بسم الله علیزاده و یحیا عمار
درآمد و طرح مسأله
افغانستان در طول تاریخ معاصرش با بحران دامنهدار و عمیق مشروعیت مواجه بوده و همین بحران بستری برای خشونتهای سیاسی بیپایان فراهم آورده است. گفتمان مسلط قدرت مدام این بحران را تداوم بخشیده و بازتولید کرده است. ازین رو، پرداختن به موضوع گفتمان مسلط قدرت و آسیبهای آن از یکسو فوریت دارد و از سوی دیگر موضوعیت. به هر صورت، گفتمان قدرت بحثی کلان و گسترده است که مجال بیشتر و تحقیق عمیقتر میطلبد. گفتمان مسلط قدرت در افغانستان دچار آسیبهای جدی و زیانبار است و این نوشته تنها میکوشد به یکی از این آسیبها بپردازد: برچسبزنی و گریز از گفتوگو.
به عبارت دیگر، ما نتوانستهایم بهعنوان اعضای یک جامعهی سیاسی، روی مسائل اساسی خود گفتوگو کنیم، تفاوت دیدگاههای خود را مورد بحث قرار دهیم، خواستهها و رنجشهای خود را به تفصیل مطرح کنیم و در نهایت به نوعی توافق یا تفاهم بر سر این مسائل دست پیدا کنیم. یکی از آسیبهای کانونی در گفتمان مسلط قدرت در افغانستان که این کار را ناممکن کرده، برچسبزنی است که از آن به مثابهی ابزار سرکوب استفاده شده است؛ موضوعی که این نوشته به آن معطوف است. هدف این نوشته تلاشی است — هرچند ناقص و نابسنده — برای گشایش بابی برای گفتوگو و بحث آسیبشناسی گفتمان مسلط قدرت در کشور. هرچند غیرواقعی خواهد بود اگر بگوییم که این نوشته بتواند به تنهایی دستآوردی در این مهم داشته باشد، اما امیدواریم آغازی برای چنین تلاشی شود.
اصطلاح «گفتمان» در علوم اجتماعی و علوم سیاسی بسیار پیچیده و بحثبرانگیز است. از همین رو، تعریف واحدی که مورد اتفاق همه باشد، نمیتوان از آن ارائه کرد. اما خوب است برای روشنشدن بحث کنونی، مراد خود از «گفتمان» را روشن کنیم. البته باید یادآوری کنیم که در اینجا قصد ما ارائهی تعریف مشخص برای گفتمان نیست. آنچه در این نوشته ما از گفتمان مراد میکنیم، بهصورت بسیار کلی تمام گفتهها و نوشتههایی است که در جاهای مختلف مثل رسانههای اجتماعی، سایتهای انترنتی، رسانههای تصویری و صوتی، و حتا کتابها ارائه میشود. بهصورت مشخصتر، ما در این نوشته بیشتر به گفتهها و نوشتههایی میپردازیم که با مقولهی قدرت در اشکال مختلف آن رابطه دارد. همچنان، در این نوشته مراد از «برچسب» صورت سیاسیشدهی یک تفاوت واقعی یا برساخته است که در گفتمان قدرت بهمنظور توجیه محرومسازی و سرکوب استفاده میشود.
