پیروزی در مداخلات نظامی و موفقیت در «کارزارهای مقابله با شورشگری» به چالش دولتهای قدرتمندِ قرن ۲۰ و ۲۱ تبدیل شد. کارزارهای نظامی در سومالیا (۱۹۹۲-۱۹۹۵)، یمن (۲۰۱۵ تا کنون)، افغانستان (۱۹۷۹-۱۹۸۹ و ۲۰۰۱ تا کنون) و ویتنام (۱۹۶۵-۱۹۷۵) برای دولتهای قدرتمند یادآور تلخ این مسأله است که برتری نظامی هرگز نمیتواند ضامن موفقیت یک کارزار نظامی باشد. «باری پوزن» استدلال میکند که شورشیان بهدلیل برخورداری از «مزیت بازی در زمین خانه»، از توانایی بههمزدن موازنه قدرت به نفع خودشان در برابر بازیگرِ به مراتب قدرتمندتر از خودشان برخوردارند. این یعنی شورشیان در قلمرو خودشان فعالیت میکنند و در نتیجه اراضی را بهتر میشناسند و در مقایسه با یک نیروی نظامی بیرونی، از حمایت مردمی و دسترسی به منابع بیشتری برخوردارند. دولتهایی که درگیر کارزارهای مقابله با شورشگری هستند، از طریق چه استراتژیای میتوانند با این موضع قدرت مقابله کنند؟ تجربه نشان میدهد که سیاستگذاران با اتخاذ استراتژیهایی که به اعمال قدرت نظامی متکی است، به دنبال به چالشکشیدن مزیت بازی در زمین خانهی شورشیان هستند. عملیاتهای ضدشورشی تهاجمی عربستان سعودی علیه حوثیها در یمن گواه این الگوی تفکر استراتژیک است. استراتژی پیشنهادی ایالات متحدهی تحت رهبری ترمپ در مورد منازعه افغانستان نیز مثال دیگری از این تفکر است؛ در سال ۲۰۱۷ رییسجمهور ایالات متحده با اشاره به افغانستان اظهار داشت که «امریکا دیگر ملتسازی نمیکند… ما تروریستها را میکشیم.» ظاهرا ترمپ معتقد بود که بهترین راه اعمال قدرت امریکا، تکیه بر برتری نظامی امریکا است. این استراتژی بر این فرض متکی بود که ایالات متحده از اعمال زور، قدرت خواهد گرفت. در این استراتژی سایر مفاهیم ظریفتر قدرت با بیان اینکه ایالات متحده دیگر در ملتسازی مشارکت نخواهد کرد، نادیده گرفته شده بود. اکنون پرسش این است که آیا این نوع استراتژیها محکوم به شکست هستند یا رمز موفقیت؟ پاسخ این مسأله را میتوان در واکاوی مفهوم قدرت در کارزار نظامی اتحاد جماهیر شوروی در افغانستان طی سالهای ۱۹۷۹ تا ۱۹۸۹ دریافت.
این مقاله نشان خواهد داد که چگونه برداشتهای متفاوت از قدرت در جنگ شوروی و افغانستان نقش ایفا کرده است. در این مقاله بحث خواهد شد که چرا برداشتهای خشن از قدرت برای دستیابی به اهداف سیاسی که توسط شوروی تعیین شده بود، نامفید از آب درآمد و چرا برعکس، سایر برداشتها از قدرت که توسط «جوزف نای» و «هانا آرنت» مطرح شده است، در آن شرایط مفیدتر واقع میشد. در نظرگرفتن این برداشتها از قدرت در استراتژیهای مبارزه با شورشگری بسیار حیاتی است. در این مقاله ابتدا برداشتهای مختلف از قدرت که توسط «جان مرشایمر»، هانا آرنت و جوزف نای ارائه شده، معرفی و توضیح داده خواهد شد و سپس ربط این مفاهیم به جنگ شوروی-افغانستان مورد بررسی قرار خواهد گرفت. جنگ اتحاد جماهیر شوروی و افغانستان اهمیت قدرت نرم و قدرت پشت خشونت را برجسته میکند. این مقاله با پیونددادن یافتههای این مطالعه موردی با بحثی که در مقدمه ذکر شد، به پایان میرسد.
