برداشت‌ها از نشست قطر و سناریوهای احتمالی پس از موافقت‌نامه

برداشت‌ها از نشست قطر و سناریوهای احتمالی پس از موافقت‌نامه

دکتر تیمور شاران – معین پالیسی و مسلکی اداره‌ی مستقل ارگان‌های محل

برخی از شرکت‌کنند‌گان نشست قطر چشم‌دیدهای‌شان را در رسانه‌ها انعکاس داده‌اند که برای ایجاد بحث عمومی در مورد نشست، مفید و روشنگر بوده است. این نوشته حاوی برداشت‌ها از این نشست، سناریوهای احتمالی پس از موافقت‌نامه و پیشنهادات جهت تحکیم پروسه‌ی صلح می‌باشد.

برداشت‌ها

نخست: چشم‌دیدهای دو روز نشست قطر حاکی از این است که در باورهای طالبان تغییر جدی نیامده است. طالبان به‌عنوان یک گروه افراطی حکومت کردند و هنوز می‌خواهند همان دیدگاه را بر همه‌ی افغانستان تحمیل کنند. در بحث‌های نشست دوهه، طالبان بارها به «پیروزی»شان در مقابل امریکایی‌ها و خروج کامل نیروهای خارجی و بین‌المللی به‌عنوان نشانه‌ی آشکار کامیابی خویش اشاره می‌کردند. طالبان به اتکا به مسأله خروج، برخورد متکبرانه و رفتار پیروزمندانه دارند؛ چون به باور آن‌ها با موافقت امریکایی‌ها در خصوص خروج، همکاران بین‌المللی أفغانستان «شکست» خود را پذیرفته‌اند و نیرویی که این کشورها را وادار به مذاکره و خروج کند، نیازی به سازش با دولت أفغانستان ندارد. به همین دلیل نیز از دید من، مخاطب اصلی طالبان در نشست قطر جامعه‌ی بین‌المللی بود. طالبان در پی آن بودند تا از این نشست به‌عنوان یک فرصت تبلیغاتی استفاده کرده و نشان دهند که آن‌ها آماده‌ی صلح هستند و نسبت به گذشته انعطاف‌پذیرتر، دارای دید بازتر و مترقی می‌باشند.

دیدگاه طالبان به خروج و لحن پیروزمندانه‌شان، پرسش‌های جدی را خلق می‌کند: آیا شرکت طالبان در گفت‌وگوها و مذاکرات فقط تاکتیک و وسیله‌ای برای وقت‌کشی‌ است تا تضمین خروج نیروهای بین‌المللی را به‌دست بیاورند و یا این‌که آن‌ها اراده و نیت راسخ برای سهم‌گیری در نظام سیاسی و صلح بین‌الافغانی دارند؟ آیا قصد طالبان برگشت به دوره‌ی انحصار قدرت است یا سهم‌گیری در نظام سیاسی در کنار دیگر نیروها؟

دوم: نکته‌ی قابل توجه‌ این بود که طالبان در مباحث‌شان صلح را به ختم جنگ و خشونت تقلیل می‌دادند و این‌که آن‌ها با قبول شرکت در گفت‌وگوها گویا منت و یا دینی را بر سیاسیون افغان، جامعه‌ی بین‌المللی و ملت افغانستان می‌گذارند. فهم محدود آن‌ها از صلح به‌دلیلی نگران‌کننده است که فراتر از ختم جنگ، برنامه و دیدگاهی برای ایجاد و ازدیاد فرصت‌ها در تمام عرصه‌های نظامی، امنیتی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی ندارند. این فهم محدود مانعی در برابر صلح پایدار خواهد بود.