نسبت گفتمان و قدرت: مبنای تئوریک بحث
حیات اجتماعی دو لایه دارد: لایه گفتار (دیسکورس) و لایه کردار (پراکسیس). آنچه در سطح گفتار رخ میدهد، در سطح کردار اثر میگذارد. در واقع، گفتار تعینبخش امور واقع زندگی است. به عبارت دیگر، واقعیتهای اجتماعی ساختار زبانی دارند؛ زبان برسازنده واقعیت اجتماعی است. هر کلمه/دال که در زبان بهکار بسته میشود مدلول و سوژه خود را در سطح کردار برمیسازد. از این رو، برخلاف فهم متعارف، زبان تنها ابزار افهام و تفهیم نیست، بلکه تعیینکننده ماهیت حیات جمعی نیز است. این گزاره، صورت بسیار ساده و فشردهشده نظریه تحلیل گفتمان میشل فوکو است. جهت ایضاح این گزاره لازم است مثال زیر را در نظر آوریم: در وصف کسانی که وابستگی روانی به مواد مخدر دارند میتوان هم «معتاد» و هم «مریض» را اطلاق کرد. اگر در تعریف و توصیف این افراد کلمه معتاد بهکار برده شود، جایگاه خاصی در حیات اجتماعی برای آنها تعیین میشود. این جایگاه اجتماعی احکام و کنشهای اجتماعی ویژه را در پی میآورد، اینکه: معتاد باید از خانواده طرد شود، معتاد قابل اعتماد نیست، لایق برگزیدن در دوستی و خویشاوندی نیست، مرگ معتاد تراژیک و اندوهآور نیست و … اما اگر در تعریف این افراد از کلمه مریض استفاده شود، جایگاه کاملا متفاوت از جایگاه معتاد برای آنها در حیات اجتماعی تعلق میگیرد. در جایگاه مریض این افراد مستحق ترحم و تداویاند، قابل اعتماد و احتراماند، مستوجب مراقبت و حمایت ویژه در خانواده و جامعهاند و …. این مثال نشان میدهد که گفتار تعیینکننده هستی اجتماعی افراد/سوژهها است. اصولا زندگی اجتماعی درون نظمهای گفتاری معنادار میشود.
از نظر میشل فوکو، هیچ گفتاری فارغ از مسأله قدرت نیست. تمام نظمهای گفتاری معطوف به قدرت است. نظمهای گفتاری از علوم انسانی تا کتاب و مقاله و قانون و پالیسی و رسانه را در بر میگیرد. توجه به این نکته لازم است که برخلاف دیدگاه علمای سیاسی، منظور فوکو از قدرت، فقط قدرت سیاسی متمرکز در حکومت نیست، بلکه قدرت از نظر وی، در تمام مناسبات اجتماعی جاری است. هر رابطهای محمل قدرت است. به هر روی، یکی از نظمهای گفتاری در هر جامعه، گفتمان سیاسی است. مجموعه دالها و احکام و نشانههای زبان سیاسی موجب به کار افتادن میکانیزمهای خاص قدرت در جامعه میشود. یعنی گفتمان سیاسی پیامدهای کرداری در پی میآورد که روی کل حیات سیاسی یک جامعه اثر ـــ اثر مثبت یا اثر منفی ـــ میگذارد.
در این نوشته ما برچسبزنی را منحیث یکی از ویژگیهای گفتمان معطوف به قدرت سیاسی در افغانستان در همین چارچوب و در پرتو همین نظریه بررسی میکنیم. برچسبزنی در لایه گفتار ناظر بر قدرت رخ میدهد و پیامد کرداری مخرب بهجا می گذارد. کمترین پیامد برچسبزنی در حیات سیاسی افغانستان این است که راه گفتوگو مسدود شود. و انسداد گفتوگو عامل تداوم سیطرهی گفتمان مسلط و تداوم قدرت نزد کسانی میشود که گفتمان مسلط را ایجاد کردهاند. در نهایت این سیر به بازتولید چرخهی خشونت منتهی شده است.
گونهشناسی مختصر برچسبها در گفتمان سیاسی افغانستان
برچسبها ریشه در سیاسیسازی تفاوتها دارد. به عبارت دیگر، برچسبها صورتهای سیاسیشدهی تفاوتها است. ازین منظر اگر بررسی کنیم، برچسبهای پربسامد در افغانستان تفاوتهای قومی، زبانی و مذهبی را سیاسیسازی نموده و آنها را منحیث ابزار سرکوب استفاده میکند؛ بهطور مثال از برچسبهایی نظیر «مغل»، «کلهخام»، «لندغر»، «کولابی» و «جنگسالار» که ماهیت قومی دارد و مراد از هر کدام یک قومیت خاص است. از سوی دیگر، برچسبهای مثل «رافضی»، «کافر» و «مرتد» برچسبهایی است که کتلههای پیرو مذهب مشخص و یا کسانی را که دیدگاهها و برداشتهای متفاوت با باور راستکیشانه مذهبی دارند، مورد حمله قرار میدهد. نمونههای آن را میتوانیم در استفاده از رافضی و کافر برای سرکوب هزارهها به دست طالبان یا حتا قبلتر از آن در زمان عبدالرحمان خان نشان بدهیم. نمونهی دیگر آن را میتوانیم در قتل فرخنده، زندانیشدن زمان احمدی، یا موارد بسیار دیگر ببینیم.
