علی امیری
در برابر چنین وضعیتی، نخبگان فرهنگی و سیاسی هزاره نسبتا بیتفاوت هستند. آنان پیرامون موضوع هویت، فرهنگ و زبان مباحثی را مطرح میکنند که تماس اندکی با واقعیت فرهنگی کنونیشان دارند. رویکردهای آنان پیرامون زبان و فرهنگ مختلف، اما سطحی هستند. بحثهای داغ و گمراهکننده در مورد زبان همین اکنون در جریان است. هر حرکتی واکنشی دارد و این نشان تحرک و پویایی جامعه است ولی هیچ نشانی از درک واقعیت به چشم نمیآید. روزی در یکی از راستههای شهرک هزاره (هزاره تاون) شاعری را دیدم بهنام محمدایاز بینام که در شعری به رفتار و کار جمعیت «کیبلاغ» اعتراض کرده بود. جلال اوحدی، یک محقق و نویسنده هزاره مقیم کویته، دفتری را در تاریخ انکشاف زبان فارسی دری اختصاص داده است که از جهات مختلف تحقیقی است معتبر و مبتنی بر اسناد و مدارک و به زبان شیوای فارسی نگاشته شده است. اما همین دفتر بر جدایی تصنعی زبان هزارگی از زبان فارسی، همواره تأکید کرده است و این از جهات مختلف میتواند انزواگرایی هزارهها را تشدید کند. اثر دیگر او «ترکیب قبایلی ملیت هزاره» بر تنوع طایفگی قوم هزاره تأکید کرده و قبایل متعددی را که در ساختار اجتماعی این قوم نقش داشته برجسته کرده است که خود نشاندهندهی نوعی قرائت متکثر از تاریخ است ولی از آنجا که پرسش هویت برای نخبگان فرهنگی هزاره بیشازحد سطحی است و ژرفای کافی نیافته، چنین رویکردهایی به بحثهای مناسبی دامن نخواهد زد. هویت هزاره در پاکستان تا حدودی پرسشناپذیر است. برای اغلب هزارهها مسأله اصلی حفظ این هویت است نه چیستی آن. این موضوع را به لطف گزارش آقای عبدالغفور ربانی یک نویسنده دیگر هزاره در کویته بیشتر میتوان دریافت. او در دفتری بهنام «جریانهای سیاسی-ایدئولوژیک هزاره» گرایشهای رنگارنگ فرهنگی و ایدئولوژیک هزارهها را در پاکستان و افغانستان و تا حدودی ایران روشن کرده است. برابر گزارش او دلبستگیهای ایدئولوژیک هزارهها نیز بیشتر موجی و عاطفی بوده است و هیچگاه از یک گرایش ژرف و پایدار حکایت ندارد.
نمیدانم که آیا میتوان از ادبیات هزاره در پاکستان بهعنوان نوعی تجربهی زبانی که دلهرهها، نگرانیها و بغرنجیهایی هزاره در آن بازتاب یافته باشد، سخن گفت یا نه؟ کویته با اینکه بیش از هر جای دیگر استعداد آن را داشته که موضوع تأمل ادبی و تاریخی قرار گیرد، احتمالا هیچ رمان و داستان هزارگی در این شهر شکل نگرفته است. برخی دفاتر شعری که به لهجهی هزارگی نشر شده است، نیز ارزش اندکی دارند. طبعآزمایی بر سنت کلاسیک شعر فارسی به نظرم بعد از مرحوم محمدعلی اختیار احتمالا به کلی متروک شده است. پارهی شعرای جدید به اردو شعر میگویند که نمیدانم از حیث ادبی چقدر مهم و دارای ارزشند. ولی از آنجا که به نقش ارتباطی و فرهنگی زبان آگاهی اندکی وجود دارد، و طبع سلیم و ذوق مستقیم آسیب دیده است، دشوار میتوان به یک جریان ادبی زنده و معنادار امیدوار بود. یاسین ضمیر، مصطفا شاهد، لیاقت آجز (عاجز)، شوکت شعور، آسا چنگیزی، محسن چنگیزی، عزیز فیاض و حنیف نایاب در قسمت شعر به لهجهی هزارگی و قسما به زبان اردو ذوقآزماییهایی کردهاند و قصهنویسان چون منظور پویا، زمان دهقانزاده، مبارک صابر و فرهاد زاهدی در قسمت قصهنویسی مختصر دست و پایی زدهاند ولی بهنظر نمیرسد که کارشان از حد تفنن در زبان هزارگی و اردو گذشته باشد. برای نخبگان فرهنگی هزاره، زبان تبدیل به بازی شده و در نوعی سادهانگاری و آسانپنداری وحشتناک هبوط کرده است و این خود میتواند ریشهی ذوق و ادب و خلاقیت را بخشکاند. قسمت عمدهی کمخونی شعر و ادب و داستان در میان هزارههای پاکستان ریشه در سردرگمیهایی زبانیای دارد که اکنون دیری است که دامن هزارهها را گرفته است.