مبارزه علیه شورشگری یک کارزار نظامی از جانب یک بازیگر با هدف تثبیت و تحکیم اقتدار دولت از طریق سرکوب بازیگران داخلیِ است که اقتدار دولت را از راههای خشن تضعیف میکنند. بیشتر استراتژیهای ضدشورش براساس برداشتهای واقعگرایانه از قدرت، که بر برتری نظامی و اعمال خشونت متکی است، بنا شده است. متفکرانی مانند «ماکیاولی» و «هابز» استدلال میکنند که یک ساختار سیاسی برای تثبیت قدرتش نیاز به اعمال زور و خشونت دارد. بسیاری از نظریهها و اندیشههای دیگر پیرامون قدرت بر این فرض استوار است. نمونه آن این جمله معروف از «مائو» است که میگوید: «قدرت سیاسی از لوله تفنگ بیرون میآید.» آدم با دنبالکردن این خط فکری به این نتیجه میرسد که کسی که بیشترین توانایی را برای اعمال خشونت و زور داشته باشد، قدرتمندترین بازیگر یک منازعه است. نظریه جان مرشایمر با این روش تفکر واقعگرایانه جور در میآید.
مرشایمر استدلال میکند که قدرت در داشتههای مادی یک بازیگر نهفته است. بنابراین قدرت کالایی است که میتوان آنرا صاحب شد. مرشایمر دو مفهوم قدرت را از هم متمایز میکند: اول، قدرت نهفته، که از منابع اقتصادی-اجتماعی که یک بازیگر در اختیار دارد سرچشمه میگیرد و دوم قدرت نظامی، که از اندازه و کیفیت ابزارهای نظامی که یک بازیگر در اختیار دارد، ناشی میشود. یکی از اجزای مهم نظریه مرشایمر مفهوم «تبدیل منابع»ی است که یک دولت دارد. بهعنوان مثال یک دولت شاید از منابع نظامی گستردهای برخوردار باشد، اما بهدلیل مشکلات در «فرایند تبدیل منابع» قادر به تبدیل این منابع نظامی به قدرت نظامی نباشد. این امر میتواند در روند تبدیل منابع اقتصادی-اجتماعی به قدرت نهفته نیز رخ دهد. برداشت واقعگرایانه از قدرت، با تأکید بر تحکیم و تثبیت قدرت از طریق خشونت و اتکای شدید بر برتری مادی، در مورد بسیاری از دولتهای قدرتمند که در کارزارهای ضدشورش دخیلند، قابل استفاده است. در مورد جنگ شوروی-افغانستان، این برداشت در استراتژی اولیه اتحاد جماهیر شوروی و حزب دموکراتیک خلق افغانستان صدق میکند. ناکامی اتحاد جماهیر شوروی در افغانستان را میتوان به مشکلات در روند تبدیل منابع نظامی به قدرت نظامی نسبت داد. اتحاد جماهیر شوروی از تواناییهای نظامی به مراتب بالاتری نسبت به مخالفان خود که اغلب مجاهدین نامیده میشدند، برخوردار بود. نظریه مرشایمر در اینجا نمیتواند توضیح دهد که کدام برداشت از قدرت باعث ناکامی فرآیند تبدیل منابع نظامی شوروی به قدرت نظامی در افغانستان شد. برای درک این موضوع باید سایر برداشتها از قدرت را که در فرضیات و تفکرات واقعگرایانه از قدرت کاملا باهم در تضادند، به کار برد.