گونهای دیگر از برچسبها نظیر «نوکر ایران»، «نوکر امریکا» و غیره هرچند که در کلیتاش ماهیت قومی پیدا میکند، ولی میتواند همزمان بر بیشتر از یک قوم نیز صادق باشد. مثلا، نوکر ایران وقتی که بیشتر باز مذهبی دارد، هزارههای شیعه را آماج قرار میدهد ولی وقتی که ماهیت زبانی و فرهنگی آن برجسته میشود، هزارهها و تاجیکها را همزمان هدف میگیرد. یک برچسب دیگر که بسیار پرکاربرد است، «قومگرا» و «قومیسازی» است. این مورد کاربرد وسیعتر دارد و از آنجایی که به مشخصههای قومی یک قومیت خاص اشاره ندارد، میتواند علیه هر قومی بهکار بسته شود. از این برچسب معمولا برای سرکوب خواستهها، مطالبات و انتقادات گروههای قومی غیرمسلط استفاده میشود. در خصوص هزارهها، این برچسب یک شکل دیگر هم به خود گرفته است: «مظلومنمایی نکنید». امین صیقل، استاد دانشگاه ملی استرالیا، حتا از این هم فراتر رفته و در یک نوشتهی پژوهشی مدعی شده است که هزارهها از مظلومنمایی بهعنوان یک صنعت و نیز اهرم سیاسی استفاده میکنند.
در یک دستهبندی کلی براساس قومیت میتوان چنین گفت که این برچسبها در مورد هزارهها براساس مذهب، قومیت و زبان، در مورد تاجیکها براساس زبان و قومیت و در مورد ازبیکها براساس قومیت بنا شده است. نمونهای بسیار بارز آن «مغل» است که در مورد هزارهها بهکار میرود. هرچند به لحاظ تاریخی، بنیاد قابل اتکا ندارد، ولی این برچسب هزارهها را به یک خاستگاه قومی بیرون از مرزهای کنونی افغانستان منسوب میکند و از این رهگذر، میکوشد آنها را ساکنان غیربومی جلوه داده و بر آن مبنا مطالبهها و حقوق آنها را مورد سوال قرار دهد. بهصورت مشابه، منسوبکردن تاجیکها به کولاب تاجیکستان و ازبیکها به ازبیکستان امروزی ماهیت قومی این برچسبزنی را برملا میکند. یکی از تفاوتهای دیگر که از زمان ظهور ناسیونالیسم افغانی در نیمهی اول قرن بیستم، بهلحاظ سیاسی بسیار پررنگ بوده است، مسألهی زبان فارسی و تفاوت قایل شدن میان فارسی و دری است.
تفاوتهای مذهبی نیز از این آفت در امان نمانده است. کثرت دینی و مذهبی از واقعیتهای انکارناپذیر تاریخی و کنونی افغانستان است. هرچند اکنون این کثرت به مسلمانها، هندوها و سیکها کاهش یافته، بهلحاظ تاریخی پیروان دین یهودی و مسیحی نیز در افغانستان زندگی میکردهاند. مهمترین دلیل اینکه اکنون آنها دیگر در این سرزمین زندگی نمیکنند، نابردباری دینی و فشارهای اجتماعی-سیاسی دیرینه در دورههای مختلف تاریخی بوده است. به هر صورت، از میان این تفاوتهای کثیر، آنچه خیلی شدید سیاسی شده، تفاوت مذهبی-فرقهای شیعه-سنی است که در دورههای مختلف منجر به تکفیر جمعیت شیعه (هزاره) شده و زمینهی خشونتهای سازمانیافته سیاسی علیه آنها را فراهم کرده است. نمونههای واضح آن را میتوان در تکفیرنامههای عبدالرحمان خان و طالبان دید. هندوها و سیکها نیز در زمانهای مختلف تاریخی مجبور به پرداخت جزیه بودهاند.
