حتما در زندگی مواردی پیش آمده که در مورد خود شک کرده باشید. مثلا یک روز از کنار کراچی مردی که در سر سرک تربوز میفروخت، رد میشدید. مرد تا دید ساعت خوشریختی در دست چپ شما است، نگاهی به آسمان کرد و بعد از شما پرسید: «ببخشید برادر، ساعت چند است؟» شما خودتان را دو قدم به او نزدیک کردید و مثل یک شیر غران کراچیاش را سرنگون کردید و هرچه فحش خواهر و مادر از بزرگان مملکت یاد گرفته بودید، نثارش کردید. شب که با خود تنها شدید، لحاف تعجب افتاد بر سرتان. از خود پرسیدید: «واقعا این من بودم؟ من اینم؟ بیچاره فقط پرسید که ساعت چند است. روا بود که به خاطر یک سوال کراچی تربوزش را سرنگون کنم و فحشش بدهم؟»
میبینید که در اینگونه مواقع آدم واقعا نمیداند چهکار کند. از گریه کردن هم کاری ساخته نیست. در ضمن، گریه کردن در چهرهی کسی که کراچی سرنگون میکند، زشت هم هست. خوب، چهکار میکنید؟ در این جا روشِ مشهور «رجوع به کتابچه» دست شما را میگیرد. لطفا نترسید. کار سختی نیست. این روش از چندین قرن در فرهنگ ما بوده و خوب هم کار داده. اجرایش این طور است:
کتابچهی سفیدی بردارید که 100 صفحه داشته باشد. کمتر باشد، نمیشود. در 50 صفحهاش صفتهای بد بنویسید (به شرطی که صفحهها را از هرجای کتابچه انتخاب کنید. از یک طرف شروع نکنید). مثلا بنویسید؛ نامرد، پست، بیحیا، دزد، سگ، لچک، خاین، متکبر، احمق، مفتخور، شغال، نجس و از این قبیل. در 50 صفحهی دیگرش صفات خوب بنویسید. چیزهایی چون غیرتمند، نیکمرد، باوفا، شریف، دانا، مهربان، زحمتکش، متواضع، صادق و امثال آن. بعد که همهی آن صد صفحه را پر کردید، بروید و آب گرمی را در سطل بگذارید که آب خوب داغ شود. سطل آب داغ را چپه کنید، چرا که خیلی داغ شده و ممکن است شما را بسوزاند. در عوضش، یک سطل آب سرد بیاورید و با آن غسل کنید. در وقت غسل کردن، قضاوت کردن در مورد خود را متوقف کنید. نگویید که این چه بلا شکم است که من دارم مثلا. خوب، شکم است دیگر. کلان میشود. بعد از غسل، بهترین لباس خود را بپوشید و با خدای خود عهد کنید که هرچه رضای او باشد، برای شما هم محترم است. بنشینید و کتابچه را پیش روی خود بگذارید. آنگاه، انگشت خود را بهسرعت بر یکی از صفحات کتابچه بگذارید. ببینید چه نوشته. میخواهید بفهمید که شما واقعا چهگونه انسانی هستید. بدید، خوبید، چه هستید؟ فرض کنید در صفحهای که شما باز کردهاید، نوشته است، «شغال، غیر قابل اعتماد، از پشک قرضدار است…»، آن صفحه را ببندید. دوباره نیت کنید. این دفعه آمد: «خرس پیشش خط بینی کشیده، نجس، خاین، دزد». باز صفحه را ببندید. دفعهی سوم میخوانید: «شریفترین موجود زندهی هستی، سراپا هنر، بحر سخاوت، راستکار، صمیمی…» نه، نه، نه! صفحه را نبندید. این دفعه فرق میکند. چرا؟ به خاطری که دفعهی اول و دوم تجربهی استخاره نداشتید، دفعهی سوم برای اولین بار به روش درست پیش رفتید. همین است. شما آدم فوقالعادهای هستید. شاید بگویید، آن واژگون کردن کراچی مرد تربوزفروش چه میشود؟ خوب، اولا این چیزها پیش میآیند. ثانیا، دیدی که این مرد عصبانی شد و سر غیرت آمد و به جای تربوزفروشی، رفت و یک تجارتخانهی صد میلیون دالری راه انداخت. در این صورت، تا زنده است شما را دعا خواهد کرد.
نگران نباشید. این روش «رجوع به کتابچه» که در فرهنگ اصیل ما به نام «استکتابچ» هم یاد میشود، همیشه شما را در سر بزنگاههای سیاسی و شخصی کمک خواهد کرد.