سه سال پیش، در یک روز گرم تابستانی ساکنان روستای «قلعهی نو» از مربوطات ولسوالی خواجه عمری ولایت غزنی جشن عید قربان را برگزار کرده بودند. مردان روستا قبل از همه چیز با چاقوهای تازه سوهان شده گاو و گوسفند قربانی کردند. زنان روستا با لباسهای رنگارنگ و دستان حنابسته، آتش افروختند تا غذاهای عیدی بپزند. کودکان روستا اما دورتر از بزرگسالان در حال و هوای کودکانهی خودشان بازی میکردند. دختران خردسال حنای دستانشان را به پسران خردسال نشان میدادند و فخر میفروختند. روهید یکی از نواسههای جانان هم در میان این کودکان بود.
در میان خانههای روستای «قلعهی نو»، رفتوآمدهای عیدانه در خانهی جانان پرچوشتر بود. مهمانخانه بزرگ جانان در گوشهای از باغ وسیعاش محل پذیرایی از دوستان، اقوام و آشنایان بود. حاجی شیرخان، غازیخان، فیروزخان و صادقخان پسران جانان همراه با فرزندان حاجی محمدطاوس و حاجی محمدعارف برادران کوچک جانان از مهمانان پذیرایی میکردند. سه خواهر و پنج دختر جانان یا آمده بودند و یا قصد داشتند روز دوم و سوم عید به دیدار بزرگ خاندان بیایند.
روز اول عید قربان سال 1396 خورشیدی در خانهی جانان گاو و گوسفند قربانی شد. مهمانان از دور و نزدیک پذیرایی شدند و مهمتر از همه، تقریبا تمام اعضای خانوادهی پرجمعیت جانان، دور هم جمع بودند. غازیخان و محمدرازق پسران دوم و سوم جانان که محافظان شفاخانهی ملکی غزنی بودند، هم برای دیدار از پدر و تبریکگویی عید به او، آمده بودند.

روستای «قلعهی نو» در مسیر شهر غزنی- خواجه عمری در ده کیلومتری شهر موقعیت دارد. با آنکه پاسگاههای ارتش و پولیس در دور و نزدیک مستقر است، اما دست جنگجویان طالب هم از منطقه کوتاه نیست. قلعهی نو و روستاهای اطراف آن میان حکومت و شورشیان تقسیم شده است.
***
روز دوم عید مهمانخانه جانان مانند روز اول شلوغ است. خبری ناگوار به مجلس میرسد و پیالهی چای داغ از دست جانان به زمین میافتد. حاجی شیرخان به پدرش خبر میدهد که غازیخان و رازقخان کشته شدهاند: «پسر کلانم (شیرخان) چیغ زد که پدر خانهات خراب شد.» جانان سوار بر موتورسایکل به سرعت خود را به محل حادثه میرساند اما دیگر از قوت غازیخان و غیرت محمدرازق خبری نیست. آنها با صورت به خاک افتادهاند: «بر سر جنازه ها که رسیدم، سربازان پولیس جمع شده بودند. به آنها گفتم که چرا جنازهها را بلند نمیکنند. سربازان گفتند که منتظر رسیدن فرماندهشان هستند.» پاسخ سربازان پولیس جانان را عصبانی میکند و با سنگ و کلوخ سربازان را فراری میدهد.
غازیخان افسر و محمدرازق سرباز بودند. زمانی که آنها از روستای قلعهی نو سوار بر موتورسایکلی به سمت شهر غزنی در حرکت بودند، از پشت سر هدف شلیک چند جنگجوی طالب قرار میگیرند که سوار بر یک موتر در تعقیب آنها بودند.

