آدمیزاده از بسیاری جهات با حیوانات دیگر، همانها که نمیتوانند نطق کنند، فرق دارد. یکی از این فرقها، این است که انسان خیلی زود گیج میشود. البته حق دارد. مشکلات ما با مشکلات بقیه فرق دارند. ما با چیزهای پیچیدهای سر و کار داریم که هر رقم موجود را گیج خواهند کرد. بزرگترین چالش در زندگی روزانهی یک شتر، شاید این باشد که صبحها با آن لبهای آویخته به همقطاران خود فخلام بدهد (فخلام همان سلام است، منتها با لهجهی شتر). شاید حتا سلام هم ندهد. چه میدانیم؟ یا هیچ دیدهاید که یک شتر شتر دیگری را مسخره کند؟ زبان شتر هم زبان مستقیم و صادقانه است. تصور کنید که یک شتر به یکی از همگنان خود بگوید، «بفرمایید، از این علفهای دور و بر من نوش جان کنید» و شتر دیگر دورتر برود و بگوید: «بیناموس! این قدر دلتنگ است که اجازه نمیدهد آدم نزدیکش شود»! امکان ندارد چنین چیزی پیش بیاید، ولی همین زبان در میان ما آدمیزادگان خیلی رایج است. اگر به کسی بگویید، «لطفا موترت را کمی آن طرفتر پارک کن» و او بگوید، «به چشم آغا جان، اگر کدام آهنگ فرمایشی هم داشته باشید، در خدمتیم»، شما چهکار میکنید؟ آیا خوشحال میشوید و میگویید، «عالی، عالی! لطف کنید و همان آهنگ بلای چشمانت را ببرم را برای من پخش کنید»؟ ممکن است این کار را بکنید. یعنی ممکن است گیچ شوید. این هم ممکن است که گیچ نشوید و قهرتان بیاید، اما بگذرید. ممکن است تصمیم دیگری بگیرید و نیم ساعت بعد یک تکه یخ را در پارچه پیچیده و بر پیشانی خود گذاشته باشید که دردش کم شود. به عقل خودتان بستگی دارد. منظور این است که ما آدمها زندگی خود را طوری جور کردهایم که از آن گیجی قابل توجهی حاصل شود.
همین دموکراسی را در نظر بگیرید. قاعدتا دموکراسی یا باید بد باشد یا خوب. نمیتواند هم بد باشد و هم خوب. نمیتواند نه بد باشد و نه خوب. اما بعضی آدمها تا در همین مورد هم ما را خوب گیج نکنند، از پا نمینشینند. من دیروز کمی از دست دموکراسی شکایت کردم، اما پسر خالهام، عمادِ چالشجو، فورا شکایت مرا رد کرد. اگر به او گوش بدهم، دموکراسی یک چیز گیج کنندهای میشود که دیگر حتا با استخاره هم نتوان در موردش تصمیم گرفت. شما باشید در این موقعیت گیج نمیشوید؟ شکایت من این بود که اگر دموکراسی خوب است، چرا این شربت سرفهای که آوردهام، هیچ تأثیر نمیکند؟ پشتش نوشتهاند: «نرم کنندهی سینه و ریشهکن کنندهی بلغم». یک هفته است ازش استفاده میکنم، اما سینهام همان ملت سرفهپرور سابق است. بلغم که هیچ؛ شربت را که میبیند، قاه قاه میخندد. صد رحمت به جوشاندهی گوشخری که عمهام میداد. باور کنید، هر بار که از آن جوشانده میخوردم، بلغمی از سینهام میکند به اندازهی چوچهی گنجشک؛ ترش، حتا مزهدار. تفش که میکردم، شَلَپ میکرد. آقای چالشجو معتقد است که تقلیل دادن دموکراسی در حد سیستم نرم کردن بلغم، در واقع نفهمیدن دموکراسی است. خیلی خوب. اگر از دموکراسی بخواهم که مرا میلیونر بسازد، این زیادهخواهی است، اگر بخواهم بلغمم را نرم کند، تقلیلگرایی است. پس بگویید دموکراسی برای همین وضعیت موجودت خوب است. میدانید وضعیت موجود من چیست؟ گیجی.