نکاتی در مورد سوال «چرا روشنفکران هزاره دینستیزترند؟»
محترم ابوطالب مظفری، یکی از شاعران برجسته و مذهبی ما پرسیدهاند، «چرا روشنفکران هزاره دینستیزترند؟» من در در پایین به دلایلی اشاره میکنم که بر اساس آنها باور دارم، طرح این سوال به این شکل، نه تنها یک گفتوگوی آرام را در پی نخواهد داشت، بلکه اصلا مضر است و چیز مثبتی از آن حاصل نخواهد شد:
- امکان یک گفتوگوی آزاد در این مورد وجود ندارد. نه وضعیت کشور این اجازه را میدهد، نه وضعیت درونی جامعهی هزاره و نه بدبینیهای بیش از حد نسبت به همدیگر. مثلا اگر آدم واقعا بخواهد به این سوال جواب منصفانه بدهد، چگونه امکان دارد، نقش واقعیت تعلق دوازده امام پیاپی شیعه به یک خانواده را از نظر دور داشت، مخصوصا وقتی ادامهی این سیستم خاندانی رهبری مذهبی به شکلگیری نوعی از طبقهبندی نژادی-قومی در جامعهی هزاره انجامیده است که انکار آن امکان ندارد؟ چگونه امکان دارد که در شرایط فعلی به این مسئله بپردازیم، اما با این کارمان سنگ به دست هزارهستیزان یا سیدستیزان ندهیم؟ آیا ممکن است ما دینگریزی یا دینستیزی را در میان هزارهها بررسی کنیم، ولی نقش مذهب شیعه و ساختار خونی-نژادی-خاندانی سیستم امامت آن و پیامدهای اجتماعی آن را نادیده بگیریم؟ عیسوی شدن دستهجمعی بعضی از طبقات پایین هندوباور در هند برای گریز از نابرابری مورد تأیید دینشان، مشهور است. به شاخهی اسماعیلی شیعه نگاه کنید که چهل و چندمین بازماندهی یک خاندان، بی هیچ امتیاز علمی و روحانی، صرفا به دلیل تعلق به یک خاندان و قوم، امام چندین میلیون انسان است و بی آنکه در عمرش برای امرار معاش کار کرده باشد، یکی از بیلیونرهای جهان است که حتا در ایرلند هم میدان چندین میلیون یورویی اسبدوانی دارد. به موقعیت، طرز زندگی و جایگاه اقتصادی-اجتماعی خاندان کیان در میان هزارههای اسماعیلی نگاه کنید. آیا میشود دینستیزی هزارهها را بررسی کرد، اما به این سیستم شیرهکشی خونی-قومی-خاندانی نپرداخت؟ اگر میشود، پس کشاکش بشریت بر سر برابری در دسترسی به منابع و عدالت در طول تاریخ را چگونه میتوان توضیح داد؟ ما نمیتوانیم به این مسئله بپردازیم، مگر اینکه امکان گفتوگوی آرام در مورد نقش مذهب شیعه در ایجاد نوعی از طبقهبندی نژادی-خونی در جامعهی هزاره وجود داشته باشد و گفتوگو در مورد آن به سیدستیزی، هزارهستیزی و نفاق و بدبختی نیانجامد. برای رسیدن به این مرحله از پختگی و مدارا، به زمان بس طولانی نیاز داریم.
- در کشوری که باور دینی نداشتن، دیندار نبودن و حتا نگاه منتقدانه به دین داشتن، بیخردی، حرامزادگی، ناپاکی و حماقت پنداشته میشود و در کشوری که دینداران به حکم ارتداد باور راسخ دارند و خارج شدن از دین، دیر یا زود، رانده شدن از جامعه و حتا مرگ را بهدنبال دارد، طرح سوال «چرا روشنفکران هزاره دینستیزترند؟» حتا اگر از سر کنجکاوی و دلسوزی و حسن نیت خالص هم انجام شود، نه تنها نمیتواند مشکلی را حل کند، بلکه بدون هیچ شک، به گسترش تعصب، تقویت نگاه کلیشهای به یک جامعه و انگشتنما شدن بیشتر افراد منسوب به هویت قومی خاصی میانجامد.
- قبل از طرح چنین سوالی، ما به آمار و ارقام قابل اعتماد در مورد دینستیزی و دینگریزی در افغانستان نیاز داریم. من باور دارم که در بسیاری موارد، حضور هزارهها در خیلی از بخشها هم به وسیلهی خودشان و هم دیگر هموطنان، زیادهنمایی میشود. هزارهها چون در خیلی از بخشها اصلا حضور نداشتهاند، حالا که یک حضور نسبی یافتهاند، برای همه تازگی دارد و بیش از حد به چشم میآیند. در مورد دینداری و دینگریزی هزارهها هم همین اصل میتواند صادق باشد.