنالوژی جهان مثل گوگل و فیس‌بوک و اپل و مایکروسافت محصول ارج‌گذاری به توانمندی‌های فردی در جامعه‌ی امریکاست. آدم‌های که به خود و ظرفیت فردی خود باور داشتند، زحمت کشیدند و جامعه از آن‌ها استقبال کردند. این مسیر، مسیر پیش‌رفت و ترقی و تغییر در جهان معاصر است. جامعه باید برای اسم و تخلص و هویت هر فرد احترام قائل شود تا هیچ کسی ضرورتی احساس نکند تا خود را پسرکاکای فلان وزیر، وکیل، و فرمانده‌ جهادی معرفی کند، بلکه به هویت فردی خود اعتماد داشته باشد.