آیین جوان‌مردی

در خبرها خواندم که عده‌ای از جهال غربی و شرقی و اجنبی و وطنی قصد دارند مقدمات محاکمه‌ی جنگ‌سالاران وطن عزیز ما را فراهم کنند.

سابق در ملک ما چیزی بود به نام جوان‌مردی. جوانزنی نبود، چون نستعلیقش خیلی بد می‌آمد و باعث سوء تفاهم هم می‌شد. بعضی فکر می‌کردند که جوانزنی یعنی این‌که خودت یک خانم پیر جغل جغول باشی و راه یک پسر جوان خوش و قدبالا را بزنی. البته جوان‌مردی هم آسان به دست نمی‌آمد. تا «آی کیو»یت زیرِ پنجاه نمی‌بود، جوان‌مرد نمی‌شدی. چرا؟ به خاطری که جوان‌مردی در کنار قلبی به وسعت پنجاب ِهند، مقدار قابل توجهی ساده‌لوحی هم کار داشت. مثلا یک مرد اگر عاشق زنی می‌شد، فقط یک مرد بود. برای ارتقا به مرحله‌ی جوان‌مردی، لازم می‌آمد که این مرد ابتدا خواهران خود را زیر مشت و لگد بگیرد و سیاه و کبودشان کند. بعد، هر شام پیش دکان بقالی سر کوچه بنشیند و از ناموس کوچه دفاع کند؛ آن گاه، روزها (‌یعنی هر چند‌ماه یک بار) از پشتِ ‌زن محبوب خود راه بیفتد و با فاصله‌ی 150 متری از پی او روانه‌ی بازار شود و تا به بازار برسد، سه-چهار نفر را به سزای عمل ننگینِ‌شان (یعنی زند‌گی کردن در همان شهر) برساند‌ و سر‌انجام، در یکی از روزهای غم‌انگیز خزانی، کارد قصابی را تا دسته در شکم خود فرو‌کند و پیش از مرگ به یکی از رفیقان خود بگوید که زنِ محبوب او به هیچ‌وجه نباید بداند که شیرخان او را دوست می‌داشته.

‌گریه‌ی لعنتی سابق هیچ امان نمی‌داد، اما حالا تا چشم آدم تر شود، فورا امان می‌دهد.

اکنون از آن نوع جوان‌مردی‌ها خبری نیست. همین مسئله‌ی بزرگان را در نظر بگیرید. چند‌نفر از این‌ها سابق تعدادی آدم کشتند. حالا روزی نیست که به خاطر این کار خود ملامت نشوند. این رسم جوان‌مردی نیست. اولا تا جایی که من اطلاع دارم، این بزرگان ما هیچ‌کس را بی‌خبر نمی‌کشتند. البته مردم عادی که خودشان به هر حال کشته می‌شوند و خدا رحمت‌شان کند. سخن بر سر آدم‌های مهم است. بزرگان ما به این آدم‌های مهم از پشت خنجر نمی‌زدند. اصلا خنجر نمی‌زدند. با نوعی کارد لوله‌دار می‌زدند که سی-چهل تا مرمی می‌خورد و ماشه هم داشت و می‌توان گفت که کلاشینکوف بود. طرف را خبر هم می‌کردند. به او پیغام می‌فرستادند و به میهمانی دعوتش می‌کردند و جلسه با ختم کلام‌الله مجید و آرزوی سعادت برای مردم به پایان می‌رسید و نیم ساعت بعد، میهمان مذکور در یک جای شهر توسط افراد ناشناس گلوله‌باران می‌شد. این بزرگان آن قدر جوان‌مرد بودند که حتا در تشییع جنازه‌ی مقتول شرکت می‌کردند و عرعر گریه می‌ورزیدند. آدم که گریه‌ی‌شان را می‌دید، صد دفعه به مقتول لعنت می‌فرستاد که وقت کشته شدن خود را نمی‌فهمد و قلوب بزرگان را سرشار از اندوه می‌نماید.

ثانیا، فرض کنید آدم کشتن کار بدی باشد. کار بد را چه کسی گفته که بد است؟ در تعلیمات آیین مبین آمده که عزت و ذلت و هدایت و گمراهی در دست خداوند است. ما که هستیم که گریبان این بزرگان را بگیریم؟ اگر خدا جزای‌شان را داد، ما خبرش را در فیس‌بوک «شیر» می‌کنیم. اگر نداد… یک دقیقه صبر کنید، رونالدو نزدیک گول شده… برو! برو! اوف! اوف! اوخ! به خدا اگر این بچه‌ی خر آدم باشد. می‌فهمیدی که از آن طرف نمی‌شود. چه می‌گفتم؟