گونهای دیگری از این برچسبها نسبتا جدید است و شکل نوآورانه و زیرکانه دارد که گاهی بر زبان برخی از سیاستمداران بلندرتبه غیرهزاره جاری میشود: «من هزارهام» و «من شیعهام». این برچسب ظاهر فریبنده دارد و در نگاه اول تشخیص آن اندکی مشکل بهنظر میرسد. یکی از دلایلی که آن را بسیار غلطانداز مینمایاند، این است که ظاهرا این جملهها برای اظهار همدردی ابراز میشوند. ولی حقیقت این است که این جملهها صورتهای سیاسیشدهی عواطف و آلام یک گروه مردمی مشخص است و همان کارکرد را دارد که سایر برچسبهای سیاسی دارد: شیوهی موثر فرونشاندن خشم و مطالبات مردم. واضح است که در این جملات ارادهای برای برآوردن خواستهی مردم، یعنی امنیت، وجود ندارد و صرفا برای گولزدن و خواباندن احساسات و خشم مردم ابراز میشود.
البته باید در نظر داشته باشیم که استفاده از این برچسبها در گفتمان سیاسی افغانستان اختصاص به یک قوم مشخص ندارد و ممکن است هر یک از اقوام از آنها استفاده کنند. مثلا اقوام غیرمسلط علیه پشتونها هم از برچسبهایی نظیر «قوم یهود»، «تروریست»، «خودترقان»، «قوم کوچی» و غیره استفاده میکنند. (البته «قوم یهود» و «قوم کوچی» فقط ارجاع دادن به یک قوم مشخص نیست؛ بلکه بهعنوان یک برچسب تحقیرآمیز از آن استفاده میشود و مثل «قوم مغل» بار نژادپرستانه دارد.) ولی آنچه استفاده از آن را میان اقوام متمایز میکند، هدف استفاده از آن است. قوم مسلط از این برچسبها برای بیاعتبارسازی مطالبهها و اعتراض دیگران استفاده میکنند، ولی دیگران از آن برای ابراز خشم، اعتراض و زیر سوال بردن مشروعیت سلطه. از این منظر، نباید آنها را یکی پنداشت. اما تمام این برچسبها از سوی هر کتلهای که استفاده شود، در یک چیز مشترکاند: گریز از گفتوگو.
برای درک بهتر این برچسبها، خوب است زمانشناسی، هدف و پیامدهای آن را بررسی کنیم.
زمانشناسی استفاده از برچسبها
زمانشناسی استفاده از این برچسبها از این جهت اهمیت دارد که ما را در فهم بیشتر و عمیقتر این مقوله و نیز میزان تأثیرگذاری آن یاری میکند. بهصورت کلی از این برچسبها در هر زمانی و از سوی هرکسی استفاده میشود. بهطور مثال، در اواخر سال ۲۰۱۶ میلادی، بهار جلالی، استاد دانشگاه امریکایی افغانستان در آن وقت، در تویتر خودش نوشته بود که هزارهها در جریان جنگ دوم افغان-انگلیس کشور را به انگلیسها فروختند و باید برگردند به مغولستان، سرزمین اصلی خود (نقل به مضمون). در این مورد خاص، یا موارد بسیار دیگر، ظاهرا زمانشناسی خیلی برجسته نیست. اما همیشه اینطور نیست.
