دکتر کریم پاکزاد؛ پژوهشگر بنیاد تحقیقات بینالمللی و استراتژیک فرانسه
ورود گلبدین حکمتیار به کابل بعد از امضای قرارداد صلح با دولت، در رأس قطاری ازجنگجویان مسلح و پذیرایی فراتر از نقش احتمالی او در این پروسه -که در حال حاضر در بنبست کامل بهسر میبرد- و نیز بیانیههای وی که بهعوض صلح و آشتی، بیشتر ادبیات زمان جنگ را بازتاب میدهد، مواضع حزب اسلامی در مسایل حاد منطقه و جهان که با وضاحت در تضاد با منافع ملی افغانستان قرار دارد، نگرانیهای بسیاری برانگیخته است. این در حالی است که دولت افغانستان خود دچار بحرانهای شدید اقتصادی، سیاسی، امنیتی و اجتماعی است و بیشتر به یک کشور ورشکسته شباهت دارد تا به قدرتی که در بازیهای منطقوی حرفی برای گفتن داشته باشد. افزون بر اینها، احتمال استخدام چند هزار جنگجوی حزب اسلامی که در بنیادگرایی، وفاداری به امیر و دسپلین حزبی شهرت دارند در نیروهای امنیتی از عواملی هستند که بخش مهمی از افکار عامه و حتا رسانههای آگاه خارجی را به تشویش انداختهاند. در این نوشتار، بهطور مختصر به بخشهایی از دو چالش ممکن در داخل افغانستان و در سیاست خارجی آن اشاره میشود.
۱ ـ «آتش زیر خاکستر» عوامل جنگ داخلی
دو عامل باعث شد تا حکمتیار دوباره در بازیهای سیاسی افغانستان نقش بازی کند. نخست علیرغم اینکه وی در مخالفت علیه رژیم کابل و حضور امریکا در افغانستان تا سرحد عملیات انتحاری پیش رفت، نتوانست جایگاه دوبارهی خود را نزد پاکستان کسب کند و خصومت طالبان علیه خودش را کاهش دهد. وابستگی دیرین وی به سازمان اطلاعات پاکستان و بیش از حد بهدنبال جلب رضایت خاندان آل سعود نیز سودمند نبود. وی که شم سیاسی قوی دارد، میداند که سرانجام راهحل معضل افغانستان فقط از طریق مذاکرهی جناحهای داخلی و موافقت قدرتهای منطقهیی و فرامنطقهیی ممکن است. از اینرو، گرچه او طالبان را برادر میشمارد و کشتههای آنها را شهید، خواست تا چند گامی از طالبان جلو افتد. دوم اینکه ضعف دولت کابل و «حکومت وحدت ملی» که حکمتیار ترسی ندارد تا آن را علناً انتقاد نماید، بهترین و مناسبترین موقعیت برای صلح و آشتی با کابل بود. سوم، بیانیههای حکمتیار ثابت نمود که وی در بازیهای سیاسی بعدی متحد اشرف غنی خواهد بود. گرچه از لحاظ ایدئولوژیک او همان بنیادگرای افراطی، تعادلناپذیر و ارتجاعی که بود باقی مانده و اساساً از این نگاه کاملاً توافقپذیر با طالبان و داعش میباشد و آن را بار دیگر در کابل طی بیانیهیی به هوادارانش تحت عنوان «حکومت صددرصد اسلامی» بازخوانی نمود و از این نگاه تفاوتهایی با اشرف غنی دارد. ولی از نگاه سیاسی وی با اشرف غنی نزدیک است. آنچه که داکتر عبدا لله و حامیان وی را از نگاه سیاسی با اشرف غنی متمایز میسازد دو نکته است: اشرف غنی و حکمتیار هردو طرفدار یک حکومت مرکزی قوی میباشند و هر دو سیستم ریاستی را بر سیستم پارلمانی ترجیح میدهند. دلیل آن ساده است: در افغانستانی که قدرت دولتی روی تعلقات و تقسیمبندی قومی استواراست، آنها از پایگاه سیاسی ـ قومی خود دردفاع از این اصل مطمئن هستند.
