علی امیری
برخلاف مذهب، بحث فرهنگ و زبان در فضای عمومی کموبیش مطرح، اما وضعیت فرهنگی هزارهها در پاکستان فوقالعاده ضعیف و ناامیدکننده است. موضع هزارهها در مورد زبان و مذهب، فوقالعاده دچار تشتت و پراکندگی است و جنگ و آوارگی نیز تروماهای شدیدی بر ذهن و روان آنان به جا گذاشته بیآنکه اسباب تأمل ایشان و موجب تولید ادبیات فاجعه گردد. زبان فارسی هر روز گم و گمتر میشود. در شهر کویته، مرکز ایالت بلوچستان، در محلات هزارهنشین، بیست سال پیش فضا به مراتب فارسیتر از اکنون بود. در بازار و دکانها کلی تابلو به زبان فارسی دیده میشد. این بار من در بازار مرکزی شهرک هزاره (هزاره تاون) به ندرت یک تابلوی فارسی میدیدم و قهرا وضعیت در مریآباد به مراتب بدتر از این است. همه لوحهها، پلاکاردها، و اوراق تبلیغاتی و اعلانات به اردو و انگلیسی بودند. مقارن ایامی که من در کویته بودم، انجمنی بهنام «اوماغ نو» نمایشگاهی از کتاب، آثار فرهنگی و لباس برگزار کرده بود. بیش از ۹۵ درصد کتابها به انگلیسی و اردو بودند، همه کتابها کپی و افست بیکیفیت بودند؛ خیلی بیکیفیتتر از کپیهایی که در کابل انجام میشوند. همه اعلانات در و دیوار و تبلیغات بلندگوها به زبان اردو بودند. فروشندگان همه پشتون و بلوچ بودند و افستهایی از کتابهای نشر لاهور و کراچی را به هزارهها میفروختند.
هزارههای کویته هیچ نشریه قابل توجهی به زبان فارسی ندارند. رسانه و وبسایت خبری هم به زبان مادریشان ندارند. نشر کتاب به این زبان نیز بسیار محدود است و در طی دو سه دههی اخیر کتابی که از لحاظ زبانی مؤثر باشد، از سوی ساکنان فارسیزبان این شهر و در این شهر نشر نشده است. زبان فارسی در شهر کویته به زبان شفاهی بدل شده است. تنها میتوان در خانه یا کلونیهای خاص قومی به آن صحبت کرد. و در این صحبت نیز روزبهروز واژگان کهن فارسی و تلفظ درست کلمات که ویژگی اصلی لهجهی هزارگی زبان فارسی است، جای خود را به تلفظ کژ و مژ و واژگان اردو و انگلیسی میدهد. با ادامهی این روند دیری نخواهد پایید که هزارههای افغانستان و پاکستان در صحبت با همدیگر به مترجم نیاز پیدا کنند.