هانا آرنت چارچوبی نظری از قدرت را به ما ارائه میدهد که به درک اینکه چگونه مجاهدین توانستند از دستیابی اتحاد جماهیر شوروی به اهداف سیاسیاش در افغانستان جلوگیری کنند، کمک میکند. برداشت آرنت از قدرت از نظریههای واقعگرایانه در باب قدرت دور میشود، زیرا او این فرض را که قدرت در اعمال خشونت نهفته است، رد میکند. از نظر آرنت قدرت نه در خشونت، بلکه (۱) در تبعیت انسانها از برخی نهادها و مقامات خاص و (۲) در توانایی مردم به عملِ هماهنگ نهفته است. از نظر آرنت تعداد افرادی که از یک بازیگر یا مرجع یا مقام حمایت میکنند، نیز بسیار مهم است و او عدد را محل استقرار قدرت میداند. تا زمانی که مردم از قوانین و نهادهای خاص پیروی کنند که به آنها امکان میدهد هماهنگ عمل کنند، این نهادها قدرتمند هستند. وقتی این نهادها حمایت اکثریت مردم را از دست دهند، دیگر بهعنوان ابزاری که مردم را وادار به عمل هماهنگ میکنند، کارایی خود را از دست میدهند. این یعنی که این نهادها قدرت خود را از دست دادهاند. آرنت استدلال میکند که خشونت وسیلهای برای وادارکردن مردم به اطاعت است. اما عواقب استفاده از این ابزار غیرقابل پیشبینی است. اغلب خشونت به جای ایجاد تبعیت و سرسپردگی، خشونت بیشتر به بار میآورد. آرنت خاطر نشان میسازد که برای روشنترشدن این تفاوت کافیست هر یک از این دو مفهوم را در افراطیترین حالتشان در نظر بگیریم. او میگوید افراطیترین حالت قدرت را میتوان در ترکیب «همه در برابر یک نفر» در نظر گرفت و افراطیترین صورت تجلی قهر، در ترکیب «یکی در برابر همه» خود را نشان میدهد. برداشت آرنت از قدرت برای تحلیل اینکه چگونه مجاهدین قادر شدند در برابر قدرت نظامی اتحاد جماهیر شوروی دوام بیاورند، مفید است. این برداشت بهعنوان تئوریای برای درک روند تبدیل منابع به قدرت در نظریه مرشایمر عمل میکند. از آنجا که برداشت آرنت از قدرت بر اهمیت تعداد افرادی که از یک بازیگر یا نهاد خاص اطاعت میکنند، تأکید دارد، درک نحوه جذب این افراد از سوی بازیگران و مراجع خالی از سود نیست.
جوزف نای چارچوبی نظریای از قدرت را در اختیار ما قرار میدهد که این روند را توضیح میدهد. او مفهوم «قدرت نرم» را معرفی میکند؛ قدرت جذب افراد پیرامون یک هدف بدون مجبورکردن آنها به این کار. قدرت نرم مخالف قدرت سخت است، که از طریق خشونت افراد را مجبور به پیروی میکند. قدرت نرم عبارت است از جذب افراد پیرامون هدفتان از طریق تقویت جذبه ارزشهایی که از آن دفاع میکنید. این کار میتواند از طریق تنظیم آجندا، ترغیب و تحریک جذبه مثبت انجام شود. برداشتهای فوق از قدرت در تحلیل جنگ شوروی-افغانستان بیشتر مورد بررسی قرار خواهد گرفت.