سوم: از لابلای نشست دوروزه‌ی قطر می‌توان استنباط کرد که بین طرفین نشست (طرفداران نظام و قانون اساسی و گروه طالبان)، روی موضوعات اساسی اختلاف نظر بسیار جدی و ملموس وجود دارد. در این چند ماه اخیر بعضی از تحلیل‌گران تفاوت نظر بین طالبان و حکومت افغانستان را در حد اختلاف بین شهر و روستا تقلیل می‌دادند؛ اما آنچه از محتوای بحث‌ها برای هیأت افغانستان -‌گروه‌های سیاسی، جامعه‌ی مدنی، روشنفکران، خبرنگاران و اقشار مختلف دینی و مذهبی به‌شمول زنان و مردان- واضح شد، این بود که تفاوت‌های بسیار بزرگ فکری و ارزشی بین طرفین وجود دارد. طالبان هنوز هم به‌عنوان یک حرکت مطلق‌گرا و افراطی به این باورند که تعبیر آن‌ها از دین یگانه تعبیر معتبر و درست است. آن‌ها بحث‌های حقوق بشری، آزادی بیان، آزادی رسانه، مشارکت سیاسی زنان و گروه‌های آسیب‌پذیر جامعه را بحث‌های وارداتی عنوان کرده و حامیان این ارزش‌ها را مقلد «بیگانگان» می‌دانند. بنابراین، این تفاوت دیدگاه و مغایرت امری در حد اختلاف بین شهر و روستا نبوده، بلکه تفاوت‌های ارزشی و بنیادی و مغایر با دیدگاه بیش‌تر افغان‌هاست که نادیده‌گرفتن این تفاوت‌ها مانع گفت‌وگوی صادقانه در مورد سازش و صلح می‌شود. چنانچه تحقیق و سروی بنیاد آسیاد در سال 2018 نشان می‌دهد که 82.2 فیصد مردم با ارزش‌ها و عملکردهای طالبان هم‌سویی ندارند؛ بنابراین، واضح است که افراطیت و مطلق‌گرایی طالبان با افغانستان امروزی در مغایرت قرار دارد.

چهارم: آنچه جای نگرانی است این است که امریکایی‌ها و گروه طالبان صلح را به تقسیم قدرت بین نخبگان سیاسی تقلیل داده‌اند. همان‌گونه که تجربه‌ی کنفرانس بن در ۲۰۰۱ و همچنان تجربه‌ی کشورهای دیگر نشان داده، کاستن صلح به توافق سیاسی میان نخبگان به صلح پایدار نمی‌انجامد و حتا می‌تواند منجر به جنگ داخلی شود. نخست به این دلیل که این نوع توافق ارزش‌محور نبوده و فرد و گروه‌محور است و به ریشه‌های منازعه نمی‌پردازد. در افغانستان ریشه‌های منازعه پیچیده است و شامل مسایلی چون رقابت کشورهای منطقه، همه‌شمول‌نبودن ساختار سیاسی، شبکه‌های جنایی محلی و بین‌المللی، رقابت‌ها بر سر منابع (معدن، مواد مخدر و قاچاق سلاح) است. طبعا نمی‌توان در مدت کوتاه و یا حتا در چندین سال به همه‌ی ‌این مسایل پرداخت، ولی رسیدگی به این مسایل باید بخشی از دورنمای روند صلح باشد. دوم این‌که صلح باید در سطوح مختلف، به‌ویژه در سطح محلی اتفاق بیفتد و میکانیزم‌های واضح برای رسیدگی به عقده‌های درازمدت ناشی از جنگ ایجاد شود.

پنجم: هنوز همبستگی لازم میان همه‌ی نیروهای زیر چتر قانون اساسی در مورد صلح به‌وجود نیامده است. خواست‌های عمومی چون حفظ نظام جمهوری اسلامی و محافظت از دست‌آوردهای عمده روشن و مشترک‌اند، ولی قبل از شروع مذاکرات نیاز به شکل‌گیری اجماع در مورد شیوه‌ی گذار از جنگ به صلح، نوع ساختار حکومت‌داری، غیرنظامی‌سازی فضای ملکی، عدالت انتقالی و موارد مهم دیگر وجود دارد. در نبود این اجماع و همبستگی، خطر آن وجود دارد که در برابر موقف مشترک هیأت طالبان، هیأت افغانستان پراکنده عمل کرده و از قوت لازم برخوردار نباشد.

سه سناریوی احتمالی

نخست: اگر گروه طالبان با امریکایی‌ها در مورد صلح به توافق برسد و مذاکرات بین‌الافغانی به‌طور درست و مطلوب به پیش برود، طالبان نیز جز‌و نظام شوند، در این صورت، یک سری امتیازات برای طالبان داده شده و یک سری ضمانت‌ها از آن‌ها به نفع نظام گرفته شود و میکانیزم واضح تطبیقی و نظارتی برای توافق‌نامه‌ی صلح وجود داشته باشد. این مطلوب‌ترین سناریو است که نیاز به آتش‌بس طولانی و یک تضمین‌کننده‌ی معتبر و بی‌طرف برای نظارت از تطبیق همه‌ی ابعاد توافق‌نامه‌ی صلح دارد. زیرا در کشورهای مثل رواندا، بروندی، سودان جنوبی، و بوسنیه و هرزه گوئین عدم حضور درازمدت نیروی‌های تضمین‌کننده‌ی صلح منجر به از سرگیری منازعه و جنگ داخلی شد.