این وضع اکنون است. اما همواره چنین نبوده و به تدریج رفتهرفته وضع به اینجاها رسیده است. باید دید که چه اتفاق افتاده است؟ زبان فارسی، در محیط کویته، چنان که در سراسر هند، دارای سوابق و ریشهی طولانی است. تا صد سال پیش تمامی قبالهجات زمین و خانه در تمامی نواحی بلوچستان به زبان فارسی تنظیم میشدند. زبان فرهنگی و ادبی بلوچها نیز فارسی بود. بلوچهای پاکستان در کویته همین اکنون یک انجمن فارسی بهنام «انجمن فارسی بلوچستان» دارد که گرچه زیاد فعال بهنظر نمیرسد، اما دستکم نشان زنده بودن فارسی بهعنوان زبان شعر و ادب در میان بلوچان است. از یکی از سرداران بلوچ بهنام نواب میرگل محمد خان زیب مگسی دیوان شعری به زبان فارسی بهنام «زیب نامه» در «پنج گلدسته» یعنی پنج دفتر باقی مانده است که بهلحاظ مضمون تکراری است ولی نشان استحکام زبان شاعر و تعلق خاطر او به سنت ادبی شعر فارسی است. این اثر در سال ۱۹۹۴ به توجه و فرمایش وزیر اعلای سابق ایالت بلوچستان، نواب ذوالفقارعلی خان، که خود از نوادگان شاعر است، و با دیباچهی از استاد نادر قمبرانی رییس انجمن فارسی بلوچستان منتشر شده است. از دیباچهی مختصر قمبرانی و نیز از مقدمهی استاد شرافت عباس بر این کتاب پیداست که زبان فارسی در ایالت بلوچستان بهخصوص شهر کویته و نواحی خضدار و قلات پایهی استوار و ریشهی ژرف داشته و شاعران چون رابعهی خضداری، میرزاگل محمد و آخوند زاده عبدالعلی و افراد دیگر از میانشان برخاستهاند. استاد قمبرانی در دیباچهی دیوان شعر مذکور نواب مگسی نوشته است: «چند سال قبل ارباب دانش در بلوچستان جهت ترقی و ترویج زبان فارسی، انجمن فارسی بلوچستان را بنیاد نهادند. و نشریهای بهنام «صریر بولان» نیز به نشرات آغاز کرد. به همت انجمن مذکور شعبهی فارسی در دانشگاه بلوچستان گشایش یافت.» که البته ناشی از شوق و همت بسیار بوده است.
اما اکنون وضعیت بهشدت تغییر کرده است. نسل استادان فاضل و فارسیدان چون قمبرانی، شرافت عباس، انعامالحق کوثر، ملامحمدحسن بنگلزیی و ناطق مکرانی در حال انقراض است. گسست نسلها شتاب فزاینده گرفته و زبانهای اردو و انگلیسی همهجا را فتح کردهاند. چنین بهنظر میرسد که بلوچان و هزارهها همکاریهای اندکی برای حفظ زبان فارسی بهعنوان میراث مشترکشان داشتهاند و نسل جدید هزارههای پاکستان به ندرت میتواند آثار مکتوب نیاکانشان را بخوانند. محمدعلی اختیار، یکی از شاعران فارسیزبان بلوچستان از قوم هزاره است که دو دیوان شعر به فارسی و اردو از او به جا مانده است. اما این آثار اکنون برای نسل کنونی قابل استفاده نیست. و شکاف نسلی و گسست فرهنگی تا این پیمانه، برای من حیرتآور و تکان دهنده بود. شعبهی زبان فارسی در دانشگاه بلوچستان فعال است که حامی آن همان «انجمن زبان فارسی بلوچستان» است ولی تلاشهای من برای دیدار مسئولان انجمن تا آخرین لحظات حضور در کویته بینتیجه ماند. پس از جستوجوی بسیار مطلع شدم که هر دو بزرگوار، شرافت عباس و نادر قمبرانی از دنیا رفتهاند و سرنوشت انجمنشان نیز در هالهای از تردید و ابهام قرار گرفته است. از نشریه «صریر بولان» که ارگان نشراتی این انجمن بوده است نیز، با اینکه از اشخاص مطلع پرسوجوی کافی به عمل آمد، هیچ نشانی بهدست نیامد.