در کویته گروه «کیبلاغ» (که من نمیدانم چه معنا دارد) اکنون بر طبل جدایی لهجه هزارگی از زبان فارسی میکوبد و آن را زبان مستقل میداند که در صورت پیشرفت نسبی، پیوند هزارهها را با ادبیات مکتوبشان در گذشته قطع خواهد کرد، اما به هیچجای دیگری وصل نخواهد کرد. چنین رفتارهایی هزارهها را بیزبان و فاقد پیوند با گذشته و آینده خواهد کرد و آنان را از مردمی دارای فرهنگ و ادبیات مکتوب به یک قبیله بدوی و دارای فرهنگ شفاهی و ابتدایی تبدیل خواهند کرد و تنزل خواهد داد. وقتی که «شهید حسینعلی یوسفی» را به زبان کیبلاغی ترجمه کنیم اینگونه میشود: «شئیید اوسین الی ایسوفی»!! در دفتر دستاندرکاران این بازی خیلی طول کشید که من این شاهکار را به حدس و گمان و قراین، از جمله به قرینه عکس مرحوم شهید یوسفی، خواندم و به یاد این شعر از فردوسی افتادم:
ز دهقان وز ترک وز تازان/ نژادی پدید آید اندر میان
نه دهقان نه ترک و نه تازی بود/ سخنها به کردار بازی بود
عیبب این «بازی» این است که بسیار سادهانگارانه است. دستاندرکاران این بازی فکر میکنند که اگر «اجتماع» را «ایشتیماء»، «حقیقت» را «اقیقت»، «طبقات مختلف» را «موختلیف تبقا» و «کتاب ضرب المثلهای هزارگی» را «کیتابی زربول مسلائی آزرگی» بنویسند، مشکل فرهنگی و زبانی و هویتی جامعه خود را حل کرده، زبان مستقل تأسیس و سعادت و پیشرفت فرهنگی آنان را تأمین کردهاند. ولی برای مردمی که بیش از ده قرن آثار مکتوب در زبان خود دارند، این دست اقدامات تنها بازگشت به عصر حجر و نوعی بدویت و بیزبانی نیست، بلکه نشان گسستهخردی، سردرگمی و درماندگی نیز هست. هزاره، دهها لهجه دارد ولی درعین داشتن این لهجههای مختلف و متفاوت سنت کتبی واحد و دیرینهسال دارد و اقدامات از نوع کیبلاغ تنها میتواند به معنای ویرانسازی این سنت مکتوب و مآلا گسست ربط و پیوند فرهنگی میان هزارهها باشد. دو نمونه از شاهکارهای این «برادران و خواهران زبانساز» را به دست میدهم تا خواننده خود تصور کنند که زبان مکتوب هزاره چگونه با بیرحمی در حال ویرانشدن و تارهای رابطه درحال گسستن است. نمونهی نخست: «ده اقیقت اگه توخ کنی، مو مینگرنی که خاتونو ده جامیه غرب از یگ قرن پیش تگ و دو خوره شوروء کدد»(از مقاله نسرین تاج در مجله مَنجی، فبروری و مارچ ۲۰۰۹). نمونهی دوم: «از آدیسی پور غم و جیگرسوز شئادتی مزلومانی قارمونی تاریخ چندو وخت تیر نموشه که…» (از مقاله اسد کوشا، همان مجله). آنان با این کار هزارسال زبان مکتوب خود را به راحتی قربانی میکنند ولی معلوم نیست که لهجهی قریه خود را بتوانند به زبان مکتوب بدل کنند، اما میتوانند با تخریب سنت مکتوب هزاره رابطهی فرهنگی و زبانی آنان را قطع و آنان را بدون گذشته و آینده کنند.
