یاسین احمدی
خشونت بزرگترین افت رفتار مناسب در جامعهی بشری به شمار میرود. رگههای اصلی خشونت در روان آدمیت موجودند و خشونت رابطهی تنگاتنگی با قدرت در حوزهی زیست آدمها دارد. خشونت تنها خصیصهی ذاتی برای انسان شمرده نمیشود، ولی این پدیده در شدیدترین حالت خود در کنشهای اصلی انسانها قابل رویت است. خشونت در میان سایر حیوانات نیز بهوفور دیده میشود، ولی موجودیت این پدیده فقط در مقیاس سنجش میزان تخریب کنندگی آن در میان جمعیت کفتاران قابل بررسی است. نگاه خشونتبار همیشه یک نگاه فروکاهانه نسبت به کس یا چیزی است که خشونت برآن اعمال شده است. سرچشمههای خشونت در میان حیوانات، بازگشت به سرشت ذاتی آنان دارد، ولی در انسانها این پدیده علاوه بر موجودیت در سرشت آن، میتواند تا حد زیادی اکتسابی و تحت تأثیر کنشهای اجتماعی و خانوادگی شکل بگیرد. شکی نیست که رفتارهای فرهنگی خانواده، آموزههای دینی یا کجفهمی از این آموزهها، نظامی که دید تقلیلگرایانه نسبت به موجودات، جنسیت متفاوت یا غیریتها دارد، نقش مؤثری را در امر ترویج خشونت ایفا میکند.
در جامعهی افغانی اما خشونت در متن فرهنگ و کنشهای خانوادگی و اجتماعی خودش قابلیت بازبینی را دارد. چرخهی خشونت در حوزهی حیات افغانی از بدو تولد کودک به حرکت درمیآید. نگاه تبعیضگرایانه به جنسیت زن، رویههای مسلط مردسالاری و تلقین برتری در نظام هستی در متن کیانهای قبیلهگرایی و نژادگرایی و ترویج آموزههای تبعیضانگارانهی دینی، همه میتوانند در امر ترویج و به بلوغرسانی خشونت به مثابه یک امر رایج و حتا نهادینه شده در جامعهی افغانی نقش محوری ایفا نماید.
به گونهی مثال، مردسالاری یا پدرسالاری در نظام خانوادگی، چیزی است که توانسته است نگاه کودک با هر دو جنسیت پسر و دختر را به خود و به پیامدهای منفی آن جلب نماید و این خود سرلوحهای است برای تعامل این کودک با دنیای اطرافش در وضعیت قدرتمندی.
در متن نظام مردسالارانه، کودک همیشه متوجه است که پدر در یک تعامل نابرابرانه همیشه دستور دهندهای است که همگان خواهی نخواهی از آن باید متابعت نمایند و این متابعت شاید حاصل نحوهی امرار معاش در نظام سنتی خود باشد، و کودک همیشه متوجه شده است که نافرمانی از دستورات پدر که توان فیزیکی متفاوت از دیگران دارد، شاید پیامدهای مخرب تنبیهی به دنبال داشته باشد. روی این اصل است که داد و فریادهای پدر در نظام خانوادگی، مبتنی بر اصالت درآمد تکمحوری بر هر کسی قابل تحمل مینماید، ولی متأسفانه در یک نگرش کوتاه، این تولید چرخهی خشونت خود الگویی میشود برای فریاد کشیدن کودک بر کسی که از توان فیزیکی نابرابر با وی برخوردار است.
الگوی اعمال شده از سوی کودک، میراثی است که از گذشتهی کودک به وی رسیده است. در آن سوی این چرخهی خشونت، نگاهی اگر به کودک دختر انداخته شود، وی دقیقا در صدد فرار از گزند خشونت در روابط خانوادگی و زندگی خود با الهام از سکوت و سربهزیری مادر در روابط خانوادگی خود است، زیرا او دیده است که مادر که همجنس وی است، چگونه مقهور خشونت و سلطهی جنس برتر، یعنی پدر، بوده است. سکوت و تسلیمپذیری مادر که مرهون وابستگی اقتصادی و احتیاج وی در نظام معیشتی خانواده به پدر بوده است، اینک الگوی مسلط زیستی برای کودک دختر در معاملات آیندهی زنگیاش میگردد. وی در یک تعامل دوری خودش را مدیون برتری فیزیکی شوهر در نظام زندگی زناشوییاش با تأثیرپذیری از مادرش میبیند.
برعکس، فرزند پسر با توجه به قدرت بیپایان پدر، این تشخیص را دریافته است که پدر به حیث نیروی بلامنازع با وی همجنس است، لذا در یک سیستمی از الگوپذیری، خشونت را از همان لحظههای آغاز زندگی اجتماعی خود تجربه مینماید. این وضعیت علاوه بر دلیل فوق، میتواند پشتوانههای ذهنیتی خانواده و حتا مادر و خواهر را نیز همراه داشته باشد، زیرا در نظام قبیلهسالاری و سنتی و در نظامی که امرار معاش یک جانبه باشد، این پسر است که میتواند امیدی برای تداوم حیات خانواده در متن اجتماع برای خانواده خلق نماید.
در متن زندگی انسان افغانی چون روند زندگی مبتنی بر عقلانیت نیست، بنابراین، نیروی فیزیکی و توان سلطه حرف اول را در معادلات بینالافرادی بازی میکند. زندگی انسان افغانی در گرداب ناهنجاریهای فراونی غوطهور است؛ از نظام قبیلهگرایی آن که زن در حوزهی حیات انسانیت غایب است، تا تأثیرپذیریهای کورکورانه از آموزههای دینی. خشونتها از آغاز دورهی طفولیت نما میکنند و در عهد توانمندیهای بدنی به ثمر میرسند. اگر فریاد پدر در دل خانوداه جایش را به روابط انسانی بدهد و اگر نگاه دینی و سنتی ما به موجودیت زن صبغهی انسانمحورانه به خود بگیرد و اگر روابط ما مبنی بر ارزشهای انسانی شکل بگیرند، در این صورت خشونت نیز جایگاه سنتی و مسلط خود را در متن نظام هستی به یک تعامل انسانی و دوستانه خواهد داد.
امروزه خشونت در حیطهی زندگی افغانی، سرچشمههای فراوانی میتواند داشته باشد. از غرورهای کاذب مردانگارانه گرفته تا تأثیرپذیری از نگاههای فروکاهانهی سنت و دین. ولی آنچه واقعیت دارد، این است که خشونت علیه هیچموجودی، بهخصوص زنان، جواز انسانی ندارد، زیرا خشونت علیه زن به حیث یک انسان، خشونت علیه نوع بشر به شمار میرود. ایجاد حس برابری در میان زن و مرد ممکن نیست، مگر با خلق دیدگاه انسانی مبتنی بر عقلانیت و کرامت ناب انسانی.