وقتی سربازان پولیس با سنگهای جانان از اطراف جنازههای فرزندان او دور میشوند، جانان با آنکه میداند پسرانش دیگر نفس نمیکشند، اما باز هم نعشهای بیجان آنها را سوار بر موتری به شفاخانهی ملکی شهر غزنی منتقل میکند. عصر آن روز جانان دو پسرش را در قبرستان نزدیک روستا به خاک میسپارد.
نوای نی در برابر نوای اندوه
در قریب به سه سال پس از کشتهشدن دو فرزند جانان، او به نینوازی، شعرگویی و مختهخوانی رو آورده است. جانان از آوان کودکی نی میساخت و مینواخت اما به نظر میرسد اکنون برای فرار از اندوه کشتهشدن دو فرزندش به نینوازی پناه میبرد.
«وقتی سوزش بیاید، مجبورم که توله (نی) بنوازم. اگر با شعر و سخن دردهایم را بگویم، به یکی برمیخورد. این (نی) خوب است که به سر خیلی امت بد نمیخورد. خیلیها نمیدانند که من با این چه میگویم و خدا را سپاسگزارم که این وسیله را به من داده است تا درد دل خود را تسکین دهم.»
شبهنگام، هرازچندگاه، بابا جانان سر به کوه میسپارد و در خلوت کوهستان شعر میخواند و نی مینوازد: «شب و روز مرغ وق (نوعی از مرغ است که خیلی کم میخوابد و صدای وق وق را میکشد) واری بیدارم و در آرمان نیم ساعت خواب راحت و آرامم. گاهی که توله (نی) میزنم، از شدت خستگی بیحس میشوم و به خواب میروم. زمانی که سردم شود یا نور آفتاب بتابد، بیدار میشوم.»

محمدحکیم، یکی از خواهرزادههای بابا جانان میگوید که ساکنان روستای مجاور با صدای نی بابا جانان پیوند احساسی برقرار کردهاند و شبها منتظر بلندشدن صدای نی او هستند.
در جریان مصاحبه تقاضا کردیم که یکی از اشعارش را برای ما بخواند. نواسههایش را فرستاد که دایرهاش را بیاورند. وقتی این پارهها را با دایره میخواند، اشکهایش جاری بود.
من قلندرم، من قلندرم
دوست و فرزندان رفت و از برم
من قلندرِ دربهدرم
تاج طلا شد اکنون بر سرم
او بود تحفهی پیغمبرم
خشنود است نبی، سردار سروم
من قلندرِ دربهدرم.
من قلندرِ خاک به سرم
یکی غازی جان، دیگر رازق جان
موره (میرود) در میدان، رفت از برم
عاشورا سر ما بود، دوم عید قربان
محشر را به چشم دیدم، به والله ای عزیزان
دو تا جوان از ما رفت، به روز عید قربان
تاج طلا بر سرش، تحفهی آخر زمان
در سکوت شبهنگام، زمانی که صدای نی بابا جانان بلند میشود، چند صدمتر دورتر از محل اقامت او، سربازان ارتش مستقر در چند پاسگاه هم از شنوندگان نینوازی او هستند: «شبهایی که ساکتام، سربازان ارتش، با تاباندن نور نورافکنها، به من علامت میدهند که نی بنوازم. آنها با علامتهای خاصی به من پیام میفرستند که با صوتهای جدیدی نی بنوازم.»

قربانی جنگ در آرزوی صلح
دو روز پیش از گفتوگوی من با بابا جانان در روستای قلعهی نو خواجه عمری، اطراف مراسم سخنرانی رییسجمهور غنی در شهر غزنی هدف چند گلولهی هاوان قرار گرفت. به نقل از خبرنگاران محلی و منابعی در شفاخانهی ملکی غزنی، در پی شلیک 15 گلولهی هاوان به حوالی مراسم سخنرانی اشرف غنی، دو نفر کشته و 14 نفر دیگر مجروح شدند.
جانان با اشاره به این حمله و افزایش خشونتها در کشور میگوید که نقشهی راه صلح با طالبان اشتباه است. او که تجربهی 25 سال حضور در چهار دهه خشونتهای کشور دارد، معتقد است که مقدمهی استقرار صلح، آتشبس است نه زورآزمایی و افزایش خشونت.
«من فکر میکنم که صلح نمیآید. طالبان با امریکا صلح میکنند و اینجا هر دو طرف میجنگند. اینکه صلح نشد. دیروز آقای اشرف غنی که در غزنی آمده بود، از چشم سر خود ندید؟»
بابا جانان که دو فرزندش قربانی جنگ افغانستان شده، میگوید که خون فرزندانش را میبخشد و از تمام طرفها میخواهد که دیگر «برادرکشی» نکرده و به خونریزی پایان دهند: «نه کدام ادعا دارم و نه یخن کسی را میگیرم، فقط آرزو دارم که دیگر در وطن امنیت بیاید. من امضا میکنم که از خون فرزندان خود تیر هستم.»
جانان میگوید که پس از این مأموریتی جز بزرگکردن نواسههایش در زندگی ندارد: «آرزویم این است در چند صباحی که زندهام مثل یک چوپان متوجه نواسههای یتیمام باشم.» پنج فرزند، سه پسر و دو دختر، از غازیخان به جا مانده است. روهید دوازدهساله، دانشآموز صنف چهار مکتب سعی میکند در کنار پدر بزرگ و مادرش، از برادران و خواهرانش مراقبت کند.