دوم: اگر طالبان با امریکایی‌ها صلح کند، زمان خروج نیروهای خارجی مشخص شود و توافق بین‌الافغانی نیز صورت گیرد و طالبان در درون نظام جابه‌جا شود، احتمال این وجود دارد که طالبان به‌عنوان یک گروه منسجم بتوانند در بین سیاسیون افغانی یارگیری کنند و پس از بهانه‌ قراردادن کوچک‌ترین نقض در توافق‌نامه تلاش کنند که قدرت را تصاحب و حکومت را به‌دست گیرد. این سناریو باید جدی گرفته شده و ما باید خواستار ضمانت شرکای بین‌المللی خویش برای جلوگیری از چنین سناریویی شویم.

سوم: اگر فرض کنیم که رهبران سیاسی طالب با امریکایی‌ها و حکومت جمهوری اسلامی افغانستان صلح کنند، احتمال آن وجود دارد که شوراهای نظامی و نیروهای جنگی طالبان به بهانه‌ی نقض قرارداد یا عدم پیروی از رهبران سیاسی‌شان به جنگ ادامه دهند. تجربه‌ی سال‌های 1992 تا 1996 بیان‌گر این سناریو است که رهبران سیاسی مجاهدین در ژنف، اسلام‌آباد، پشاور و مکه صلح کردند، اما قومندانان جهادی و نظامی‌شان در شهرهای افغانستان با یکدیگر به جنگ ادامه دادند که سرانجام منجر به جنگ داخلی و آمدن طالبان در این کشور شد. احتمال پیش‌آمدن این سناریو به‌دلیلی بالاست که کنترل منابع درآمد مالی چون قاچاق مواد مخدر و اسلحه در اختیار شوراهای نظامی طالبان می‌باشد. همین اکنون هم گزارش‌های مبنی بر اختلافات میان رهبری سیاسی و نظامی طالبان در مورد روند صلح شنیده می‌شود.

دو پیشنهاد برای تقویت موقف حامیان نظام جمهوری اسلامی در روند صلح:

آنچه واضح است دولت افغانستان باید در موقف قوی‌تری قرار گیرد که این امر از سه راه ممکن است. یکی از طریق نفوذ و دادخواهی در سطح بین‌المللی و منطقه‌ای و انعکاس‌دادن اهمیت و برجستگی دست‌آوردهای 18 سال اخیر و همچنین خطر از دست‌دادن آن‌ها. در این مورد سفارت‌ها و نمایندگی‌های دیپلماتیک ما می‌توانند بهتر از اکنون عمل کنند. ما نیازمند اجماع بین‌المللی و منطقه‌ای در مورد صلح افغانستان هستیم. دوم از طریق ایجاد اجماع سیاسی در داخل نظام و آوردن سیاسیون و حلقات ذیدخل زیر یک چتر واحد؛ البته این ظرفیت تا حدی در نشست دوحه به نمایش درآمد، چون همه‌ی شرکت‌کنندگان از نظام و دست‌آورد‌های ۱۸ سال اخیر حمایت کردند. سوم آگاهی‌دهی و بسیج مردم در راستای دفاع از حقوق اساسی‌شان تا طالبان در موضع‌های افراطی‌شان تجدید نظر کنند.

قطع‌نامه‌ی لویه‌جرگه‌ی مشورتی صلح چهارچوب بزرگ‌تر و نقشه‌ی راه را برای مذاکرات صلح ایجاد کرده است؛ چون برخاسته از دیدگاه نمایندگان زن و مرد،‌ از اقشار مختلف جامعه،‌ از همه‌ی ولایات افغانستان است. هیأت مذاکره‌کننده باید با آگاهی از خطوط سرخی که در قطع‌نامه‌ی لویه‌جرگه‌ی مشورتی ذکر شده و با مأموریت حفظ حقوق اساسی شهروندان‌ در گفت‌وگو ها شرکت کنند.