دشمن اشتباهی – 92

امریکا در افغانستان 2001 – 2014

نویسنده: کارلوتا گال

برگردان: جواد زاولستانی

بخش نود و دوم

11

نوبت کرزی

کرزی به این باور رسیده بود که ایالات متحده در جنگ علیه طالبان برنده نخواهد شد. او از خیلی وقت به این نتیجه رسیده بود که هیچ اداره‌ای در ایالات متحده پاکستان را مجبور نخواهد کرد که دست از حمایت از طالبان بردارد. پاکستان به نادیده گرفتن درخواست‌های امریکا برای مبارزه با شبه‌نظامیان در خاکش، ادامه داده بود و معلوم بود که ایالات متحده برای وارد کردن فشار بیش‌تر بر پاکستان، آمادگی ندارد. گذشته از همه‌چیز، پاکستان کشوری مسلح به بمب هسته‌ای است که در آن بیش‌تر از 180 میلیون مسلمان زندگی می‌کنند و از همه مهم‌تر، افغانستان را تضعیف کرده بود. در سال 2006، یک دیپلمات غربی به من گفت که از این‌که اداره‌ی بوش وعده داده بود که پاکستان را کنترول می‌کند؛ اما نکرده بود، کرزی حس خیلی بدی داشت. او به من گفت: «کرزی نادیده گرفته شد. دو-سه سال پیش به او گفته شده بود که طالبان را سر جای‌شان خواهیم نشاند و ایالات متحده تضمین خواهد کرد که نفوذ شورشیان از مرز و شورش‌گری حل خواهد شد و جامعه‌ی بین‌المللی اطمینان خواهد داد که وضعیت بدتر نشود. دو سال بعد از آن،‌ وضعیت خیلی بدتر شده است.»[1]

در سال 2009، کرزی به این نتیجه رسیده بود که صلح یگانه راه‌حل است، صلح با طالبان و صلح با پاکستان.

تابستان 2009. به‌زودی پس از آن‌که فرماندهی نیروهای ائتلاف در افغانستان را جنرال استانلی مک‌کریستال (General Stanley McChrystal) به عهده گرفت، سفیر امریکا، کارل آیکن بیری، همراه با او به دیدن کرزی رفتند. کنترولِ در حال افزایش طالبان بر بخش بزرگی از کشور، به سطح خلق بحران رسیده بود. قرار بود رییس جمهور اوباما، بازبینی استراتژی‌هایش را در جریان سه ماه آغاز کند و جنرال مک‌کریستال می‌خواست که برای افزایش قابل توجه نیروهای ایالات متحده، استدلال کند. ارزیابی مک‌کریستال این بود که اگر آنان قدرت تحرک طالبان را متوقف نکنند، بعد از یک سال، پیروزی در این جنگ ناممکن خواهد شد. او در حال معرفی طرح جدیدی برای عملیات بود. این طرح شامل کارزارهای ضدشورش می‌شد و برخلاف طرح‌های قبلی بود که با تمرکز شدید بر مبارزه با تروریزم طراحی شده بودند. مبارزه با شورش به معنای سرازیر کردن ده‌ها هزار سرباز اضافی و پولیس برای سرکوب خشونت‌ها،‌ در هم شکستن فضای ارعاب طالبان و تأمین امنیت برای حکومت و دادن اطمینان کافی به مردم بود که بتوانند سر کار بروند. اما این، به شکل دراماتیکی جنگ را افزایش می‌داد.

کرزی به این طرح تمایلی نداشت. او دیدگاه ضدشورش را نمی‌پسندید. افزایش جنگ در شهرک‌ها و روستاهای افغانستان، برای او پاسخ سوال نبود. برای او پاسخ در خواستگاه تروریزم در پاکستان، در پناه‌گاه‌ها، اردوگاه‌های آموزش و مدرسه‌هایی بود که جوانان را تشویق می‌کردند که سلاح به دوش بگیرند و در دفتر‌های آی‌اس‌آی بود که آنان را تمویل می‌کردند. برعلاوه، اگر او با شورش مواجه می‌شد، به این معنا بود که مردم افغانستان در برابر حکومت و خود او طغیان کرده‌اند. وارد کردن سربازان خارجی بیش‌تر برای مبارزه با شورش،‌ مشروعیت حکومت او را بیش‌تر از پیش تضعیف می‌کرد. حکومت او دست‌نشانده دیده می‌شد و جنگ طالبان به عنوان جنگی برای استقلال و مذهب،‌ حق به‌جانب دیده می‌شد. طالبان از مدت درازی به این‌سو،‌ او را دست‌نشانده و شاه شجاع می‌گفتند که در سده‌ی نوزدهم زیر قیمومت بریتانیا حکومت می‌کرد. مبارزه علیه شورش،‌ فقط این تصویر را تقویه می‌کرد.