زمانشناسی اهمیت کانونی و مهم در استفاده موثر از این برچسبها دارد. بهصورت کلی، مناسبترین زمان وقتی است که قوم مورد نظر معترض باشد و مطالبهای سیاسی داشته باشد. نمونههای زیادی را میتوان در این مورد پیدا کرد. بهعنوان مثال، در تابستان ۱۳۹۶ فرماندهی پولیس کابل تظاهراتچیانی را که در اعتراض به حملهی انتحاری چهاراهی زنبق راهپیمایی کرده بودند، به گلوله بست که چندین کشته و زخمی بر جای گذاشت. وقتی در اعتراض به خشونت پولیس در روزهای بعد اعتراضهای دیگر شکل گرفت، و تظاهراتچیان عمدتا از قوم تاجیک بودند، پولیس برای بیاعتبار جلوهدادن خواستههای آنها، از برچسب «لندغر» استفاده کرد. در سال ۱۳۹۳، جنرال عبدالواحد طاقت، در یک برنامهای زنده در تلویزون ژوندون در مخالفت با کسانی که با درج کلمه «افغان» در تذکره برقی اعتراض کرده بودند، گفته بود هر کس در افغانستان زندگی میکند و «افغان» نیست، «حرامی» است. هرچند او از برچسبهای متعارف استفاده نکرد، ولی گفتههای او از لحاظ زمانشناسی به این دلیل مربوط به این بحث میشود که معمولا از برچسبها زمانی استفاده میشود که اعتراضی در کار باشد. نمونههای زیادی از این برچسبها در کتاب «دویمه سقاوی» که آن را اسماعیل یون نوشته است، نیز وجود دارد.
نمونههای بسیار دیگر را نیز میتوانیم در اینجا فهرست کنیم. وقتی در پارلمان بحث بر سر درج واژههای دانشگاه و دانشکده بالا گرفت، یا وقتی سالها قبل از آن همین جنجالها در دانشگاه بلخ و کابل به خشونت کشیده شد، از برچسب «نوکر ایران» به وفور استفاده میشد. خطکشی میان فارسی و دری بهعنوان دو زبان، در نفس خود، ریشه در همین گفتمان مسلط قدرت دارد و یک برساختهی تاریخی است که همزمان با شکلگیری گفتمان مسلط قدرت که تا کنون تداوم یافته، شکل گرفت و دامن زده شد. استفاده از برچسب «کلهخام» نیز زمانی بالا میگیرد که قوم ازبیک مطالبات سیاسی خویش را مطرح میکنند و علیه تبعیض و ناروایی زبان اعتراض میگشایند. «جنگسالار» نیز همینطور است. در تاریخ خونین چهار دههی اخیر، با تمام نارواییهایی که از سوی رهبران مختلف ارتکاب یافته، تنها مارشال دوستم در گفتمان مسلط «جنگسالار» شده و حتا در رسانههای خارجی هم سرایت کرده است.
یک نمونهای دیگر که در ماه جوزای سال جاری اتفاق افتاد، استفاده از برچسب «قومگرایی» و «قومیسازی» برای مسکوت کردن اعتراضات مردم علیه حذف نام روحالله نیکپا بهعنوان نخستین مدالآور المپیک کشور در رشته تیکواندو در مطلبی با همین عنوان در یکی از کتابهای درسی مکتب بود. وزیر معارف کشور، به جای اینکه توضیح بدهد چرا چنین کاری شده و چه ترتیبی برای تصحیح آن باید سنجیده شود، بهسادگی گفت بحث را قومی نکنید؛ یعنی اعتراض شما قابل درنگ و محل اعتبار نیست. اما این «قومیسازی» نکنید بهصورت نرم اظهار امر دیگر است: انحصار قومیسازی. وقتی ماهیت سیاسی داشته باشد، گفتن اینکه مسائل را قومیسازی نکنید به این معناست که تنها ما حق داریم مسائل را قومی بکنیم و به هیچ کسی این حق را تقسیم نمیکنیم.
نمونهای دیگر که معمولا زمانی استفاده میشود که خشم مردمی به نقطهی جوش رسیده، این جمله است: «من هم هزارهام» یا «من هم شیعهام». اشرف غنی حد اقل دو بار از این جملهها برای اهداف سیاسی استفاده کرده است. یک بار هنگام مبارزات انتخاباتی در ۱۴ قوس ۱۳۹۸ در قصر سلام خانه ارگ ریاستجمهوری، خطاب به جمعی از قوم هزاره که برای حمایت از او رفته بودند، گفت «هر زمانی که هر هزارهای مورد تهدید قرار بگیرد، من هم یک هزاره هستم». بار دیگر، به تاریخ ۲۵ ثور سال جاری، هنگامی که پس از حمله مرگبار داعش بر یک زایشگاه در دشت برچی، از این شفاخانه دیدن کرد، گفت: «زمانی که به گونهای هدفمند بالای یک بخشی از جامعه حمله صورت میگیرد، در حقیقت این حمله بالای من و تمام مردم افغانستان است و در آن صورت من یک هزاره و شیعه هستم». استفاده از این جملات در این زمانهای به غایت حساس، سیاسیسازی همدردی بهمنظور فروخواباندن خشم و اعتراضات مردم علیه ناکارآیی حکومت است.
