لس آنجلس تایمز ـ استفانی گلینسکی
ترجمه: جلیل پژواک
روزی که عبدالله به خود و اعمالش شک کرد روزی بود که دستور داد یک کلینیکِ در حال ساخت را بمبگذاری کنند. او 15 سال فرمانده طالبان بود و افغانهای بسیاری بهدست او کشته شده بودند. اما حالا، او مرد 38 سالهای است که با همسر و پنج فرزندش در خفا زندگی و پارهوقت در «راهنمای معاملات» کار میکند.
او را در آپارتمانش در جلالآباد ملاقات میکنم. میگوید: «من به طالبان پیوستم تا برای اسلام و بیرونراندن نیروهای خارجی مبارزه کنم، اما دو سال پیش دفعتا متوجه شدم که دارم کشور خودم را نابود میکنم.»
عبدالله، که به دلایل امنیتی خواسته نام کاملش در این گزارش گرفته نشود، کمتر از دو سال پیش که گروه شورشی طالبان را ترک کرده، تا کنون فراری است. او به آرامی میگوید: «آنها در تلاشاند مرا بکشند.» وقتی این جمله را میگوید چشمانش پر آب میشود. نگاهش را از ما میگیرد. خجالتزده بهنظر میرسد. اشکهایش را با آستینش پاک میکند. اما بند نمیآید؛ از گونهی روی ریش سیاه درازش میچکد و قطراتی از آن به کف خاکآلود راهرو خانهاش میریزد. قدبلند است، لباس محلی سفید به تن دارد، موهایش سیاه و رنگ چشمانش قهوهای ملایم. میگوید که زندگیاش سرشار از پشیمانی است.
او پس از رفتن به مدرسهای در پاکستان بیست سال بیشتر سن نداشت که به طالبان ملحق شد و بهزودی فرمانده جنگجویان این گروه در ولسوالی بتیکوت ولایت ننگرهار شد؛ جایی که بهدنیا آمده بود. پنج فرزندش در همان سالهای فرماندهی بهدنیا آمدند.
دههها جنگ تلفات شدیدی را بر افغانستان تحمیل کرده است. سازمان ملل متحد میگوید که سال گذشته افغانستان با 3804 کشته، از جمله 927 کودک شاهد بالاترین تعداد تلفات غیرنظامیان بوده است. در 10 سال گذشته دستکم 32 هزار نفر کشته شدهاند.
گفتوگوهای صلح بین ایالات متحده و طالبان ادامه دارد. اما دولت افغانستان میگوید که تا حد زیادی از روندی که به تصمیمگیری در مورد آینده افغانستان منتهی میشود، کنار گذاشته شده است. از طرف دیگر، از آغاز عملیات بهاری طالبان در ماه آپریل، خشونت بار دیگر در افغانستان افزایش یافته است. در گفتوگوهای «بینالافغانی» که اوایل ماه جاری برگزار شد، نمایندگان جامعه افغانستان نیز شامل بودند؛ گفتوگوهایی که میتواند راه را برای مذاکرهی مستقیم طالبان با حکومت افغانستان هموار کند. حدود 14 هزار سرباز امریکایی در افغانستان حضور دارند. توافق صلح با طالبان احتمالا خروج عمدهی این سربازان را کلید خواهد زد.
عبدالله میگوید که او بیشتر دستوراتش را از پشاور دریافت میکرد؛ شهری در پاکستان که بسیاری از فرماندهان طالبان در آن تحصیل کردهاند و تا هنوز زندگی میکنند. پشاور با موتر و جاده خوب و هموار حدود دو ساعت از بتیکوت فاصله دارد.
انفجار در مرکز صحیِ در حال ساخت جان چندین کارگر را گرفت. مردم محل شدیدا به آن نیاز داشتند اما حالا چیزی جز خرابهی آن باقی نمانده است. این انفجار بود که باعث شد عبدالله در مورد زندگیاش تجدیدنظر کند. او میگوید: «قبل از این که دستور نابودی آن را بدهم، رفتم تا نگاهی بیندازم. کارگران ساختمانی زیر آفتاب سوزان مشغول کار بودند. ما در آن زمان بهشدت به خدمات صحی نیاز داشتیم و کمکم آن را بهدست میآوردیم. انفجار همهچیز را با خاک یکسان کرد.»
از آن به بعد وضعیت برای عبدالله تغییر کرد. بمبگذاری کلینیک به دلش ننشست و اندکی پس از آن به پشاور رفت و سعی کرد با فرماندهانش دیدار کند. او میخواست رسما از طالبان «استعفا» دهد. عبدالله میگوید: «مرا لتوکوب و سه ماه زندانی کردند.» او تنها زمانی آزادیاش را بهدست آورد که به فرماندهانش قول داد به جنگیدن برای طالبان ادامه میدهد. طالبان در عوض وعده دادند که معاش بیشتری (50 هزار روپیه پاکستانی) به او میدهند. روپیه پاکستانی ارز تقریبا رایج ننگرهار است؛ ولایتی که در امتداد خط دیورند بین افغانستان و پاکستان قرار دارد.
