فرید حسنزاده
دور دوم مذاکرات هیأت دولت اسلامی افغانستان و گروه طالبان در قطر در شرایطی آغاز شد که شرایط سیاسی در منطقه و جهان دستخوش تغییرات مهمی شده است. در این تغییر و تحولات، دولت افغانستان نیز با عدم اجماع سیاسی میان گروههای سیاسی در مورد پروسه صلح مواجه است. از سوی دیگر حکومت افغانستان بیش از گذشته زیر ذرهبین جامعهجهانی قرار گرفته است. طوری که کمکهای بینالمللی وعدهشده به افغانستان در نشست ماه نومبر در ژنو سویس، کمکهای مشروط اعلام شدند تا جامعهجهانی از اهرمهای فشار بیشتری برای ترغیب دولت افغانستان برای مبارزه با فساد و برقراری حاکمیت قانون برخوردار باشد. بهنظر میرسد که همهی این تغییرات به نفع دولت افغانستان نباشد.
پایان ریاستجمهوری دونالد ترمپ
شاید مهمترین تفاوتی که ناظران در شرایط پیشروی مذاکرات صلح در قطر میبینند، رفتن ترمپ از کاخ سفید باشد. اگرچه معضل افغانستان جزء بسیار کوچکی از سیاست خارجی ایالات متحده امریکا در منطقه را تشکیل میدهد و بعید است در کوتاهمدت تغییر فاحشی در عملکرد سیاسی و نظامی ایالات متحده در امور افغانستان حاصل شود، اما نباید از این نکته اساسی چشم پوشید که انعکاس جهانی، تصمیم عجولانه و یکطرفه ترمپ در مورد خروج سریع نیروهای امریکایی از افغانستان و امتیازدهیهای بیحدوحصر به گروه طالبان طی یک سال اخیر، با خروج ترمپ از صحنه سیاست خارجی ایالات متحده و جایگزینی او با جو بایدن، دیپلمات کهنهکار دموکرات، دستخوش تغییر شود.
تأثیرات تصامیم ترمپ در سطح جهانی از آغاز جنگ تعرفهها با چین و اروپا گرفته تا خروج امریکا از برجام و تحریم حداکثری ایران، خروج از معاهده پاریس، قطع حمایت مالی امریکا به سازمان صحی جهان در اوج بزرگترین بحران صحی قرن و ارتقای جایگاه یک گروه تروریستی در حد یک پارتنر سیاسی برای امریکا و اروپا در افغانستان، هر یک شوکی بر پیکر سیاست بینالملل محسوب میشوند. اما پیشبینی نمیشود که با آمدن بایدن به کاخ سفید، تمام این روندها به یکباره بیاثر یا برعکس شوند، چرا که سازوکارهای سیاستگذاری و سیاستورزی در ایالات متحده امریکا، مانند بسیاری کشورهای درحال توسعه در یک مسیر مستقیم و یکطرفه عمل نمیکند بلکه در این سیستم، دادهها از مسیرهای مشخصی باید وارد دستگاه دیپلماسی و سیاست خارجی شوند و بعد از پروسس در بخشهای مربوطه و عبور از کانالهای متعدد به یک سیاست اجرایی مبدل شوند. یقینا برای بیاثر کردن یا تغییر این سیاستها نیز سازوکارهای خاصی مدنظر گرفته شده است که فعالشدن آنها زمان و شرایط ویژه خود را اقتضا میکند.
درک نادرست بسیاری از تحلیلگران و سیاستمداران افغان از سازوکار سیاستسازی و سیاستورزی در دنیای مدرن گاهی باعث اظهار نظرها و پیشداوریهای بهدور از واقعیت ازسوی آنها میگردد. در مورد پروسه صلح با طالبان نیز اگر چنین بپنداریم که با تغییرات بهوجود آمده در سطح ریاستجمهوری ایالات متحده قرار است همهچیز به یکباره تغییر کند، اساسا چنین تصوری بهدور از واقعیت خواهد بود.
طبیعی است که در دراز مدت، نگاه کاخ سفید به افغانستان و پتانسیلهای استفاده از گروه طالبان بهعنوان یک شریک سیاسی قابل اطمینان برای امریکا و اروپا با توجه به رویکرد متفاوت دموکراتها در سیاست خارجی نسبت به جمهوریخواهان و خاصتا تیم سیاسی ترمپ، ممکن است دچار تغییرات شود. حد و میزان این تغییرات وابسته به شرایط و عوامل متعدد سیاسی، قطعا متفاوت خواهد بود.
تحولات درآرایش قدرتهای منطقهای
اگر از نقش و تأثیر برخی کشورهای دورتر و کوچکتر بگذریم، حداقل سیستم پیچیدهای از منافع ملی کشورهای، پاکستان، ایالات متحده امریکا، هند، ایران، چین، ترکیه، عربستان سعودی، امارات متحده عربی، قطر و کشورهای اتحادیه اروپا، در شکلدهی روابط خارجی افغانستان و خصوصا در موضوع صلح افغانستان با گروه طالبان تأثیرگذارند.