یکی از اقوام بزرگ افغانستان، که مانند هزارهها، در دو ساختار سیاسی متفاوت جابهجا شده است، قوم پشتون است. قهرا جدایی و تجزیه قومی، صرف نظر از علل سیاسی آن، برای هر قومی دردناک است، اما در مورد پشتونها نکتهی مثبت آن است که پشتونهای دو سوی خط دیورند هم در گذشته در حفظ زبان فارسی بهعنوان زبان فرهنگی و ادبیشان تلاش مشترک داشتند و نمونهی آن کتاب «تواریخ خورشید جهان» مهمترین تاریخ قوم پشتون، نوشته میرزا ابراهیم گنداپوری است که در دیره اسماعیل خان به زبان فارسی نوشته شده است و هم در زمان حال تلاش مشترک مردمان دو سوی خط برای تقویت زبان پشتو قابل تحسین است. کتاب «مخارج الحروف» ابنسینا را مولوی اسرائیل پیشاوری در پیشاور به پشتو ترجمه و نشر کرده است، کاری که عبدالشکور رشاد آن را در افغانستان تعقیب کرد و در ادامهی کار مولوی اسرائیل ترجمهی دیگری از آن به دست داد و من از آن در دیباچهی کتاب «فلسفهی ابنسینا» اثر زندهیاد محمداسماعیل مبلغ یاد کردهام. همین اکنون بسیاری از واژگان ساختهی اکادمی پشتو در پیشاور در رسانهها و ادبیات گفتاری پشتوزبانان افغانستان ساری و جاری است و خوشبختانه سبب قوام و پیشرفت این زبان نیز شده است. اما هزارهها در کویته با بازیهای سرشار از بلاهت و جنون چون کیبلاغ، با تخریب سنت مکتوب هزاره، سعی دارند که آنان را به عصر بدویت و شفاهیگری وارد کنند و برای مردمی که زبانشان یک هزار سال تاریخ مکتوب دارد، از نو زبان بسازند.
همهی واقعیت فرهنگی هزارهها در پاکستان را بازیهایی از این دست تشکیل نمیدهد و تلاشهایی موازی و مخالف هم وجود دارند، ولی رویهمرفته میتوان گفت که گرایش و رویکردهای نخبگان فرهنگی هزاره متشتت، پراکنده و سطحیاند. اغلب در دام کلیشههای رنگارنگ اسیرند و آستانهی بحث و تأملشان پایین و قهرا بگومگوهایشان بیقاعده و بینتیجه میباشند. در چنین حال و فضایی از قدرت و ظرفیت فرهنگی، تأکید هزارهها بر هویت خاصشان نیز راه به جایی نخواهد برد. در واقع در این کشاکش، آنچه که ذرهذره آب میشود و به زمین فرو میرود، دود شده و به آسمان فرا میشود، گرد و غبار شده در فضا پخش میگردد، فرهنگ و هویت هزاره در پاکستان و مآلا آینده آنان است.