در سال ۱۹۷۸ حزب دموکراتیک خلق افغانستان از طریق کودتا قدرت را در افغانستان به دست گرفت. هدف این حزب نوسازی افغانستان از طریق اصلاحات سیاستی اساسی بود که مخصوصا در مناطق روستایی این کشور با مقاومت روبرو شد. این حزب با استفاده از زور مقاومت مردم را سرکوب کرد. در نتیجه محبوبیت رهبر حزب، نورمحمد ترهکی، در نزد مردم و درون حکومت خودش کاهش یافت. این امر زمینه را برای ترور وی توسط حفیظالله امین در سال ۱۹۷۹ فراهم کرد. امین به نظر درحال تقویت روابط دولتش با ایالات متحده میرسید. ترور ترهکی همراه با تشدید تنش بین اتحاد جماهیر شوروی و ایالات متحده در صحنه سیاست بینالملل، پس از یک دوره تنشزدایی، اتحاد جماهیر شوروی را متقاعد کرد که برای حفظ منافعش، مداخله نظامی در افغانستان ضروری است. اهداف اتحاد جماهیر شوروی نصب یک رهبرِ دوست با شوروی در افغانستان و تحکیم رژیم حزب دموکراتیک، در صورت لزوم با اعمال زور، بود. این اتفاق در سال ۱۹۷۹ هنگامی رخ داد که اتحاد جماهیر شوروی حدود ۷۵ تا ۸۰ هزار سربازش را در افغانستان مستقر کرد و برای به قدرت رساندن ببرک کارمل کودتا کرد.
ورود اتحاد جماهیر شوروی به افغانستان به مجاهدین که از قبل در سال ۱۹۷۸ درگیر مقاومت مسلحانه علیه حکومت کمونیستی افغانستان بودند، امکان داد تا افراد بیشتری را جذب هدف خود کنند. مجاهدین خودشان را بهعنوان مدافعان اسلام معرفی کردند؛ این موضع جذبه مجاهدین را بهخصوص در مناطق روستایی افغانستان بالا برد. پروپاگاندای ضدشوروی به سرعت در سراسر کشور پخش شد. مجاهدین همچنان که برای ارزشهای دینی خود میجنگیدند، توانستند خودشان را بهعنوان مدافع افغانستان در برابر یک متجاوز خارجی قالب کنند. این رویکرد طرفداران زیادی را از جناحهای مختلف جامعه افغانستان به سمت مجاهدین جلب کرد. از ملیگرایان گرفته تا مزدوران جنگی، تندروان مذهبی، رهبران قبایلی و میانهروهایی که از رژیم کمونیستی متنفر بودند، گِرد مجاهدین جمع شدند. اتحاد جماهیر شوروی و حزب دموکراتیک خلق افغانستان بهطور فزایندهای سعی در سرکوب این مقاومت از طریق خشونت داشتند. اتحاد شوروی قبل از استقرار نیروهای ارتشش در سال ۱۹۷۹ در افغانستان، با عرضه ۵۰ هزار اسلحه، ۱۴۰ توپ و حدود ۱ هزار نارنجکانداز به دولت کمونیستی افغانستان، تلاش کرده بود تا تواناییهای نظامی حزب دموکراتیک خلق افغانستان را تقویت کند. این معامله در پی قیام سال ۱۹۷۹ هرات، جایی که در آن شهروندان شوروی به دست شورشیان افغان کشته شدند، منعقد شد. شورویها و حزب دموکراتیک خلق افغانستان هرچه در سالهای پسا حمله سال ۱۹۷۹ خشونت بیشتری علیه مجاهدین اعمال کردند، به همان اندازه مردم محلی را از گرد خود دور کردند. این تحولات را سیاستگذاران روسی تحت نظر داشتند، آنها استدلال کردند که کلید دستیابی به اهداف سیاسیشان در افغانستان در تقویت و گسترش حمایت از دولت حزب دموکراتیک