این شبکه بسیار دینامیک است و خصوصا در دوره ریاستجمهوری ترمپ در پاسخ به جهتگیریهای سیاسی منحصر به فرد و غافلگیرانه وی، با واکنشهای غیرمنتظرهای همراه بوده است. تنشها در روابط ایالات متحده با ترکیه، عربستان سعودی و روسیه روی مسایلی چون قتل خبرنگار سعودی در کنسولگری عربستان در ترکیه، خرید سیستم دفاع ضد موشکی روسی اس-۴۰۰ توسط ترکیه یا قتل جاسوسان سابق روسی در اروپا را میتوان مثالهایی از این دست دانست. اشاره جو بایدن به دورشدن متحدان امریکا از سیاست خارجی این کشور، طی دوره ریاستجمهوری ترمپ را میتوان کنایهای زیرکانه به شکاف ایجاد شده بین ایالات متحده و متحدان اروپاییاش در سیاستهای منطقهای و بینالمللی تفسیر کرد. شکی نیست که در بحث تحریم ایران و مسأله برجام، یکپارچگی صفوف اروپائیان و امریکا در برابر جمهوریاسلامی ایران دچار تزلزل شده است و یکی از دلایل عمده آن را شاید بتوان در پیش گرفتن سیاست رادیکال «اول امریکا» توسط دولت ترمپ دانست که حتا متحدان سنتی اروپایی ایالات متحده را نیز رنجانیده است.
برقراری اجماع منطقهای که بارها حتا از سوی سیاستگذاران امریکایی بهعنوان یکی از ملزومات موفقیت پروسه صلح دولت افغانستان با طالبان یاد شده است با تحولات اخیر در منطقه با تهدیدات بیشتر مواجه است. طبق گزارش اخیر بیبیسی، کشتهشدن قاسم سلیمانی فرمانده سابق سپاه قدس، روابط ایران و امریکا را که در مقاطعی با نوعی مدارا و همکاری پشتپرده در منطقه خصوصاً در افغانستان و عراق همراه بوده، مجددا به سطح تقابل مستقیم در منطقه سوق داده است. این موضوع موجب میشود تا دورنمای همکاری ایران و امریکا در منطقه با شک و تردید بیشتر همراه گردد. جبههگیری مستقیم جواد ظریف در مصاحبه با طلوع نیوز با اعلام حمایت جمهوری اسلامی ایران از یک طیف سیاسی خاص در داخل افغانستان و حمایت تلویحی ایران از دولت افغانستان در برابر طالبان و حامیان منطقهای و بینالمللی آنها، حاکی از صراحت لهجه بیشتر ایران در موضوع صلح با طالبان است. این جبههگیریها یقینا در حد حرف باقی نخواهد ماند.
رقابتهای خصمانه هند و پاکستان، رقابتهای هند و چین، روابط عمیق و گسترده چین و پاکستان که از نظر اقتصادی شاید بتوان آن را معادل روابط استراتژیک پاکستان و امریکا دانست، تقابل گسترده چین و امریکا در عرصه اقتصاد و جدیترشدن تضادهای سیاسی بین دو کشور در سطح منطقه و جهان، محاسبات و پیشبینیها در مورد نحوه تأثیرگذاری این کشورها بر روند صلح دولت افغانستان با گروه طالبان را با متغیرهای بیشتر و ابهامات متعدد مواجه ساخته است.
رقابت و گاهی همکاری چین و روسیه در سطح بینالمللی برای مهار اروپا و امریکا و نزدیکشدن ترکیه به این جبهه عملا ترکیه را در برابر اروپا و امریکا و متحدان منطقهای آنان یعنی عربستان و کشورهای عرب حاشیه خلیج کشانیده است. اگر به این معادله رقابتهای عربستان و ترکیه در خاورمیانه و شمال افریقا و همینطور ماجراجوییهای ترکیه در شمال افریقا و قفقاز را بیفزاییم، شبکهای به مراتب پیچیدهتر از ائتلافهای منطقهای پیش روی ما خواهد بود که تعقیب خطسیر سیاست خارجی و موضعگیری این کشورها در قبال سرنوشت سیاسی دولت افغانستان و گفتوگو با طالبان را (که تلویحا از آن بهعنوان صلح امریکا با طالبان یاد میشود) از چیزی که هست مغلقتر میسازد.
هرچند ترکیه و ایران، بزرگترین حامیان قطر خصوصا بعد از تحریم این کشور از سوی عربستان سعودی، بحرین، امارات و مصر بودهاند، اما با برداشتهشدن تحریمهای عربستان و دیگر کشورهای حامی آن از قطر، موضع این کشور در رابطه با ترکیه و ایران و متعاقبا بحث صلح افغانستان و حمایت بیشتر از گروه طالبان در برابر دولت افغانستان جدیتر خواهد شد.