برچسبزنی چه هدفی را دنبال میکند؟
چنان که هانا آرنت میگوید، حداقل یکی از وجوه عملورزی سیاسی سخنگفتن است. هدف استفاده از این برچسبها را در گفتمان سیاسی افغانستان نیز میتوان در همین سیاق دید و کاوید. بهصورت فشرده، هدف بنیادین استفاده از این برچسبها سرکوب صداهایی است که میتواند گفتمان مسلط قدرت را زیر سوال ببرند و به چالش بکشند. با سرکوب این صداها، استیلای روایت غالب در گفتمان سیاسی حفظ میشود و زمینه برای عمر طولانیتر آن مهیا میشود. در اینجا نکتهای که باید مورد دقت قرار بگیرد، عنصر قدرت و سرکوب است؛ یعنی، حقیقت امر آن است که در این روش، با استفاده از برچسبزنی، مجال هر نوع گفتوگو و شکلگیری یک گفتمان پویا، نقاد و زنده مسدود میشود و در همین انسداد است که گفتمان مسلط مجال پیروزی و تداوم پیدا میکند.
از سوی دیگر، در این روند چیز دیگری که خودش را نمایان میکند، ترس از گفتوگو و مباحثه است. گفتمان مسلط از آنجا که ماهیتا شکلی از قدرت است، یا آنگونه که فوکو میگفت، واقعیترین شکل قدرت است، نه چالش را برمیتابد نه پرسش را. چرا؟ زیرا پرسش که عنصر اساسی یک گفتوگوی پویا و واقعی است، دقیقا در قطب مخالف ماهیت قدرت قرار میگیرد: پرسش قدرت میبخشد، گفتمان مسلط را به چالش میکشد و میتواند در صدد تحدید قدرت برآید. اینجا یک موضوع دیگر هم مطرح است: گفتمان مسلط از آنجا که بر پایههای غیرمنطقی و در غیاب گفتوگوی همهجانبه شکل گرفته و بعدا با قهر و زور استیلا یافته، ظرفیت و توانایی گفتوگو را ندارد؛ از همینرو، همیشه از آن واهمه دارد.
برای فهم دقیقتر بنیادهای این ترس، خوب است نگاهی بیندازیم به اینکه پرسش و گفتوگوی نقادانه چه چیزی را در گفتمان مسلط آماج قرار میدهد که این همه واهمه میآفریند؟ در گفتمان مسلط قدرت، توجیه تسلط و استیلا امر کانونی است، زیرا این توجیه مبنای مشروعیت قرار میگیرد. برای دستوپا کردن چنین توجیهی، روایتسازی صورت میگیرد و اساس این روایتها یک ساختار سلسلهمراتبی در برخورداری از قدرت است. در گفتمان غالب قدرت در افغانستان که براساس قومیت بنا شده است، اقوام مختلف جایگاههای تعریفشده در این سلسلهمراتب دارند. این جایگاهها را همان گفتمان مسلط تعریف کرده و حتیالمقدور تلاش میکند مجال چونوچرا دربارهی آن را مسدود کند. در حقیقت همین انسداد مایهی حیات گفتمان مسلط است؛ زیرا پرسیدن میتواند بنیادهای واهی چنین ساختار و سلسهمراتب را فرو بریزد.
