ارشاد نورزَی
زندگى ما وابسته و گرهخورده با دانش است و ما همه بهگونهاى داراى دانش بوده و از امور مختلف زندگى آگاهی داریم. دانستن سن و سال ما، تاريخ و محل تولد ما نمونههاى بارز اين امر است. دانش و علم تخصصی در طبابت، مهندسی و دیگر رشتههای آكادميك نمونهی ديگرى مىباشد. باور همهی ما اين است كه ما به برخى علوم آگاهى داريم و بسيارى مسايل را مىدانيم. گاهى اوقات آگاهى و دانش بخشى از زندگى ما شده است؛ طوري كه ما چیستی و ماهیت دانش را دست کم میگیریم و فکر میکنیم که دانش و آگاهى داشتن یک مسألهی بسيار عادى و پيشپاافتاده است. ما حتا از خويش نمىپرسيم که دانش چیست و پرسيدن اين امر هم ممكن است براى ما تمسخرآمیز باشد. بايد دانست كه در حقیقت چنین نیست و دانش و آگاهى داشتن یکی از مسایل حیاتی و در عين حال بسيار پیچیده و مغلق است. با داشتن آگاهى درست، ما میتوانیم یک فرد خوب و مفيد باشیم و با داشتن دانشِ درست و دقیق، یک جامعه میتواند پلههاى پيشرفت را طى کند. در فلسفهی هندی، دانش منبع نجات و خوشبختی انسانها تلقی شده است. از اينرو، دانشى که برای انسان منشأ نجات نباشد و خوشبختی به ارمغان نیاورد از نظر خیلی مکاتب فلسفی هند دانش محسوب نمىشود. دانش درست و دانستن شیوههای رسیدن به آن میتواند یک فرد و جامعه را از افراطیت و جهالت دور نگهدارد.
این مقاله بر آن است که دانش و داشتن علم را از بعد فلسفی بررسی و تحلیل کند. این مقاله تشریح کوتاه و مختصری دربارهی تعریف دانش و داشتن آگاهى در فلسفه معاصر غرب خواهد بود. مفاهیم فلسفی در این مقاله به زبان ساده و بهطور مختصر بیان شده است. بنابراين، این مقاله نمایانگر پیچیدگى این مفاهیم نخواهد بود، زیرا بيان پيچيدهی این مفاهيم در اين مقاله نمىگنجد.
معرفتشناسی
پیش از آنکه دربارهی دانش و انواع آن صحبت کنیم، در ابتدا مرورى بر معرفتشناسى مىکنیم. معرفتشناسى عبارت از تحلیل و مطالعهی دانش است. به عبارت ديگر، معرفتشناسی یكى از شاخههای فلسفه است که چیستی، منابع و موجهشدن دانش را بررسی و مطالعه میکند[i]. معرفتشناسی در زبان انگلیسی از دو کلمه یونانی Episteme به معنای دانش وLogy به معنای مطالعه ساخته شده است. در این صورت معرفتشناسی، مطالعه و بررسی دانش میشود. معرفتشناسی يكى از مهمترین علمهای جهان محسوب مىشود؛ زیرا تمامی علوم دیگر همه یک ادعا دارند و آن ادعاى دانش و آگاهى در عرصه تخصصىشان است. اين بدين معناست كه تمامی علوم به گرد دانش و آگاهى میچرخند و معرفتشناسی این دانش و آگاهی را از بعد منطقی و عقلی بررسی میکند.
معرفتشناسى نشان میدهد که شرایط و منابع به وجود آمدن دانشِ درست چیست. و سوالهای همچون دانش چیست؟ چطور میشود به آن دست یافت؟ آیا میتوان به دانش دست یافت؟ محدودیتهای دانش بشری چیست؟ ساختار دانش چیست؟ منابع توجیهکننده و تأییدکنندهی دانشِ درست چیست؟ و غیره. این شاخه از فلسفه یکی از ضروریترین دانشها برای هر شخص که علاقهمندی به دانش، یادگیری و عقلانیت دارد، محسوب مىشود.