آیا برای کنترل و مهار این وضعیت راهی وجود دارد؟ آیا هزارههای پاکستان میتوانند با حفظ هویت و فرهنگ خود نقش مؤثری در سیاست آیندهی پاکستان داشته باشند؟ آیا در پاکستان موفقیت هزارهها در سیاست و اقتصاد تنها با کنارگذاشتن زبان فارسی ممکن است؟ آیا پیوند مذهبی هزارهها با سایر شیعیان پاکستان و بیرون از پاکستان به هویت هزارگی آنها صدمه و آسیب خواهد رساند؟ اینها پرسشهایی هستند که نخبگان فرهنگی و سیاسی هزاره در پاکستان کمتر بدان پرداختهاند. اکنون نیز نمیتوان به همهی این پرسشها به نحو شایسته و درخور رسیدگی و برای آنها پاسخ تهیه کرد. من تنها در حد گنجایش این یادداشت، چند نکته را یادآوری میکنم:
یکم: پاکستان یک ملت در حال ساختهشدن است. سابقهی تاریخی و فرهنگی مردم پاکستان بهعنوان بخشی اساسی از فرهنگ و تمدن هند اسلامی سر جای خود، اما پاکستان کشوری است برآمده از دل مناسبات استعماری بریتانیا در شبهقارهی هند و این امر به پاکستان بهعنوان یک دولت موقعیت و سرشت خاص میدهد. دولت پاکستان، پاسخ مسلمانان شبهقارهی هند به پرسش سرنوشت اسلام در این منطقه است. به همین دلیل این دولت میراث تناقضات این وضعیت بغرنج را همواره با خود دارد. فلسفهی تأسیس این دولت اسلام است ولی ساختار سیاسی آن را نوعی فدرالیسم نیمهسکولار تشکیل میدهد. سکولاریسم محافظهکار و تعدیلشدهی پاکستان در واقع چرخ دولت را میچرخاند و بهرغم جامعهی دینی و نفوذ ریشهدار گروههای مذهبی در سیاست پاکستان، آنچه که به تدوین مفهوم مصلحت ملک و نوعی میهندوستی و جهتگیری در راستای واحد یاری رسانده است، همین سکولاریسم محافظهکار پاکستانی است. هزارهها بهعنوان شهروند پاکستان، نخست باید این ساختار پیچیده را درک و خود را در ضمن آن تعریف کنند. منطق بقا و پیشرفت در این ساختار سیاسی را تشخیص و بر طبق مقتضای آن عمل نمایند. آنان باید درک کنند که در یک ساختار سیاسی دولت-ملت نمیتوان بر مبنای الزامات طایفوی و قبیلوی عمل کرد. زیستن در درون یک ساختار سیاسی الزامات خاص خود را دارد و یکی از اساسیترین این الزامها رعایت مصالح و منافع همین ساختار است. علمای دین و اقشار مذهبی نیز میتوانند وارد سیاست شوند و گروه و حزب سیاسی تشکیل دهند، اما فراموش نکنند که آنان برای درس اخلاق و تبلیغ احکام شرع به این حوزه ورود نکردهاند. بلکه آنان در عرصهی تضاد منافع وارد شده و باید منطق سرد و سکولار این عرصه را رعایت کنند. پوپولیسم سیاسی و سوءاستفاده از احساسات عوام در همهی سیاستها و نظامهای سیاسی وجود دارد، اما برای هزارهها سیاست بر مبنای منطق سیاسی نظام سیاسی پاکستان بیشتر به تثبیت جایگاه آنان در این نظام کمک خواهد کرد.
دوم: هزارههای پاکستان باید درک کند که حضور آنها در پاکستان با قتلعامهای عبدالرحمان و آوارگی دستهجمعی هزارهها به قلمرو هند برتانوی شروع نمیشود. لذا نباید تمام هویت هزارگی آنان تحت تأثیر ترومای جنگ و آوارگی شکل بگیرد. این برداشت آنان را همواره رو به گذشته نگه میدارد. هزارههای ایالت بلوچستان آن راه خونین و سراسر رنج و تحقیری را که بیش از یکصد سال پیش از آن عبور کردهاند، همواره به یاد دارند و بنابراین زخمشان هنوز تازه است. هنوز آنان بهجای آنکه خودشان را بخشی از یک ساختار سیاسی و اجتماعی تازه بدانند، راندهشده از یک ساختار دیگر میدانند. کینهی آن ساختار طردکننده را در دل دارند، اما از امتیازات این ساختار تازه چندان بهره نبردهاند. ارتباط هزارههای پاکستان با هزارههای افغانستان میتواند در سطح زبانی، فرهنگی و همبستگیهای عاطفی و خویشاوندی باشد ولی در سطح قدرت و سیاست خواهناخواه سرنوشت آنها از همدیگر جدا هستند. هزارهها یک مردم و دارای یک زبان و فرهنگ هستند اما در دو ساختار سیاسی متفاوت زندگی میکنند. آنان باید ضمن همبستگی و همکاری و تبادل تجارب و استحکام پیوندهای عاطفی و فرهنگی و زبانی باید به این دوگانگی واقف بوده و به الزامات آن گردن نهند. هزارههای پاکستان باید درک کنند که جایگاه استوار و تثبیتشدهی آنان در ساختار سیاسی پاکستان فدرال، بیشتر برای هزارهها در افغانستان سودمند است تا انزواگرایی سیاسی و فرهنگیشان.