تجربه دوران جنگ سرد نشان میدهد که هرگاه قدرتهای بزرگ نتوانند یا نخواهند در رویارویی مستقیم نظامی قرار بگیرند، به جنگهای نیابتی در مناطق تحت نفوذ یکدیگر متوسل میشوند. جنگ افغانستان بارها یک جنگ نیابتی خوانده شده است. اگر چه به باور بسیاری از آگاهان سیاسی در ابتدای امر از رقابت اتحادجماهیر سوسیالیستی شوروی و ایالات متحده امریکا نشأت گرفته است اما امروز بیشتر از هر زمان دیگر پای بازیگران منطقهای به آن کشانیده شده است. در حال حاضر، رویارویی نظامی نیروهای دولتی افغانستان با گروههای هراسافکن از جمله گروه طالبان بیش از اینکه یک جنگ متقارن در یک جبهه مشخص باشد، خصوصیات یک جنگ داخلی و همزمان نوعی جنگ نیابتی را دارد. جنگی نیابتی برسرمنافع منطقهای و بینالمللی کشورهای مختلف که با جنگ بر سر تصاحب قدرت سیاسی در داخل افغانستان در آمیخته است.
عدم انسجام و ثبات سیاسی در داخل افغانستان فرصت دوام این جنگ در داخل افغانستان را بیش از پیش فراهم کرده است و نداشتن درک درست سیاسیون افغان از این منازعه و تعهد شکننده آنان به منافع ملی افغانستان، زمینه را برای گسترش بیشتر این منازعه و تعدد گروههای سیاسی منطقهای درگیر در آن بیشتر فراهم کرده است.
تشدید منازعه قدرت در درون کشور
بهنظر میرسد که انتخابات ریاستجمهوری و پارلمانی افغانستان بعد از اولین دوره آن در سال ۱۳۸۳ در هر دور نسبت به دور قبل بیشتر با چالش شفافیت و مشروعیت مواجه شده است. طوری که ادعاهای مکرر تقلب در آخرین انتخابات پارلمانی و ریاستجمهوری اعلام نتایج را با تأخیری فراقانونی و ایجاد نوعی بحران سیاسی همراه ساخت.
کاهش چشمگیر میزان اشتراک رایدهندگان در انتخابات ریاستجمهوری اخیر، مشروعیت نظام فعلی را با سوالات متعدد مواجه کرده، طوری که رقیبان سیاسی حکومت توانستهاند بارها از این موقعیت به نفع خود استفاده کنند. در مقابل حکومت فعلی برخلاف شعارهای انتخاباتیاش بارها به معامله و زدوبند با افراد وگروههای سیاسی ذینفوذ اعم از رهبران سابق جهادی تن در داده است. به دادگاهکشیدن سلیقهای مقامات و رقبای سیاسی دولت، سردرگمی در روند مبارزه با فساد و ابهامات متعدد در نقش رییسجمهور، سیاسیون و ادارات تحت نام مصالحه و صلح در پروسه گفتوگوهای صلح با طالبان نشانههای بیثباتی سیاسی در داخل افغانستان میباشند.
برخلاف اظهارات مقامات دولتی منتسب به دو جناح عمده سیاسی یعنی غنی و عبدالله بهنظر میرسد که در آستانه آغاز دور دوم گفتوگوهای صلح در قطر و مطرحشدن مسایل اساسیتر همچون تقسیم قدرت در میز مذاکره، شکاف بین دولت و گروهای رقیب سیاسی آن در داخل بیشتر و بیشتر میشود. در مجموع وضعیت موجود به نفع گروه طالبان و به ضرر حکومت و سیاسیون کابلنشین خواهد بود و جای تعجب نخواهد بود اگر طالبان و حامیان سیاسی منطقهای آنان هم بیشترین تمرکز خود را روی این نقطهضعف دولت بگذارند. دعوتهای رسمی و جداگانه از چهرههای سیاسی مختلف افغانستان برای دیدار در کشورهای همسایه، حاکی از آغاز تلاشهای این چنینی توسط قدرتهای منطقه است.
شکی نیست که شرایط پیشروی گفتوگوهای صلح دولت افغانستان با گروه طالبان، پیچیدهتر شده و حتا اگر بپذیریم که اصرار ایالات متحده امریکا برای برقراری صلح بین دولت و گروه طالبان همچنان به قوت خود باقیست، بهنظر نمیرسد به زودی شاهد نتایج ملموسی از مذاکرات صلح در قطر باشیم. پیام ساده این تحلیل آن است که منازعه افغانستان بهشکل خشونتبار فعلی آن دوام خواهد یافت مگر اینکه امریکا بتواند با تغییر سیاست منطقهای و بینالمللی زمینه را برای همسویی بیشتر منطقهای درباره صلح افغانستان فراهم کند. همزمان حکومت کابل نیز بتواند با شرکا و رقبای سیاسی داخلی قدرت به تفاهم بیشتری دست یابد.