خلق نهفته است. اتحاد جماهیر شوروی برخلاف اهدافش به کارزارهای نظامی تهاجمی خود ادامه داد و به این ترتیب حمایت از حزب دموکراتیک خلق افغانستان در کشور روزبهروز محدودتر شد. علاوهبراین، مجاهدین شروع به دریافت اسلحه و پول هنگفت از کشورهایی مانند ایالات متحده، عربستان سعودی، دونرهای خصوصی و خیریههای مذهبی کردند. جدا از ایالات متحده، این بازیگران جذب ارزشهای دینی میشدند که مجاهدین از آنها دفاع میکردند. این امر تواناییهای نظامی مجاهدین را افزایش داد. علاوه بر دریافت مهمات و سلاح مانند موشکهای «استینگر»، حدود ۵۰ تن از فرماندهان مجاهدین افغانستان ماهانه حدود ۶۰ هزار دالر را از ایالت متحده برای تقویت جنگشان علیه شوروی دریافت میکردند. اتحاد جماهیر شوروی متوجه شد که نمیتواند به اهداف خود در افغانستان از راه نظامی دست یابد. این اتحاد در سال ۱۹۸۷ نخستوزیر جدید را بهنام محمد نجیبالله در حکومت حزب دموکراتیک خلق افغانستان به قدرت رساندند که نسبت به سلف خود، دارای توانایی بیشتری برای جلب حمایت از حزب دموکراتیک خلق در میان اقشار مختلف جامعه افغانستان بود. اتحاد جماهیر شوروی پس از مذاکرات بینالمللی با ایالات متحده و پاکستان، برای خروج نیروهای نظامیاش از افغانستان برنامهریزی کرد. این اتحاد تلاش کرد ضمن تقویت قدرت حزب دموکراتیک خلق افغانستان، از این کشور عقبنشینی کند، اما موفقیت چندانی در این رویکرد کسب نکرد. اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۸۹ از افغانستان خارج شد و سه سال بعد در سال ۱۹۹۲ دولت حزب دموکراتیک خلق افغانستان توسط مجاهدین سرنگون شد.
بنابراین روشن میشود که قدرتمندترین بازیگر در جنگ شوروی-افغانستان همان بازیگری بود که موفق شد حمایت گسترده مردم را از هدف خود به دست آورد، که خود شواهد تجربی مبنی بر این است که برداشتهای آرنت و نای از قدرت، مؤثرترین و مفیدترین برداشتها برای درک موازنه قدرت در این جنگ است. مشاهدات سیاستگذاران اتحاد جماهیر شوروی که معتقد بودند کلید دستیابی به اهداف سیاسیشان در افغانستان، گسترش و تقویت حمایت از حزب دموکراتیک خلق افغانستان است، این یافتهها را بازتاب میدهد. این امر به برداشت آرنت از قدرت که معتقد بود که قدرت در اعداد نهفته است، مرتبط است. لازم به ذکر است که استراتژی تحکیم اقتدار از طریق اعمال خشونت، فقط منجر به خشونت بیشتر در جنگ شوروی-افغانستان شد. این روند از سال ۱۹۷۸ آغاز شد، زمانی که حزب دموکراتیک خلق افغانستان اقدام به سرکوب شورشها از طریق ابزار خشن کرد. در نتیجه مقاومت خشونتآمیز جبهه مقابل نیز افزایش یافت و اتحاد جماهیر شوروی فکر کرد که لازم است از حزب دموکراتیک خلق افغانستان عرضه ابزارهای بیشتر برای سرکوب این شورشیان، حمایت شود. در اینجا بازهم برداشت آرنت که گفته است خشونت فقط به خشونت بیشتر میانجامد و و سیاست را نابود میکند، صدق میکند.