کرزی و افرادش برای کمرنگ ساختن نفوذ طالبان یک راه حل افغانی طرح کردند. آنان تلاش کردند که با تثبیت رهبری قبیله‌ای سنتی از طریق برنامه‌های توسعه‌ای و ایجاد کار، نفوذ طالبان را تضعیف کنند. برای عملی کردن این پروژه، آنان خواستار 25 ملیون دالر شدند. کرزی نسبت به برنامه‌ی مک‌کریستال برای مسلح‌سازی شبه‌نظامیان محلی نیز بی‌اعتماد بود. عمر داوودزی به من گفت: «او آماده بود که این برنامه را بپذیرد، اما او پرسید: «این حمله برای چیست و که را از بین می‌برد.»»

جنرال مک‌کریستال تلاش زیاد کرد تا اعتماد کرزی را جلب کند و سر انجام، موافقت کرزی را با راه‌اندازی حمله و کارزار ضدشورش به دست آورد. مک‌کریستال یگانه فرمانده آیساف بود که به کرزی گفت او حس می‌کند که دو فرمانده‌ کل دارد، یکی کرزی و دیگری اوباما. او تلاش زیاد کرد تا مناسبات خراب‌شده را ترمیم کند. مک‌کریستال از کرزی خواست که در رهبری جنگ علیه طالبان با او یکجا شود و همانطوری که او در سال 2001 انجام داده بود، مردم را از طالبان جدا سازد و به سوی یک آینده‌ی مشترک رهبری کند.

اما کرزی اکنون یک فرمانده‌کل بی‌تمایل بود. به‌‌صورت علنی او از جنگ سخت علیه طالبان خیلی کم حمایت کرد و حتا از سربازان خودش اعلان پشتیبانی نمی‌کرد. او به ندرت از سربازان و پولیس دیدار می‌کرد و به ندرت شجاعت آنان را تحسین می‌کرد. او با موارد تازه‌ی تلفات غیرنظامیان، به صورت فزاینده‌ای، مضطرب می‌شد و با آنکه مک‌کریستال، بیش از فرماندهان دیگر برای کاهش تلفات غیرنظامیان کار می‌کرد، او از بمباران‌ها و حمله‌های شبانه انتقاد می‌کرد. همزمان با آن‌که سربازان و پولیس‌های او برای بزرگ‌ترین حمله‌ی‌شان از سال 2001 بدین‌سو بسیج می‌شدند، کرزی به درخواست‌هایش برای صلح ادامه داد. او حتا از طالبان خواهش کرد که سلاح شان را به زمین بگذارند و آنان را «طالب جان» یا «طالب عزیز» خطاب کرد تا این‌که عبدالرب رسول سیاف،‌ به او گفت که استفاده از این القاب برای توصیف طالبان را بس کند.

کرزی پایش در گِل مانده بود. او برای زنده‌ماندنش به قدرت نظامی امریکا متکی بود و اکنون به ورود سربازان بیشتر برای جلوگیری از سرنگونی حکومتش نیاز داشت. او که آسیب‌پذیر و غیرمؤثر شده بود،‌ به طور فزاینده‌ای، از حامیان غربی‌اش انتقاد می‌کرد. در یک مورد، در هنگام سخنرانی،‌ به گریه افتاد. در یک مورد به یادماندنی تر دیگر،‌ او تهدید کرد که صحنه را ترک خواهد کرد. او به اعضای شورای ملی افغانستان گفت: «اگر شما و جامعه‌ی بین‌المللی بیشتر از این بر من فشار وارد کنید، من سوگند می‌خورم که به طالبان خواهم پیوست.»[2]

در سال 2009، ریچارد هالبروک،‌ فرستاده‌ی خاص ایالات متحده در امور افغانستان و پاکستان، نخستین تلاش‌های دپلوماتیکش را برای باز کردن راه‌های تماس با طالبان آغاز کرد. او به دپلومات جرمنی، مایکل اشتینر (Michael Steiner) که با او در مذاکرات صلح دایتون که به جنگ بوسنی پایان بخشید، کار کرده بود وظیفه داد که نخستین تماس‌ها با طالبان را برقرار سازد. اشتینر موفق شد که با طیب آغا چندین جلسه بگیرد. طیب آغا دستیار جوان ملا عمر بود که به زبان انگلیسی صحبت می‌کرد. اشتینر دست‌کم در یکی از این ملاقات‌ها، مقام‌های امریکایی را نیز وارد کرد. او هیچ راه حل سریعی پیشنهاد نمی‌کرد. دیدگاه کاری او این بود که تماس‌های مخفی اتحاد شوروی با گروه‌های مجاهدین پنج سال وقت گرفت تا گفت‌وگوها برای خروج مصئون نیروهای شوروی به نتیجه برسد.

[1] مصاحبه با یک دپلومات غربی، کابل، 2006.

[2] گزارش نیویارک تایمز در این باره: سخنان تازه‌ی کرزی برای غرب گزینه‌های کمی باقی می‌گذارد، ‌نیویارک تایمز، 5 اپریل 2010.

Alissa Rubin, “Karzai’s Words Leave Few Choices for the West,” New York Times, April 5, 2010,

http://www.nytimes.com/2010/04/05/world/asia/05karzai.html.