بنابراین، وقتیکه گفتمان مسلط مورد پرسش جدی قرار میگیرد، وقتی مطالبههای سیاسی مطرح میشود که در چارچوب گفتمان مسلط قدرت جایگاه ندارند و وقتی به صورتهای مختلف بیعدالتی و تبعیض اعتراض صورت میگیرد، بازار استفاده از این برچسبها گرم میشود. هم از آن جهت که در چارچوب گفتمان مسلط امکان و ظرفیت گفتوگوی معنادار در محور آن پرسشها، مطالبات و اعتراضها وجود ندارد و هم به این سبب که در صورت پاگرفتن و جانگرفتن گفتوگو، حیات گفتمان مسلط به خطر میافتد.
نتیجهگیری: پیامد برچسبزنی
پیامد استفاده از این برچسبها انسداد مجال گفتوگو و به میانآمدن یک گفتمان پویا بوده است. تاریخ معاصر افغانستان با بحران مشروعیت و خشونتهای پایانناپذیر همراه بوده است و دلیل کانونی اینکه ما بهعنوان یک کشور در یافتن یک راهحل برای برونرفت از این بحران ناکام و ناتوان بودهایم، نیز همین موضوع است. گفتمان مسلط قدرت مدام کوشیده با استفاده از اعمال خشونت چه به شکل فیزیکی و عریان و چه به شکل نرم و گفتمانی، وضعیت موجود را حفظ کند. وضعیت موجود نیز، ماحصلی جز خشونت فیزیکی، ساختاری و گفتمانی در پی نداشته است. بدین منوال، همین چرخهی باطل بحران و خشونت بیمحابا تداوم پیدا کرده است.
اینکه راهحل اساسی عبور از بحران و شکستن چرخهی باطل خشونت در افغانستان از دل یک گفتمان پویا و معنادار بیرون میشود، یک اصل بنیادی و انکارناپذیر است. بنابراین، مجاری و مجالهای گفتوگو بهعنوان مدخلی برای شکلگیری یک گفتمان جدی و ثمربخش که بتواند ما را در شکستن این چرخه کمک کند، باید گشوده شود. از آنجا که جدیترین مانع فراروی این مهم انسداد مجال گفتوگو است و یکی از دلایل اساسی این انسداد برچسبزنی بهعنوان ابزار سرکوب و اعمال خشونت در حوزه گفتمان سیاسی، شاید بتوان گفت که نخسین گام در این مسیر عبور از همین برچسبها است. باید بپذیریم که هرگاه از این برچسبها استفاده میکنیم، در حقیقت هیچ گفتوگویی شکل نمیگیرد و تمام آنچه به مدد این برچسبها به زبان میرانیم و مینویسیم، محدود میشود به افترا، طعنه، شماتت و سرکوب. در هیچکدام این موارد عنصری از گفتوگو دیده نمیشود.
گفتوگو باید چندین مشخصهی اساسی داشته باشد. نخست اینکه باید بتواند پرسشی را مطرح کند، آن را بربتابد و برای یافتن پاسخ به آن سعی نماید. دوم، گفتوگو بایستی از اعمال خشونت به هر شکل و صورت آن بری باشد. اعمال خشونت، چه با استفاده از برچسبزنی یا با استفاده از شیوههای فیزیکی، گفتوگو را به انسداد میبرد. مهمتر از همه، باید به اصل التزام به پیامدها و نتایج گفتوگو تمکین شود. چنانچه گفتوگو صورت بگیرد ولی نتایج گفتوگو با استفاده از زور و خشونت مردود دانسته شود، بازهم راهحل به دست نمیآید. به عبارت دیگر، التزام به گفتوگو و پیامدهای آن باید بتواند منطق حذف و سرکوب را کنار بزند. تنها در این صورت است که میتوانیم به عبور از بحران مشروعیت و شکستن چرخهی باطل خشونت امید ببندیم.
یادداشت: در توضیح مبنای تئوریک این نوشته، از این آثار استفاده شده است:
فوکو، میشل. تولد زیست سیاست. ترجمهی رضا نجف زاده، تهران: نشر نی، ۱۳۹۷.
شرت، ایون. فلسفه علوم اجتماعی قارهای. ترجمهی هادی جلیلی. تهران: نشر نی، ۱۳۹۳.
ریترز، جورج. نظریه جامعه شناسی. ترجمهی هوشنگ نایبی، تهران: نشر نی، ۱۳۹۵.