همه کشورها و جوامع، نوع فرهنگ معرفتشناسی خود را دارند که برای بهدستآوردن دانش و فهم جهان و زندگی، از آن شیوه و سنت معرفتشناسی استفاده میکنند. بعصی وقتها این شیوهها خیلی نامعقول و غیرعقلانی هستند و باعث خرافات، عدم عقلانیت، تساهل و همدیگرپذیری میشود. جوامع غربی برای بیرونشدن از خرافات دور از عقل باید شروع میکردند به تغییر سنت معرفتشناسی کشورهای خویش. فیلسوفان قرون جدید و عصر روشنگری، همه و همه تمرکز به معرفتشناسی داشتند و معرفتشناسی محور فلسفه قرون جدید و عصر روشنگری اروپا بود. با تغییر سنت معرفتشناسی از شیوههای غیرعقلانی به عقلانیت، شواهد و ثبوت محوری، اروپا توانست داخل مرحلهی روشنگری و روشنفکری شود؛ چیزی که جوامع به آن سخت نیاز دارد. برای ما هم نیاز است تا شیوهها و سنتهای معرفتشناسی جامعه و فرهنگ خویش را بررسی و نقد کرده و آن را به فرهنگ معرفتشناسی عقلانی عوض کنیم.
انواع دانش
در کل، دانش را مىتوان از دو بعد بررسى کرد: يكى دانش «انجام دادن و دانستن انجام دادن کاری» و دیگرى دانش گزارهای نامیده مىشود. مثالهايى از دانش انجام دادن اين است كه احمد دوچرخهسواری بلد است یا هوشنگ خوب فوتبال بازی میکند. اینها دانشهايى هستند که مربوط به مهارت و توانایی مىشود. در مقابل، دانش گزارهای دانشى است که بیانگر حقیقت و واقعیت علمی است. بهعنوان مثال، فعلا باران میبارد، کابل پایتخت افغانستان است، اقیانوس آرام عمیقترین اقیانوس در کرهی زمین است و غیره. در فلسفه، فیلسوفان با دانش گزارهای سروکار دارند. فیلسوفان این درست بودن يا نادرست بودن دانش گزارهای را با شیوههای عقلی و منطقی تحليل و بررسی میکنند. دانش گزارهای دربرگیرندهی بخشهای گستردهاى از علوم مختلف مانند دانش فيزيك، طبابت، مهندسی، جغرافیا، ریاضیات وخودشناسى مىباشد.
تحلیل دانش
وقتی ما میگوییم که ما دانش و آگاهی دربارهی یک موضوع داریم، بهعنوان مثال میگوییم دو به اضافهی دو مساوى با چهار است یا میگوییم که کابل پایتخت افغانستان است، این ها همه نمونههايى از دانش گزارهای هستند. زماني كه ما بيان مىكنيم که کابل پایتخت افغانستان است و برای اینکه این ادعا درست باشد، در ابتدا باید دلیل موجهی برای این ادعا داشته باشيم. بهعنوان نمونه، ما میتوانيم به منابع علمى، نوشتارى و رسمی کشور افغانستان و جهان استناد نموده و نشان دهيم که براسا این اسناد رسمی و قانونی، کابل پایتخت افغانستان است. بنابراين، برای این ادعا ما دلیل توجيهكنندهی درست و موثقى داريم. از سوى ديگر، اگر ادعا کنیم که کابل پایتخت افغانستان است، اما اين امر مبتنى بر عقیده و باور نباشد، با وجود اينكه دليل موجهى براى اين ادعا وجود دارد، اما عدم باورمندى بر آن، حاكى از عدم دانش درست است. بنابراين، داشتن دانش درست مبتنى بر باورمند بودن به هر ادعا و نظر مىباشد. به عبارت ديگر، باورمند بودن به معنای قبول کردن یک اصل است. نكتهی ديگر اين است كه زماني كه ما مىپنداريم به امرى باور داریم، اين مسأله مبنى بر رد آگاهى و یا تأیید دانش نیست؛ چنانکه اگر بگوييم دهلى پايتخت افغانستان است و به اين نظر باورمند باشیم، نمیتواند درستی و نادرستی آگاهی ما را اثبات کند.
