پاسخ غنی به ترمپ | طنز

پاسخ غنی به ترمپ | طنز

السلام علیکم و رحمت‌الله و برکاته،

جناب پریزدنت،

خط‌‌تان به من رسید. نام خدا دری‌‌تان چقدر خوب بوده. نمی‌‌دانم فارسی هم یاد دارید یا نه. اگر فارسی یاد بگیرید خوب است. آن وقت می‌‌توانید با حسن روحانی، رییس‌جمهور ایران، هم مکاتبه کنید. زبان فارسی زیاد سخت نیست. افغان‌‌ها این زبان خارجی را در همان سن دو سالگی یاد می‌‌گیرند.

بیاییم به بحث انتخابات. به خدا باور کنید از شکست‌‌تان خیلی متأثر شدم. از همان لحظه‌‌ای که خبر شکست شما در انتخابات امریکا را شنیدیم، به این فکر می‌‌کنم که کاش من و شما نیز بخت محمد بن سلمان، شاهزاده‌‌ی سعودی، را داشتیم. اجازه بدهید این را کمی تشریح کنم:

شما در امریکا از نعمات بسیاری برخوردار هستید. حداقل خود جنابعالی چند صد میلیون دالر دارید. می‌‌توانید با خیال راحت دور امریکا را بگردید و از زندگی لذت ببرید. تروریست ندارید که هر لحظه در کمین باشد و سعی کند شما را به قتل برساند. تروریست‌‌هایی هم که اخیرا بر ولسی جرگه‌‌ی تان حمله کردند، همه طرفدار خود شما هستند. اما در کنار این خوبی‌‌ها، متأسفانه مردم شما قانون اساسی را زیاد جدی می‌‌گیرند. فکر می‌کنند که آنچه در کتابچه‌‌ی قانون اساسی نوشته شده حتما باید کلمه به کلمه پیروی شود. این خیلی بد است. همان وقت که یکی از مشاوران ارشد شما به زندان رفت، من با خود گفتم «اوووو شیت!» و همان لحظه شکر خداوند را بجا آوردم که در افغانستان رییس‌جمهور هستم و نه در امریکا. به همین خاطر، فکر می‌‌کنم که هرچند زندگی در افغانستان مشکلات زیادی دارد، حکمرانی در این کشور لذت بیشتری دارد. ما در این ملک تروریست زیاد داریم و متأسفانه حساب‌‌شان هم با ما صاف نیست. یعنی گاهی احساس می‌‌کنیم که برادران ما هستند و گاهی می‌‌بینیم که سر برادری‌‌شان چندان اعتبار نیست. این است که آب خود را پُف کرده می‌خوریم و از سیاست «عزیز مایی، اما دورتر ایستاد شو» کار می‌‌گیریم. چکر و سفر هم در ملک ما جنجال زیاد دارد. چکر و سفر که هیچ، من روزانه سه بار با هلیکوپتر و دوازده محافظ به دستشویی می‌‌روم. این‌‌ها جنبه‌های بد حکمرانی در افغانستان هستند. اما خوبی هم زیاد دارد. تصور کن که من مثلا همین امروز می‌‌توانم یک نامه‌‌ی چهار خطی بنویسم و یک اداره‌‌ی دولتی با نام «مرکز توحید پالیسی‌‌های صحی» در ارگ ایجاد کنم (با بودجه‌‌ی پنج میلیارد افغانی) و بچه کاکای خود را رییس آن مقرر کنم. یا اگر دلم خواست یک آدم بی‌‌سواد را از لبنان می‌‌آورم و وزیر فلان وزارت می‌‌سازم.

یک چیز دیگر که در افغانستان حکمرانی را خیلی آسان می‌‌سازد، آزادی در دروغگویی است. یک حاکم می‌تواند تا دلش می‌‌خواهد دروغ بگوید. شاید بگویید که در امریکا هم همین طور است. بلی، ولی در امریکا چای که خوردی، جوابش را هم باید بدهی. این‌جا بگو من فلان کتاب را هشت‌صد دفعه خوانده‌‌ام، بگو افغانستان سیزده هزار سال تاریخ دارد، بگو دهلیز هوایی بامیان-تاشکند به بهره‌‌برداری سپرده شده است، بگو افغانستان تحت ریاست من در رده بندی جهانی آموزش مقام سوم را کسب کرده… هرچه می‌‌خواهد دل تنگت دروغ بگو. هیچ کس یخنت را نمی‌‌گیرد. مردم می‌‌فهمند که دروغ می‌‌گویی، اما خوشبختانه هیچ کاری از دست‌‌شان برنمی‌‌آید. دیدم که لوی سارنوال شما چه رقم در برابر شما ایستاد. لوی سارنوال من این کار را بکند، پوچاق‌هایش را می‌‌پرانم.

خلاصه این‌که اگر توصیه‌‌های من برای ماندن در قدرت برای شما مفید نیفتادند، معذرت می‌‌خواهم. امیدوارم روزی برسد که … آها، یادم رفت محمد بن سلمان. می‌‌گفتم که کاش بخت بن سلمان سعودی را می‌‌داشتیم. می‌‌بینید که خداوند چگونه همه چیز را برایش جور کرده. کاکا روزنامه‌‌نگار مملکت خود را اره کرد، کسی چیزی نگفت. سر مخازن تیل نشسته و عیش می‌‌کند. چهار هزار کنیز دارد و یک عربستان دالر. می‌‌کشد، می‌سازد، می‌‌بندد، می‌‌خورد، می‌‌درد، می‌‌خوابد، می‌‌پرد، می‌‌پاشد، می‌‌تراشد، می‌‌شکند….؛ هیچ کسی جلوگیرش نیست. خودش قانون است، خودش قاضی است، خودش مجری است، خودش حاکم است. زین کشور محاط به خشکه دلم گرفت/ من اشرفم حکومتِ آنسانم آرزوست. شما نمی‌‌خواهید پادشاه یا شاهزاده‌‌ی چنان مملکتی باشید؟

وقت‌‌تان را زیاد نمی‌‌گیرم.

چاکرتان،

ا.غ.ا