«تنظیم نسل نو هزاره مغل» یک نهاد فرهنگی، سیاسی و اجتماعی هزارههای پاکستان است. نخستین نشریه این نهاد «ذوالفقار» نام داشت که بیشتر به زبان فارسی و احیانا به زبانهای اردو و انگلیسی نشرات میکرد. به تدریج نشریات دیگری نیز از سوی این نهاد منتشر شد که اغلب مانند «چهل دختران»، «فکر و ادب» و «پیغام تنظیم» به زبان اردو بودند. تنها ارگان نشراتی تنظیم نسل نو «دیدگاه نسل نو» به زبان فارسی نشرات میکرد که آن هم متوقف شده و این اواخر تحت تأثیر جدالهای هویتی، «سبیت» (بشارت) را به لهجهی هزارگی نشر میکند که شاید برای اشباع احساسات نهچندان پایدار خالی از فایده نباشد، اما سودی به حال زبان ندارد و به قوت زبانی هزارهها کمکی نخواهد کرد. تنظیم نسل نو اما آثار دیگری هم نشر کرده که مهم و سزاوار توجه است که از جملهی آنها دو فرهنگ لغت به نامهای «جامعاللغات هزارگی» و «فرهنگ تطبیقی گویش هزارگی» هردو تألیف خانم زیبالنساء علیخان سزاوار یادآوری است. خانم زیبالنسا علیخان اکنون در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران، بخش زبان و ادبیات خارجی، شعبهی زبان اردو، بهعنوان استاد مشغول به کار است. کتاب محمد اوتادالعجم به زبان انگلیسی بهعنوان «مطالعهی جامعهشناسانهی قبیله هزاره در بلوچستان» که در سال ۱۹۷۳ بهعنوان رسالهی دکترای مؤلف به دانشگاه کراچی تقدیم شده است، نیز بهتازگی از سوی اکادمی هزارگی وابسته به تنظیم نسل نو هزاره مغل منتشر شده که کار مفید و سزاوار تقدیر است.
اوتادالعجم برابر گزارش خودش از آن رو به مطالعهی تاریخی، فرهنگی و زبانی هزارهها علاقهمند شد که آنان را فارسیزبان یافت. اما هزارههای پاکستان بهرغم تأکید بر حفظ هویت فرهنگی خود، بهعنوان تنها فارسیزبانان شبهقارهی هند، در حفظ زبان فارسی با چالشهای بسیار مواجه بوده است. در ۱۹ فبروری ۲۰۲۱ با رییس و اعضای تنظیم نسل نو هزاره مغل در شهر کویته دیدار و در محفلشان سخنرانی کردم. وضعیت زبان فارسی غمانگیز و مأیوسکننده بود. من در سخنان خود گفتم نگرانم که در سالهای آینده همین رشتهی باریکی که ما را به همدیگر وصل میکند، قطع شود و ما برای صحبتکردن از غمها و غصههای مشترک، زبان مشترک نداشته باشیم. تمام شواهد و قراین از جدیبودن این نگرانی حکایت دارد.
خوب است که به اجمال به روند پیچیدهای که هزارهها را در پاکستان دچار بیزبانی و مآلا بیهویتی میکند، تا جایی که من توانستم ببینم، به اجمال اشاره کنم. بگذارید با یک پدیده روزمرّه و ملموس که هرکس میتواند آن را در شهر کویته مرکز ایالت بلوچستان، تجربه کند شروع کنم. خانوادهی معمولی را در نظر بگیرید که متشکل از زن، شوهر و فرزندان باشد. زن خانهدار است، بچهها به مکتب میروند و برخی فارغالتحصیل شده و در اداره کار میکنند، مرد کارگر بازار، مثلا دکاندار، است. زن این خانواده، روز در بازار با فروشندگان پارچه و لباس با زبان اردو چانهزنی میکند، شب با پسران، دختران و شوهر خود دربارهی کیفیت جنس خریدهشده، با زبان فارسی آمیخته به کلمات اردو و انگلیسی و لهجهی هزارگی، بحث میکند. دختر خانواده روز در مکتب به زبان اردو درس میخواند، شب