سوم: هزارهها از لحاظ فرهنگی در پاکستان بیگانه نیستند. آنان وارثان برحق فرهنگ فارسی شبهقاره هند بهخصوص دوران شکوفایی فرهنگی عهد مغولان هستند. تعلق به این جریان فرهنگی و تاریخی، هزارهها را بهرغم کمیت اندک، در یک جغرافیای وسیع فرهنگی قرار میدهد و برای آنان مجال کار و پیشرفت و فرصت خدمت به کشورشان را مهیا میکند. مهاجرت هزارهها در شبهقارهی هند دوامدار و دارای سابقهی فرهنگی و تاریخی طولانی است که از علی بن عثمان هجیویری غزنوی نویسندهی کتاب کشف المحجوب و مدفون در لاهور گرفته تا خانواده یزدانعلی خان و جنرال علیدوست هزاره را در بر میگیرد. شبهقارهی هند روزی روزگاری خانهی همه فارسیزبانان بود. اکنون که خانوادههای زبانی تازهی در منطقه سر برکردهاند، این تنها هزارههاست که به یک خانوادهی فرهنگی و زبانی کهن و ریشهدار پیوند مییابد. آنان در پاکستان در خانهی فرهنگی خود هستند و بخت آن را دارند که بار دیگر شکوه و عظمت فرهنگی دوران مغول را در شعر و ادب و موسیقی و معماری تجدید کنند و از این رهگذر در رهبری سیاسی دولت و سعادت سیاسی مردم پاکستان نقش برجسته بازی کنند.
چهارم: فرهنگ فارسی، با کرکتری که در شبهقاره به خود گرفت، اکنون شالودهی فرهنگی پاکستان معاصر را تشکیل میدهد. پاکستان معاصر با ترجمه همین فرهنگ به زبان اردو، سعی دارد که شالودههای فرهنگی خود را استوار دارد. مهمترین شاعر ملی پاکستان، علامه اقبال لاهوری ۹۰ درصد شعرش به زبان فارسی است. در نمایشگاه کتاب «انجمن اوماغ» ترجمهی اردوی کلیات اقبال را دیدم و این یعنی که پاکستان معاصر اقبال را با ترجمه میخوانند. هزارهها بهعنوان تنها گروه قومی فارسیزبان شبهقارهی هند، وارث این فرهنگ هستند. آنان نیاز به ترجمهی اقبال و بیدل ندارند. معماری، ادبیات و موسیقی که در شبهقاره رشد کردند، اینک باید توسط اینان ادامه یابند. اگر آنان میخواهند نقشی در آیندهی پاکستان داشته باشند، پیش از ساختن ماکیت و شبیه تندیسهای بودا در بامیان باید دیوان بیدل را چاپ و تصحیح کنند، آثار غالب دهلوی و امیر خسرو را منتشر کنند، در موسیقی خلف صالح برای بسمالله خان و مهدی حسن و عابده پروین باشند. البته تلاشهای دیگری هم برای تقویت زبان اردو لابد با حمایت دولت در جریان است که ترجمه تاریخ ابن خلدون در دوازده جلد، به کوشش اشخاصی چون حکیم احمدحسین اللهآبادی، حافظ سید رشیداحمد ارشد و اختر محمد فتح پوری و ترجمه اسفار ملاصدرا به زبان اردو توسط سیدمناظر احسن گیلانی و ترجمههای بسیار دیگر از آثار علمای غرب از نمونههای این تلاش است. ولی رویهمرفته استخوانبندی فرهنگ، چشمانداز و افق دید همگانی را در پاکستان معاصر رنسانس فرهنگی عهد مغول در شبهقاره تشکیل میدهد. درک این کرکتر به هزارهها تنها چشمانداز گستردهی از فرهنگ را ارزانی نمیدارد، بلکه به آنان فرصتهای استثنایی سیاسی نیز میدهد.