وجود ترکیبی از مفهوم قدرت نرم و زیربنای قدرت در حمایت مردمی از اهداف مجاهدین، توضیح میدهد که چرا آنها در جنگ افغانستان توانستند در برابر اتحاد جماهیر شوروی دوام بیاورند. در چارچوب نظری مرشایمر، مجاهدین بهدلیل ضعف نظامی نسبت به اتحاد جماهیر شوروی، طرف ضعیفتر این جنگ بودند. اما در برداشت نای از قدرت نرم، مجاهدین بهدلیل تواناییشان در ارائه هدفشان بهعنوان مبارزه مقدس علیه یک متجاوز خارجی برای دفاع از منافع افغانستان، در موضع قدرتمندتری نسبت به شورویها قرار داشتند. موضع «دفاع از افغانستان در برابر تجاوز بیگانه» افراد زیادی را از اقشار مختلف جامعه افغانستان، از ملیگرایان گرفته تا مزدوران جنگی، تندروهای مذهبی، سران قبایلی و افراد عادی که مخالف رژیم کمونیستی بودند، پیرامون هدف مجاهدین جلب کرد. علاوهبراین، مجاهدین توانستند از طریق قدرت نرم، توانایی نظامی خود را افزایش دهند: این قدرت نرم هویت مذهبی مشترک مجاهدین افغانستان با کشورهای خاورمیانه و شمال آفریقا بود که پول و سلاح در اختیار افغانها قرار میدادند. در نتیجه مجاهدین توسط افراد زیادی از جامعه افغانستان حمایت میشدند که با ارزشها و نهادهایی که مجاهدین از آن دفاع میکردند، ارتباط داشتند و از آن پیروی میکردند. این امر به مجاهدین امکان داد خیل عظیمی از مردم را به عملِ هماهنگ در برابر اتحاد جماهیر شوروی و حزب دموکراتیک خلق افغانستان بسیج کنند. اتحاد جماهیر شوروی با راهاندازی تهاجمهای نظامی حمایت مردمی از حزب دموکراتیک خلق افغانستان را تضعیف کرد و در نتیجه توانایی این حزب برای ایجاد هماهنگی میان مردم را از بین برد. این استراتژی قدرت حزب و اتحاد جماهیر شوروی را کاهش داد.
نتیجهگیری
این مقاله نشان میدهد که قدرت نرم، قدرت از راه جلب اطاعت و قدرت از نظر عدد، مفاهیم مهمی است که باید هنگام تدوین استراتژی ضدشورش مورد توجه قرار گیرد. تکیه بر برتری نظامی و اعمال زور و خشونت باعث دورشدن مردم محلی از بازیگر و کاهش حمایت و تبعیت مردم از آن بازیگر میشود. همزمان، این استراتژی به شورشیان امکان این را میدهد تا اهدافشان را ملیگرایانه قالب کرده و به خورد مردم بدهند و در عین حال با اتکا بر ارزشهای مشترک با جوامع محلی، جذابیت خود را افزایش دهند. این استراتژی قدرت نرمشان را تقویت میکند و حمایت مردمی از آنها را افزایش میدهد. بنابراین، این تحلیل از جنگ شوروی-افغانستان الگوی فعلی تفکر استراتژیک در خصوص عملیاتهای ضدشورش را به چالش میکشد. کارزارهای مقابله با شورشگری که فقط و فقط بر اعمال قدرت نظامی متمرکز باشد، احتمالا دچار همان مشکلاتی خواهد شد که شورویها در افغانستان با آن روبرو شدند. کلید دستیابی به اهداف سیاسی در کارزارهای مقابله با شورشگری، در جلب حمایت مردم از نهادها و مراجعی نهفته است که نیروهای نظامی از آنها دفاع میکنند. بنابراین، بازیگرانی که در حال مبارزه با یک شورش هستند، باید بر افزایش حمایت مردمی از خودشان و استفاده مؤثر از قدرت نرم تمرکز کنند. این کار زمینه را برای اتخاذ یک رویکرد جامع در کارزارهای مقابله با شورشگری فراهم میکند؛ رویکردی که قادر به عبور از مشکلاتی باشد که ایالات متحده در تاریخ معاصر خود با آن روبرو بوده است.
اشاره: این مقاله را میتوان برای خواندن و تحقیق در زمینه شورش و مبارزه با شورشگری استفاده کرد، اما توصیه میشود بهعنوان منبع تخصصی یا مقاله علمی در نظر گرفته نشود. برای مشاهده فهرست منابع استفادهشده در این مقاله اینجا کلیک کنید.