این اختلافهای سیاسی از یکطرف و نقش حکمتیار در جنگهای داخلی گذشته، جنگهایی که رقابت میان حزب اسلامی و جمعیت اسلامی برای رسیدن به قدرت هستهی اولی آن را میساخت، عواملی است که امکان بروز تنش دوباره میان این دو حزب را محتمل میسازد. حکمتیار ظاهراً مدعی است که در برابر جمعیت اسلامی از «عفو و گذشت» کار میگیرد ولی همین بیانیه شاهد آن است که هنوز وی مسئولیت جنگهای داخلی و ویرانی کابل را بهتنهایی بهدوش جمعیت اسلامی میاندازد و حتا آنها را متهم به خیانت میکند. در بیانیهی حکمتیار در استدیوم کابل آمده است: «ما بهسوی هر کسی که که خواهان حکومت صددرصد اسلامی، استقلال و آزادی و صلح باشد دست برادری دراز میکنیم، طالبان و دوستان جمعیت اسلامی…». وی با اشاره به جمعیت اسلامی، که موجب شد تا رهبری جمعیت اعلامیه صادر کند و اتهامات ضمنی حکمتیار را رد نماید، ادامه میدهد: «گرچه علیه ما جنگیدهاند، مرتکب ظلم و جفا شدهاند، و علیه ما با دشمن بیرونی یکجا شدند… کودتاهها، سازشها، انحصار قدرت در دست یک گروه کوچک، تلاش برای حذف دیگران و آنهم به کمک اجنبی عامل جنگهای خونین بود… ما برای حذف رقیب خود به بیگانه پناه نمیبریم، رسیدن به قدرت از طریق کودتا، اعمال قوه، توسل به اسلحهی عاریتی، استمداد از اجنبی، سازشهای ننگین را تحریم میکنیم …».
در زمان صلح، سخنرانی رزمیتر از این را نمیتوان سراغ داشت. آنهاییکه با تاریخ سه دههی اخیر آشنایی دارند میدانند که هریک از این کلمات اشاره به یکی از مراحل جنگهای این دوره میباشد.
۲ ـ بازی خطرناک شرکت در بحران میان عربستان سعودی و ایران
نگرش حکمتیار به صلح و آیندهی سیاسی افغانستان به نظر من اگر این دیگاه حزب اسلامی ادامه پیدا کند آبستن تنشهای بعدی خواهد بود. ولی خطر حضور حزب اسلامی در کابل تنها منحصر به سیاست داخلی نمیماند. وجود حکمتیار و نفوذ وی در دستگاه دولتی (که قبلاً هم وجود داشته) ممکن است برای دیپلماسی و سیاست خارجی افغانستان خطرناک باشد.
نزدیکی اشرف غنی با حکمتیار از یکسال به اینطرف، بعد از پایان نزدیکی اشرف غنی با پاکستان که خود محصول شکست وی در مصالحه و سازش با طالبان از یکطرف و ایجاد روابط میان طالبان و دو قدرت منطقه، چین و روسیه و حتا بهطور محدودتری با ایران از طرف دیگر، برجستهتر از قبل شده است. این تحول در بازیهای سیاسی افغانستان و منطقه در محور طالبان نمیتوانست امریکا را ناراضی نسازد. علیرغم تمایل بارک اوباما، رییسجمهور قبلی، به کاهش حضور نظامی امریکا در افغانستان که منجر به خروج نیروهای ناتو از افغانستان گردید و با وجود اینکه دونالد ترامپ تمایل به مصارف گزاف برای حضور نظامی امریکا در خارج از مرزهای ایالات متحده ندارد، برای امریکا دشوار خواهد بود تا بعد از آنهمه سرمایهگذاری در افغانستان به آسانی از این کشور دست بکشد. تحولاتی را که ذکر کردیم در ورود حکمتیار بیاثر نیستند. کسی نمیتواند باور کند که مردی که برای دستگیری وی امریکا میلیونها دالرجایزه تعیین کرده بود و بعد از مرگ بنلادن، همراه با الظواهری در صدر جدول تروریستها قرار داشت، به این آسانی فاتحانه وارد کابل شود.
کشور دیگری که حدس زده میشود و قراین نیز نشان میدهد که در آشتی میان اشرف غنی و حکمتیار نقش داشته است، عربستان سعودی میباشد. این کشور درافغانستان تاثیرگذار است و در میان احزا ب جهادی غیرشیعه، بهشمول جمعیت اسلامی نفوذ زیادی دارد و از شرکت دوبارهی حکمتیار در قدرت خوشحال و راضی بهنظر میرسد. خاندان آل سعود که تا آخر دههی ۱۹۷۰ روابط دوستانهیی با شاه ایران داشت و برای پیشبرد سیاستهای امریکا در منطقه هر دو مکمل یکدیگر بودند، محصول سیاستی بود که بر مهار نفوذ روزافزن کمونیسم و اتحاد شوروی در منطقه استوار بود و منافع این دو کشور سلطنتی را تأمین میکرد. در این زمان تضاد اصلی میان این دو قدرت تضاد و رقابت شیعه و سنی (وهابی) نبود. این تضاد امروزه از سوی عربستان سعودی برای بسیج کشورهای مسلمان که اکثر آنها سنیمذهب است بهکار گرفته میشود.