پيشتر يادآور شديم که برای درستبودن یک گزاره، باید به آن ادعا باورمند باشیم. از اينرو، اگر این یکی از شرایط برای درستبودن دانش ما باشد، اين پرسش مطرح مىشود كه آيا بيان و باور اينكه دهلى پايتخت افغانستان است، مىتواند مبتنى بر درستبودن اين امر باشد یا خیر. از آنجا كه با استناد به منابع درست، اين امر روشن است كه دهلى پايتخت افغانستان نیست، باور داشتن و عقیدهی من به چنین امری نمیتواند چنین ادعايى را درست بسازد. پس تنها باور داشتن به یک مسأله نمیتواند گواهى بر صحت و سقم دانش ما باشد. بنابراين، يك اصل ديگر از داشتن دانش درست، مستند بودن آن است. گرچه در فلسفهی معاصر تعریف و عناصر دانش کلاسیک به چالش کشیده شده است. نمونهی این چالش را ادموند گیتیرEdmund Gettier ارایه نموده است. این چالش در فلسفه معاصر به نام «مشکل گیتیر» مسما شده است. این چالش در چندین سال و دهه در میان فیلسوفان بحث شده و هر یک جوابی برای این چالش نوشتند. شرح آن را در فرصتهای بعدی خواهم نوشت و اکنون فقط به تعریف کلاسیک دانش تمرکز میکنیم.
در تحلیل کلاسیک، دانش درست متکی بر سه اصل است و آن عبارت است از «موجه بودن»، «درست بودن» و «باور داشتن»؛ به این شکل: دلیل موجه + درست بودن + باور داشتن = دانش
هر كدام از اینها را بهطور جدا گانه میتوان دربارهاش ساعتها بحث کرد و کتابها نوشت. در اینجا فقط به شکل مختصر دربارهی هر یکی از این سه اصل تبصره میکنیم و به چالشهايى که فیلسوفان معاصر برای این سه اصل ایجاد کردهاند، مىپردازيم.
1. موجه بودن دانش
توجیه کردن و موجه بودن یک ادعای گزارهای، یکی از اصلیترین ارکان دانش درست میباشد. اگر دانش ما استوار به دلایل و منابع درست علمی و منطقی نباشد، آن دانش بهحساب نمیآید. اینجاست که فرق بین یک نظریهی شخصی و مسألهی عقلی و علمی مشخص مىشود. بهعنوان مثال، شخصى میتواند بر اين باور باشد که منشأ تغییرات اقلیمی، ارواح روی زمین است. این نظر شخصی یک فرد میتواند باشد، ولی این یک حقیقت علمی نیست. گروهى بر اين باور هستند که زمین هموار است، ولی این فقط یک باور گروهى است نه عقلانى و مستند. برای اینکه ما بتوانیم یک گزارهی درست را بیان کنیم، باید منابع مستند و توجیه دقیق و علمی برای آن داشته باشیم.
مکاتب فلسفی و فیلسوفان منابع مختلف را برای موجه ساختن یک گزاره ارایه کردهاند. معمولىترين و قبولشدهترین آنها عبارتند از:
- عقل؛
- حافظه؛
- شواهد عینی؛
- شواهد شفاهی و کتبی؛
- حس پنجگانه؛
- خوداندیشی Introspection))[ii]
اینها معمولیترین منابع پذيرفتهشدهی دانش در بین فیلسوفان میباشد. ولی بعضی از مکاتب بر یکی یا تعدادى از این منابع تأکید نموده و بقيهی آنها را رد میکنند؛ مثلا مکتب مثبتگرایان positivists تأکید بیشتر به عقل و شواهد عینی دارند. همچنين در هند باستان در زمان بودا مکتب برهمنیزم، کتابهای وداها را بالاترین و معتبرترین منبع دانش میپنداشتند. بودا برای رد این اصل که هیج کتابی نمیتواند به تنهایی خود معتبرترین منبع علمی و دانش باشد، شواهد کتبی و شفاهی را بهحیث منبع دانش قبول نکرد و آنها را جدا از منابع دانش دانست. برخى از متفکرین شهود و اشراق intuition را نیز بهحیث یک منبع دانش حساب میکنند.