جانان خود زمانی که 15 سال داشت، پدرش را از دست داد. به نظر میرسد یتیمی حس مشترک او و نواسههایش باشند. روهید که درک روشنی از جنگ و صلح ندارد، پرسشهایم را با پاسخهای کوتاه بلی و نخیر پاسخ میداد.
در گوشهای از خانهی جانان، چند قفس از پرندههای کوچک زرد و سفید آویزان است. پرندههایی که منبع درآمد جانان و وسیلهی تأمین معاش او است. جانان میگوید که هر سال با فروش تعدادی از آن پرندهها، موسوم به کنریهای پولندی و واتر، مخارج خانواده و نواسههایش را تأمین میکند.
«پیرمرد نینواز» کیست؟
جانان پسر ارشد عبدالوارث در سال 1336 خورشیدی در روستای خواجهعمری ولایت غزنی متولد شد. زمانی که او دانشآموز صنف پنج مکتب بود، پدرش را از دست داد. با مرگ پدر، زندگی او دستخوش حوادث شد: «کاکاهایم مرا از رفتن به مکتب بازداشتند اما فرزندان خود را به مکتب، اکادمی پولیس و ارتش فرستادند.»
در 17 سالگی برای کار و تأمین معاش به ایران رفت. وقتی جانان از ایران برگشت، زمینهای پدریاش به قبضهی کاکاهایش درآمده بود. جانان با فروش محصولات باغستانهای سیب اهالی روستا به تاجران بزرگ مستقر در شهر غزنی، زندگیاش را تأمین میکرد.
بعد از سرنگونی حکومت داوودخان و روی کارآمدن حکومت کمونستی وقت در سال 1357 خورشید، گروههای مختلف مجاهدین در ولایت غزنی فعالیتهایشان را گسترش دادند. یکی از فرماندهان محلی مجاهدین و از افسران بازنشستهی حکومت محمدظاهرشاه، سید جگرن آغا، توجه جانان را به خودش جلب میکند. جانان پس از تماس با سید جگرن، برای مدتی به عضویت «شورای انقلابی اتفاق اسلامی افغانستان» به رهبری سید علی بهشتی ورسی درمیآید.
جانان، سرمایهای را که از تجارت سیب بهدست آورده بود، در مدت کوتاه حضورش در شورای اتفاق اسلامی به مصرف میرساند. با قدرت گرفتن حزب اسلامی به رهبری گلبدین حکمتیار در غزنی، جانان شورای اتفاق را رها کرده و به حزب اسلامی میپیوندد.
جانان در حدود بیست سالگی وارد میدان جنگ گروههای مجاهدین در برابر تجاوز ارتش سرخ به افغانستان شده و پسانتر به یکی از فرماندهان قدرتمند این حزب در غزنی تبدیل میشود: «اولین کسی بودم که در ولایت غزنی سربازان شوروی را زنده دستگیر کردم.»
وقتی غزنی به دست گروه طالبان سقوط میکند، ملا محمد رحیم، یکی از فرماندهان طالب حدود صد ریش سفید قلعهی نو و روستاهای اطراف را به بند میکشد و از جانان که از فرماندهان برجستهی حزب اسلامی در غزنی بود، میخواهد که به آنها بپیوند.

«شماری از فرماندهان جهادی مانند حاجی اللهیار، داکتر شاه جهان و حیدری کلک هم از من خواست که با طالبان یکجا شوم تا به مردم آسیب نرسد. در ولسوالیهای غزنی به هر روستا که میرسیدم به مردم میگفتم که سلاحهای خود را پنهان کنید و جنگ نکنید تا مردم بی گناه کشته نشوند.»
پس از سقوط طالبان و برپایی نظام سیاسی جدید به رهبری حامد کرزی، جانان به مدت یک سال بهعنوان فرماندهی کل قطعهی منتظره و آمریت اکمال نیروهای دولتی در ولایت غزنی را به عهده داشت.
پس از یک سال بهدلیل آنچه او بیتوجهی دولت نسبت به تأمین معاش سربازان تحت امرش عنوان میکند، جانان با تفنگ خداحافظی کرد و به روستایش برگشت. چند سال پس از خانهنشینی، دو فرزند جانان به صفوف نیروهای امنیتی افغانستان پیوست و پیوند این خانواده با نیروهای امنیتی افغانستان مجددا برقرار شد.