پنجم: هزارهها، برای اینکه هزاره بمانند، باید از گذشته خود فاصله بگیرند. نه اینکه گذشته خود را فراموش کنند، بلکه گذشته را تبدیل به گذشته کنند. برای اغلب هزارهها، گذشته زمان حال است و زخمهای آن در اکنون هزاره حضور قوی دارند. هزارهها در پاکستان تحت تأثیر ترومای جنگ و آوارگی و مهاجرتهای کتلوی به هند بریتانوی بعد از شکست از امیر عبدالرحمان خان قرار دارند. لذا نهتنها داغ شکست را بر جبین دارند، بلکه هویت خود را نیز با انحطاط و شکست پیوند دادهاند. درست است که هزاره با از کفدادن سرزمینهای زرخیز ارزگان و چوره و دهراود و فولادی و اجرستان و ارغنداب و ارزگان و کشتار و آوارگیهای گسترده، دیرهاست که داغ شکست و درد حقارت را تحمل میکنند، اما زمانی میتوانند بر این داغ مرهم نهند و این درد را مداوا کنند و این شکست را به پیروزی بدل کنند که از اسارت گذشته رهایی پیدا کنند و با خونسردی و شجاعت به شوربختیها و شکستهای خود بنگرند و تأمل کنند. هر ملتی در تاریخ خود یکیدو مورد یا چند مورد شکست را تجربه میکند. هزارهها باید درک کنند که آنان استثنا نیستند و ناگزیر برای رفتن بهسوی آینده، گذشته را باید در گذشته جا بگذارند. شکست اگر به گذشته بدل شد، به عبرت بدل میشود و اگر به امر حاضر بدل شد، عزاداری دایمی را به همراه خواهد داشت. برای عبرت از گذشته، باید گذشته، گذشته باشد نه زمان حال و اینکه هزارهها خیلی کمتر از گذشتههای دردناک و نکبتآلود خود درس گرفتهاند، بیشتر از آن روست که گذشته در زمان حال آنها حضور زنده و دردناک دارند و آنان نمیتوانند که خود را از اسارت گذشته رها و آن را به درس عبرت برای خود بدل کنند. احیای گذشته غیر از اسارت در دام گذشته است و فراموش کردن آن غیر از فاصله گرفتن است. احیا کنیم، اما اسیر نباشیم، فاصله بگیریم اما فراموش نکنیم. اینگونه هم ریشه در گذشته داریم و هم روی به آینده.
ششم: هزارهها تا بر مشکلات هویتی خود فایق نشوند، یا برای سردرگمیهای فعلی خود راه حل معقول و مبتنی بر واقعیت سیاسی و اجتماعی پاکستان پیدا نکنند، تهدیدات امنیتی خود را نیز به درستی درک نخواهند کرد و به طریق اولی راه حلی برای آن نیز پیدا نخواهند کرد. بنابراین بحث از هویت هزاره در پاکستان، که البته بحث سیاسی است، نهتنها برای گروههای سیاسی و فرهنگی فعال امروز هزاره در پاکستان اولویت دارد، بلکه برای بقای این مردم بهعنوان یک گروه قومی-هویتی نیز ضرورت اساسی دارد. هزارههای پاکستان را پیش از آنکه گروههای افراطی با خطر نابودی فیزیکی مواجه کند، بحران هویتی با خطر نابودی فرهنگی مواجه کرده است. آینده سیاسی هزارهها در ساختار سیاسی دولت-ملت پاکستان بستگی به تثبیت هویت فرهنگی آنان بهعنوان یک گروه قومی-هویتی، متناسب با این ساختار را دارد. هزارهها در این مورد دچار سردرگمی است و بهنظر نمیرسد که نخبگان فرهنگی و سیاسی هزاره در پاکستان تا کنون راهی برای خروج از این سردرگمی یافته باشند. در واقع بخشی از سردرگمی هویتی هزارهها در پاکستان، به رویکرد فناتیک نخبگان فرهنگی جامعه هزاره با مسائل چون فرهنگ، زبان و هویت بازمیگردد. و السلام.
پایان.