ساعاتی را مشغول انجام کارخانگی خود به زبان اردو است و اگر وسوسه فضای مجازی رخصت دهد، شاید در این بحث خانوادگی پیرامون پارچههای خریداریشدهی مادرش شرکت کند و با دوز بالاتری از زبان اردو و انگلیسی نظر خود را بیان کند. برادر روزنامهنگار است و دیروقت از دفتر روزنامه آمده و سراسر شب شبکههای اجتماعی را تعقیب میکند تا بازتاب گزارش امروز خودش را در شبکههای اجتماعی ببیند. پسر دوست دارد که در بحث خانوداگی شرکت کند، ولی فرصت ندارد. پدر نیز روز در بازار کار کرده و از این صحبت خانوادگی لذت میبرد. هم زن خانه در فروشگاه، هم مرد خانه در بازار، هم دختر از مدرسه و هم پسر از دفتر روزنامه چیزهایی را با خود در این بزم خانوادگی آوردهاند و هم هر یکی چیزهایی را در محل باشش روزانهی خودشان جا گذاشتهاند. زن خانواده تنها لباس و پارچه نیاورده است، همراه با کالای خریدهشده چند تا کلمهی تازه را نیز به خانه آورده است. چنین واقعیتی در مورد سایر اعضای خانواده نیز صادق است. بدیهی است که آنان تنها کلمات تازه به خانه نمیآورند، کلمات بساری از دست نیز میدهند. تصور کنیم که این وضعیت در چند نسل ادامه یابد، نتیجه همان خواهد شد که وضعیت امروز زبان فارسی است. با طی این فرایند زبان فارسی امروز در میان هزارههای پاکستان دو ویژگی پیدا کرده است: نخست اینکه حالت فیزیونومیک یافته و به مشتی واژگان و افعال تقلیل پیدا کرده است؛ دوم اینکه به یک ژارگون خانوادگی بدل شده و بیرون از آن هیچ جایگاهی ندارد.
زبان فارسی نه زبان آموزش است، نه زبان اداره و سیاست، نه زبان بازار و اقتصاد و تجارت. زبان فارسی میتوانست برای فارسیزبانان پاکستان زبان فرهنگ باشد که تا کنون از این حیث نیز مورد التفات قرار نگرفته است؛ بلکه تنها زبان خانوادگی و یادآور خاطرات دور و دردناک است. حال، با این وضعیت، بازهم همان خانوادهی فرضی خود را در نظر بگیریم. بعد از مدتی این خانواده فرو میپاشد، فرزندان ازدواج میکنند و خانوادهی جدید تشکیل میدهند. فرزندان میراث اندکی از زبان مادری به این خانههای جدید میبرند. اگر فرض کنیم که دو بار این فروپاشی و شکلگیری ادامه یابد، چه مقدار از میراث این زبان باقی خواهد ماند؟ طبیعی است که آنان واژگان اندکی را به کودکان خود منتقل خواهند کرد و خاطرات کمی را با خود به خانهی جدید خواهند برد و با گذر زمان این میراث کم و کمتر خواهد شد و در پایان آنچه که باقی میماند فقط یک نام است: هزاره. و این نام تنها چون در جدال هویتها کم میآورد و از گذشتههای خود دور میشود ولی به هیچ اکنونی نپیوسته است، ناگزیر به خامکدوزی و ساختن مجسمههای بودا از گل و تأسیس انستیتوت کیبلاغی روی خواهد آورد و چون این تلاشها مذبوحانه است و راه به جایی نمیبرد، هزاره با هر بار دست و پا زدن خود را به پایان خود نزدیک میکند. زیرا فرجام این روند از کفرفتن تمامی ابزار بقا است. این هزاره، نه ادبیات مکتوب دارد، نه تاریخ مدون و نه فرهنگ تأثیرگذار، بلکه تنها یک مصرفکنندهی دست دوم در زبان اردو و انگلیسی خواهد بود. این است وضع اکنون امر واقع زبان فارسی در میان هزارههای پاکستان.