در اينجا به یکی از بحثهاى رايج دربارهی منابع دانش كه باعث ایجاد جدایی و تجزيهی فیلسوفان به مکاتب مختلف در عرصهی معرفتشناسی شده است، مىپردازيم. پرسش اصلى که مطرح میشود این است که آيا دانش یک امر درونی و پیشین (a priori) یا امر تجربی و وابسته به بیرون (a posteriori) است؟ آنهايى که باور دارند دانش یک امر پیشن است بهعنوان مکتب عقلگرایان (Rationalist) ناميده شده و آنهايى که باور دارند که دانش یک امر تجربی است به مکتب تجربهگرایان (Empiricists) معروف هستند. عقلگرایان به این باورند که دانش یک امر پیشین است. یعنی در فطرت انسانها وجود دارد و نیاز به تجربهی بیرونی ندارد. عقلگرایان مدعیاند که اصول و دانش در ما وجود دارد و كسب دانش همیشه نیاز به حس پنجگانهی ما ندارد. بنابراين، مىتوان فقط به وسيلهی عقل و به شکل انتزاعی به آنها رسید. برای ثبوت این ادعا، آنها اخلاق، مابعدالطبیعه و ریاضیات را مثال میآورند.[iii] در مقابل تجربهگرایان ادعا میکنند که دانش ما وابسته به حس پنجگانهی ما است و دانش با کمک حس و تجربه بهدست میآيد. گفتوگو و بحث بین این دو مکتب فکری برای چندین قرن ادامه دارد و هر یک برای اثبات نظریات خویش از منابع علمی روز استفاده میکنند.
تا اینجا به شکل مختصر دربارهی اصل موجه بودن دانش صحبت کردیم. حالا برخى از چالشهای توجیه و موجه ساختن دانش را از دیدگاه بعضی فیلسوفان معاصر شرح میدهیم. شرايطى را در نظر بگيريم كه دانشى كه ما بدان باور داريم با استناد بر منابع علمى درست و توجيهپذير است. با همهی اينها آن دانش ممكن است نادرست باشد. در این باره فیلسوفان مثالهای بسيار زیادى را ارایه کردهاند. بهعنوان مثال، شما از دور یک گوسفند را میبینید. بعد به خود میگویيد آنجا یک گوسفند وجود دارد. شما معتقد هستيد که شما گوسفند را دیدهاید و توجیه هم برای این نظر دارید. میگویيد آن حیوان که در آنجا است، چهار پا دارد، قدش برابر يك گوسنفد است، پشمها و سرش هم به يك گوسفند میماند. بنابراین، شما توجیه هم برای این باورتان دارید. وقتى كه شما نزديكتر میروید، متوجه میشوید که آن باور شما اشتباه است. شما با وجودى که تمامی توجیه را برای باورتان داشتید، درمیيابيد که آن حیوان يك گوسفند نيست، بلكه يك بز یا حیوان دیگری مىباشد. در این صورت با وجود اينکه شما دلیل موجه دربارهی باورتان داشتید، دانش شما نادرست بود. یا بهعنوان مثال، ریجارد فومیرتان (Richard Fumerton) در کتابش یکی از مثالهاى مشابه را چنین بیان مینمايد:
«من قرار است بروم در شهر «ولس». در آنجا من اطلاع و آگاهى ندارم که خانم «جین» در خانهاش عکسهايى دارد که خیلی واقعی بهنظر میرسند؛ چنانكه بهنظر مىرسد خود شخص در آنجا ایستاده است. وقتی نزدیک خانهی خانم جین میشوم، در نزدیکی در او خانم جین را میبینم که ایستاده و طبق معمول به من لبخند میزند. من هم به وى لبخند میزنم و فکر میکنم که منتظر پذیرایی من است. در این صورت من باور میکنم که خانم جین در مقابل من ایستاده است و منتظر من است. من هم باور دارم و دلیل موجه خوب برای چنین باورم دارم. با اين وجود زمانيكه نزدیک در میشوم، متوجه مىشوم که آن خانم جین نیست، بلکه عکساش است. وى عکساش را که خیلی واقعی بهنظر مىرسد، در کنار درش گذاشته است. در چنین وضعیتى توجیه من به من کمک نکرد که دانش درستی داشته باشم و دانش قبلی من دربارهی خانم جین نادرست است.»[iv]
2. درست بودن دانش
ما دیدیم که چگونه موجه بودن برای كسب دانش اساسی و مهم است، اما همزمان متوجه شدیم که همه دانشهایی که ما برایشان توجیه داریم نمیتوانند دانش درست باشند. بنابراین، اصل درست بودن توجیه ما برای درستی دانش بسيار مهم است؛ بدين معنا كه توجیه ما بايد با حقیقت و واقعیت تطابق داشته باشد. هر نظر با توجیهها و دلایل نمیتواند دانش درست محسوب شود. اصل درست بودن اطلاعات گزارهای ما یک اصل حیاتی در كسب دانش است. بدون آن، داشتن عقیده و توجیه بیفایده و بیمعنا است. یکی از مشکلاتى را که فیلسوفان در عرصهی درست بودن دانش در نظر گرفتهاند، مسألهی شانس است. یعنی خیلی از وقتها پیش میآيد که ما یک باور داریم، باور ما هم درست است و توجیههای خوبی هم برایش داریم، اما در حقيقت درست بودن دانش ما بنابر شانس بوده و مبتنى بر دانش واقعی نیست. بهعنوان مثال، شما در یک بازی قرار دارید که طرف مقابل به شما میگوید كه شما یک دقیقه وقت دارید تا جسمى را که در جیبم وجود دارد، حدس بزنید. سپس شما شروع به حدس زدن مىکنید و اشياى مختلفى را حدس مىزنيد كه درست نستند. در پايان شما بهطور شانسى ساعت را نام مىبريد و متوجه مىشويد كه شى مورد نظر ايشان ساعت بوده است. در چنین شرایطى شما دانش درستی دارید، ولی این دانش استوار بر حدس و شانس است كه نمیتواند دانش مطمئن و معينى باشد. فیلسوفان اين چنين دانشى را دانش درست محسوب نمیکنند.
