کاکاسیل بین

خوبی روزهای بد
هیچ معلوم نیست آیا رابطه‌ای میان گناهان آدمی و حوادث طبیعی وجود دارد یا نه. یک‌سو عالمان دین ادعا می‌کنند که چنین رابطه‌ای، مستقیم است و بلا‌واسطه و از سوی دیگر، زلزله‌شناسان و زمین‌شناسان می‌گویند، پیوند این دو مسأله با هم، کمتر از خویشاوندی دوغ و دوشاب است. عده‌ا‌ی دیگر هم، که کارشناسی ارشدشان را در گناه‌شناسی مطابق قانون جرایم مدنی گرفته‌اند، کشتن آدم‌ها و به کشتن دادن آدم‌ها، تبلیغ جهالت، منع از گسترش آگاهی و معرفت و چوب لای چرخ بایسکل پیش‌رفت گذاشتن را جرایمی به‌مراتب کلان‌تر از معلوم شدن موی زن، کوتاهی ایزار زن و آرایش زن و نیز خیلی کمتر از نوشیدن آبجو و‌… می‌دانند. ما در حالی که الله را اعلم باالصواب می‌دانیم، این قضاوت‌ها را هم به ذات او می‌گذاریم و به جنبه‌ی دیگر حوادث طبیعی می‌پردازیم.
آفت در بدخشان دیروز اتفاق افتاد. آفت در جوزجان، سرپل و هشت ولایت دیگر چند‌روز پیش‌تر از آن؛ حادثه‌ی غیرطبیعی، ولی آن‌هم دل‌خراش پنجشیر هم پریروز. این مصیبت‌ها، فرصتی هم می‌آفرینند برای هم‌بستگی ملی واقعی، نه هم‌بستگی ملی پروژه‌ای که فقط به خاطر گزارش دادن سودمند است. آیا در این مصیبت، مردم جاغوری، خوست، سمنگان، هلمند، وردک و… می‌توانند چیزی جمع کنند، بسته‌بندی کنند و بفرستند به بدخشان؟ مثلا ممکن است، کودکان قندهار، آن‌هایی که عضو خانواده‌ی‌شان را در اثر حملات انتحاری طالبان از دست داده‌اند، به کودکان بازمانده از شهیدان حادثه‌ی دیروز پنجشیر نامه بنویسند و ابراز هم‌دردی کنند؟ مثلا ممکن است، هلال احمر افغانستان، منتظر کمک‌های سازمان‌های بین‌المللی و کشورهای خارجی ننشیند و مسئول درجه یک این نهاد، خطابی به مردم افغانستان از طریق رسانه‌ها منتشر کند و این پیام را به مردم افغانستان برساند که به کمک برادران و خواهران‌تان در سرپل، جوزجان، فاریاب، بدخشان، پنجشیر و… بشتابید؟
درست است که مطابق قوانین جاری در افغانستان، معارف و نهادهای تحصیلی باید دور از سیاست باشند. اما سیاست را با وطن‌دوستی نباید اشتباه کرد. آموزش دوست داشتن هم‌دیگر، دوست داشتن هم‌وطنانی که در ولایت‌های دیگر زند‌گی می‌کنند، وظیفه‌ی وزارت معارف است. درخواست کمک از شاگردان زابل برای شاگردان بدخشان، از شاگردان هرات برای شاگردان کنر، وظیفه‌ی وزارت معارف، وظیفه‌ی این حکومت، وظیفه‌ی جامعه‌ی مدنی (با معدنی و فندبگیر اشتباه نشود) است.
فردای روزی را تصور کنید که شب گذشته‌اش، یک شاگرد پنجشیری مصیبت دیده، نامه‌ای از یک هم‌وطن هم‌سن و سال خود را با پیام هم‌دردی از کنر می‌خواند. فردای روزی را تصور کنید که یک کودک سرپلی کفش‌هایی را می‌پوشد که خانواده‌ی یک کودک ارزگانی فرستاده است… فردای روزی را تصور کنید که یک دخترک بدخشانی، کتابچه‌ای به دست می‌آورد از یک دخترک هم‌وطنش از فراه… آن فردا، افغانستان دوست‌داشتنی‌تر است. آن فردا، افغانستان از فرهنگ انتحار و نفاق و پراکند‌گی ملی و جنگ پوهنتون با دانشگاه، فرسنگ‌ها فاصله خواهد داشت.