باری، اینکه در چنین جو و فضایی، هنوز زبان فارسی در میان هزارههای کویته رمقی دارد و نفسی میکشد، خود پدیدهی جالب و سزاوار توجه است. درصد زیادی از هزارهها در پاکستان، توانایی خواندن و نوشتن به زبان فارسی را ندارند و چنانکه یاد شد، این زبان تنها به زبان ارتباط خانوادگی و قومی آنان بدل شده است. معالوصف زبان فارسی بقا کرده است و همین وجود شفاهی و گفتاری و غیر مکتوب این زبان خود غنیمتی است که باید قدر نهاده شود. دلیل این بقا مهاجرت مستمر هزارهها از داخل، فرهنگ روضهخوانی و تبلیغ مذهبی و موسیقی است. معروف است که دیرها قبل یک زن هزاره در پاکستان گفته بوده که «نام هزاره را دو نفر بلند کرده است: شیخ یوسف واعظی با روضهی خود و صفدر توکلی با دمبورهی خود.» صرف نظر از صحت و سقم این روایت، نقش علمای واعظ، شیوخ روضهخوان و دمبورهنوازان و ترانهخوانان محلی در حفظ زبان فارسی در کویته بلوچستان مهم و سزاوار توجه بودهاند. نسل اول هزارههای پاکستان نه تنها گفتار به زبان مادری خود داشتند، بلکه خواند و نوشت هم به این زبان میکردند و چنانکه در نمونهی محمدعلی اختیار میبینیم به فارسی شعر نیکو میسرودهاند. نسل دوم از خواند و نوشت اندکی فاصله میگیرند ولی گفتار و تکلم به زبان فارسی را حفظ میکنند. نسل کنونی از خواند و نوشت به این زبان مطلقا ناتوانند ولی دست و پا شکسته کلمات و لغات اردو و انگلیسی را با افعال فارسی و لهجهی هزارگی بلغور میکنند. و این تنها رشتهی باریکی است که آنان را با سایر خویشاوندان و همتباران و همزبانانشان در افغانستان پیوند میدهد. اما اگر وضع به همین منوال ادامه یابد، دور نخواهد بود روزی که این رشتهی باریک نیز قطع شود.
در میان بسی سیماهای فرهنگی و بروکراتیک سابق هزارههای پاکستان، نمونه برجسته از نسل دوم هزارههای پاکستان حاجی برکت است. نسل او نمونهی از یک نسل برزخی است گذشته را به آینده و هزارههای پاکستان را به افغانستان با رشتهی باریکی متصل میکند و با انقراض این نسل خطر ناهمزبانی جدی است. حاجی برکت در آغاز جهاد در قسمت کمک به مجاهدین هزاره فعال بود. پدرکلان او ملا حسینعلی از هزارههای چهاردسته ناهور غزنی بود که در ۱۹۱۶، در بحبوحهی جنگ جهانی اول به شالکوت (کویته کنونی) رفت و به دستهی پیشتاز نظامیان هزاره (هزاره پاینر) در ارتش انگلیس پیوست و در جبههی اروپایی این ارتش خدمت کرد و در بازگشت از مسیر شیراز ایران، با یک بانوی شیرازی ازدواج کرد. پسر او براتعلی در جنگ دوم جهانی باز در ارتش انگلیس خدمت کرد و بعد از ختم با چهارهزار روپیه که از ارتش به او رسیده بود، در شهرهای هند متحد، به تجارت پارچه مشغول شد. حاجی برکت نسل سومی از این خاندان آواره بود که در کالج نظامی شاه جورج در جیلم درس خواند و هنوز با اینکه خواند و نوشت به زبان فارسی را بلد نیست، فارسی را به لهجهی شیرین هزارگی صحبت میکند. این دست آدمها بسیار است. نادرعلی هزاره رییس تنظیم نسل نو هزاره که خود به این نسل تعلق دارد، در توصیف یکی از سالنهای دفتر تنظیم بهنام «خدیجه محمودی هال» با اشاره به میز خطابهی آن به من میگفت که هیچ شخصیت مهم هزاره نبوده که یکبار روی این استیج و پشت این میز نرفته و سخن نگفته باشد. اینجا، بارها استاد شفق سخنرانی کرده است، استاد واعظی روضه خوانده است، داوود سرخوش دمبوره نواخته است و دهها شخصیت فرهنگی و سیاسی و جهادی از عقب این میز با مردم سخن گفتهاند. روزهای بعد که به ضعف و زوال زبان فارسی توجه بیشتر میکردم، این پرسش در ذهنم مرور میشد که آیا این سالن تنظیم نسل نو هزاره در آینده نیز همچنان پایگاه خطابه و سخن برای هزارهها خواهد ماند یا نه؟ اگر نخبگان سیاسی و فرهنگی هزاره بهموقع از خواب غفلت بیدار نشوند، پاسخ به این سوال منفی است.