اما عبدالله تصمیمش را گرفته بود.
او میگوید: «دلم به جهاد خوش بود. اما 15 سال راه غلط را رفتم. میدانستم که باید به هر قیمتی آن را ترک کنم. طالبان از نام اسلام استفاده میکنند اما آن چیزی نیست که برایش میجنگند. بسیاری از دستورات مستقیما از پاکستان میآید و من متوجه شدم که آنها دارند افغانستان را نابود میکنند.»
در نیمههای شبی پرستاره و صاف، عبدالله با یک «تویوتو کرولا»ی سرخ که دوستش آن را رانندگی میکرد، از بتیکوت فرار کرد. خانوادهاش اندکی بعد بتیکوت را ترک کردند تا به عبدالله ملحق شدند. آنها از آن زمان تا کنون فراری هستند.
عبدالله، در حالیکه بغض و احساسات بازهم گلویش را گرفته میگوید: «ما هرچند ماه یکبار خانه تبدیل میکنیم. حتا از شهری به شهر دیگری نقل مکان میکنیم. این برای کودکانم آسان نیست. آنها از اینکه من در خانه هستم خوشحالند، اما نمیفهمند. جابجایی مکرر آنها را برای مدتی از مکتب انداخته.»
آپارتمانی که عبدالله ماهانه 125 دالر کرایه کرده، سه-خوابه است و رنگ دیوارهای آن سفید. در اتاق نشیمن قالین سرخرنگی پهن شده، اما به جز چند بالشت یکدست که کنار دیوارها چیده شده، اثاثیهی آنچنانی ندارد. عبدالله میگوید: «ما اغلب کوچکشی میکنیم و به همین خاطر چیز زیادی نداریم.» میگوید که بازهم وقت آن رسیده که بهجای دیگری نقل مکان کند. او تلاش میکند که ردپایی برجا نگذارد.
دشوار است بگوییم که گروه طالبان اینروزها چند درصد افغانستان را تحت کنترل دارد. ارتش امریکا در ماه مِی اعلام کرد که دیگر آن را پیگیری نمیکند. در ننگرهار، طالبان چندین ولسوالی را در اختیار دارند درحالیکه جنگجویان «شاخهی خراسان دولت اسلامی» در طول چند سال گذشته حضورشان را در این ولایت افزایش داده و با طالبان میجنگند.
عبدالله میگوید که دیگر علاقهای به گروههای شبهنظامی ندارد. فقط میخواهد زندگی آرام و «خوبی» را داشته باشد. کنار عبدالله، پسر 5 سالهاش نشسته و با تفنگ اسباببازیاش سرگرم است؛ پیراهنتنبان قهوهای به تن دارد و وقتی لبخند میزند، خجالتی بهنظر میرسد. دو دخترش روبروی او نشستهاند. عبدالله با اشاره به آنها میگوید: «آنها معمولا با عروسک بازی میکنند.»
کودکان عبدالله بین 5 تا 9 ساله هستند. دنیای کودکانهای دارند و وقتی در اتاقهای خالی و راهرو آپارتمان بهدنبال یکدیگر میدوند، بیخیال و سبکبال بهنظر میرسند. پدرشان میگوید: «بودن با خانوادهام یگانه چیزی است که مرا خوشحال میکند. زندگی جنگجویی زندگی خطرناکی است، اما ترککردن آن هم خالی از خطر نیست. هرجا که میروم میترسم.»
چند ماه اخیری را که عبدالله در جلالآباد زندگی میکند، بهعنوان دلال «راهنمای معاملات» کار کرده. کارش این است که خانه و زمین را به مشتریها نشان دهد. این هفته او بازهم «کوچکشی» میکند و خانوادهاش را به شهر دیگری در یک ولایت دیگر انتقال میدهد.
عبدالله میگوید که طالبان حالا دشمن او هستند. او که هنوز احساساتی و غرق در فکر است میگوید: «پانزده سال زندگیام را برباد دادم.»
در خانه، عبدالله از آن دست پدرانی است که با کودکانش شوخی میکند و میخواهد آنها تحصیل کنند و در امان باشند. بیرون از خانه، در کوچه و خیابان، سرش را پایین میاندازد و احساس سردرگمی میکند.
عبدالله در مورد طالبان میگوید: «برای آنها یک پیام دارم: این جنگ نه مقدس است و نه به نفع مردم افغانستان. بیاید آن را متوقف کنیم. در غیر آن ما داریم کشورمان را نابود میکنیم.»