3. باور داشتن
باور داشتن، قبول کردن یک امر است. وقتی شخصی میگوید که وی باور دارد که کابل پایتخت افغانستان است، این به این معنی است که وی قبول میکند که کابل پایتخت افغانستان است. اگر کسی باوری داشته باشد و بگوید که من این باورم را قبول ندارم، در این صورت چنین باورى وجود ندارد. پس اصل باور داشتن يكى از اصول و ارکان يك دانش درست است.
جمع بندی
باور داشتن به تنهايى نمیتواند دانشِ درست به بار آورد. باور داشتن همانطور که قبلا اشاره شد، مىتواند بر حسب شانس باشد، و هم میتواند اشتباه باشد؛ بهعنوان مثال، کسی كه بر اين باور است که زمین دو ماه دارد، چنین باورى دلیلى برای درست بودن دانش وی نمیباشد.
تا به حال، ما تحلیل اجزا و ارکان دانش را از نظر متفکرین کلاسیک بررسی کردیم و دانستيم که دانش درست شامل سه عنصر است: موجه بودن، درست بودن و باور داشتن. زمانيكه این سه عنصر با هم یکجا شوند، ما مىتوانيم دانش درست و مطمئنى داشته باشیم. در اینجا، ما فقط دانش را تعریف کرده و منابع آن را بیان کردیم. بحثهايى چون ماهیت موجه شدن و توجیه و ماهیت و ساختار دانش را مورد بررسى قرار ندادیم. همچنين یادآوری کردیم كه چالشها و کمبودهاى دانش انسانی از جمله مباحثى هستند که در رابطه به دانش میتوان در نظر گرفت. در کل در معرفتشناسی این سه اصل اجزای دانش بهحیث ارکان و عناصر دانش درست قبول شدهاند، ولی این نوع تعریف از دانش مشکلات خود را دارد. بعد از تأمل دربارهی چیستی دانش درست و بااعتبار، ما میتوانیم به ایدهها، نظریات و باورهای خود بنگریم و آنها را با این میتودها تحلیل و بررسی کنیم و ببینیم که چقدر از دانش ما، دانش درست و مستحکم و چقدر فقط باورها و توجیههای شخصی ما است.
برای مطالعه بیشتر مى توانيد این منابع زير را مطالعه کنید.
- https://www.iep.utm.edu/epistemo/#SH2d
- https://plato.stanford.edu/entries/epistemology/#JTB
- Fumerton, Richard. Epistemology. Malden, MA 02148-5020, USA: Blackwell, 2016.
- Robert, Audi. Epistemology: A Contemporary Introduction to Theory of Knowledge. 2nd ed. t, New York: Routledge, 2003.
[i] Richard Fumerton, Epistemology (Malden, MA 02148-5020, USA: Blackwell, 2016), 1.
[ii] https://plato.stanford.edu/entries/epistemology/
[iii] https://plato.stanford.edu/entries/rationalism-empiricism/
[iv] Richard Fumerton, Epistemology (Malden, MA 02148-5020, USA: Blackwell, 2016),222