پیروزی انقلاب اسلامی تقریباً همزمان با تجاوز شوروی در افغانستان نقطهی عطف تاریخی بود که معادلات و بازیهای قدرت را در منطقه تغییر داد. انقلاب اسلامی در ایران تنها ضربه بر نفوذ امریکا در ایران و منطقه نبود. شعارهای انقلابی جمهوری اسلامی مبنی بر خواستهای آیتالله خمینی در این دوره متکی به شعار «اسلام مرز ندارد»، «آزادی بیتالمقدس از بغداد میگذرد» و از این دست شعارها، به یکباره تعاملات و توازن سیاسی را در منطقه دگرگون ساخت. از این بهبعد مهمترین هدف عربستان سعودی جلوگیری از نفوذ ایران سلامی در منطقه و در صورت ممکن سرنگونی آن بود. جنگ ایران و عراق که با تجاوز ارتش صدام حسین، یکی از دیکتاتورهای بینهایت قسیالقب شرق میانه، در ایران آغاز یافت، عوامل گوناگونی دارد. شعارهای آیتالله خمینی که امروز هم محافظهکاران راست افراطی جمهوری اسلامی آنها را گاهگاهی بهکار میگیرند نمیتوانست کشورهای منطقه و قدرتهای بزرگ را نگران نسازد. حمایت بسیاری از این قدرتها مانند امریکا، فرانسه و دیگران بعد از آغاز جنگ و برای جلوگیری از پیروزی ایران اسلامی بود. آنچه را که پژوهشگران کمتر روی آن صحبت کردهاند تشویق صدام حسین از سوی شیخنشینهای خلیج فارس، بهویژه کویت و عربستان سعودی، به تجاوز بر ایران است. آنها تصور میکردند که با بحرانی که در جامعه و بهخصوص ارتش ایران بعد از انقلاب بهوجود آمده بود، به آسانی میتوانند رژیم اسلامی را سرنگون سازند، ولی اینطور نشد. موفقیت ژریم اسلامی در بسیج تودههای وسیع جوانان مستضعف با شعار شهادت بهاضافهی ناسیونالیزم ایرانی باعث نجات آن شد. از همین جهت است که صدام حسین برای توجیه تجاوز خود بر کویت در سال ۱۹۹۱ این تعهد کویت را در جنگ با ایران مطرح نمود. کویت برای تمویل جنگ ۸۰ میلیارد دالر به عراق کمک نموده بود و بعد از ختم جنگ آن را مطالبه میکرد. کویت ادعا داشت که این مبلغ قرضه بود و عراق باید آن را واپس بدهد. صدام حسین ادعا داشت که وی آن پول را برای دفاع از شیخنشینها و پترول آنها هزینه کرده و لذا از پرداخت آن سرباز میزد. این موضوع با بلند بردن تولید نفت خام توسط کویت و عربستان که موجب سقوط ارزش نفت در بازارهای جهانی و در نتیجه باعث کاهش درآمد عراق از ناحیهی فروش نفت آن بود سرانجام صدام حسین را واداشت که به کویت حمله و آن کشور را اشغال کند.
امضای برجام یا توافق قدرتهای بزرگ با ایران روی برنامهی اتمی ایران، بعد از ۲۰ سال مناقشه، تحریمهای اقتصادی و انزوای سیاسی، زنگ ورود دوبارهی ایران به صحنهی بازیهای استراتژیک در شرق میانه را به صدا درآورد؛ اتفاقی که خشم اسرائیل و عربستان سعودی را برانگیخت. حتا قبل از توافق اتمی سقوط صدام حسین و بهقدرت رسیدن شیعهها در عراق (یک کشور عربی) ضربهی بزرگی به نفوذ ریاض که خود را رهبر و قیم جهان اسلام میپندارد، بود. جنگ داخلی در عراق، پیدایش القاعده در این کشور و تحول آن به داعش، جنگ در سوریه، در یمن و حتا حمایت از گروههای تروریستی بلوچ پاکستانی در شرق ایران، حمایت آشکار از گروههای اپوزیسیون ایرانی مانند «مجاهدین خلق» همه ناشی از سیاست بهاصطلاح مهار ایران از سوی عربستاناند.
حزب اسلامی بعد از خروج حکمتیار از ایران، برای بهدست گرفتن دل خاندان آل سعود در تمام این جنگها و بحرانها نهتنها از سیاست عربستان، بلکه حتا از عملیات داعش در سوریه نیز جانبداری نموده است و بهطرزی آشکار سیاست ضد ایرانی را دنبال میکند. وجود حکمتیار در کابل و نفوذ وی در دستگاه دولت، بهخصوص در ارگ، خطر آن را دارد که افغانستان را با تلاش برای نفوذ بیشتر عربستان سعودی در این کشور، به عرصهی دیگری برای جنگ نیابتی دو قدرت منطقه مبدل سازد؛ امری که با منافع ملی افغانستان سازگار نیست.