پارهی مکاتب خصوصی و تک و توک لیسههایی در شهر وجود دارند که برنامهی آموزش فارسی در نصاب درسی خود دارند و شاید اینکه هنوز رمقی در تن فارسی وجود دارد، از اثر همین تلاشها باشد. اما رویهمرفته وضعیت آموزش نابهسامان و ناامیدکننده است. هیچ برنامه حمایت دولتی، نه در سطح دولت فدرال و نه در سطح دولت ایالتی از زبان فارسی وجود ندارد. هزارهها بهطور نسبی در دولت ایالتی مشارکت دارند و همین اکنون حزب دموکراتیک هزاره دو نماینده در پارلمان ایالتی بلوچستان دارد و وزیر ورزش، جوانان و فرهنگ در کابینه ایالتی و نیز نایب رییس پارلمان ایالتی بلوچستان یک هزاره است. اما بهنظر نمیرسد که آنان به ضرورت حمایت از زبان مادری حدود یک میلیون انسان را که ارزش و اهمیت فرهنگی سزاوار توجه دارند، التفاتی داشته باشند. وضع کتابخانه و دیگر مراکز آموزشی نیز بسیار آشفته، ضعیف و غیرمؤثر است. بسیاری از هزارهها در مدارس دولتی زبان مادریشان را آموزش نمیبینند و تنها آن را بهصورت شفاهی و دست و پا شکسته در خانه میآموزند. اینان به تدریج که دوران آموزشی خود را طی میکند و جذب بازار کار میشوند، ساکن خانهی زبانی اردو و انگلیسی میشوند.
وضع آموزش، سواد و معارف نیز دچار آشفتگی است. درحالیکه هزارههای مهاجر با ساختن مدارس خصوصی و تطبیق سیستم معارف افغانستان، خودشان را ادامه و امتداد کابل و بلخ و هرات میدانند، هزارههای پاکستان روزبهروز در فرهنگ و زبان اردو غرق میشوند. در منطقه بروری و بهطور خاص شهرک هزاره (هزاره تاون) اکنون ۱۴ مکتب در سطح لیسه وجود دارد و مراکز آموزشی دیگری نیز ایجاد شده و در مریآباد نیز دو لیسه به زبان فارسی تعلیم و تعلم میکنند. دو سه تا مکتب ایرانی هم در شهر کویته فعال است که نصاب تعلیمی دولت ایران را تطبیق میکند. اما در برابر ۶۰ تا رستوران که تنها در منطقه شهرک هزاره (هزاره تاون) وجود دارد، هیچ کتابخانه و کتابفروشی معتبر وجود ندارد. اگر آموزش و تحصیلات را یک بازار در نظر بگیریم، سهم هزارهها تنها به سطوح ابتدایی و متوسطه تقلیل مییابد. آنان در تحصیلات عالی مانند ایجاد انستیتوت و دانشگاههای خصوصی که در پاکستان کنونی رو به فزونی هستند، مطلقا سهمی ندارند.
جدال هویتها نیز شدید است که تا کنون یگانه قربانی آن هزارهها بوده است. امامبارگاه مرکزی شهر که قبلا توسط انجمن اثناعشریه هزاره در کویته تأسیس شده بود، بعدها به پیشنهاد کسی بهنام سیداشرف زیدی به «امام بارگاه کلان شیعه اثناعشریه» با این استدلال که شیعیان غیرهزاره نیز باید در این مکان جذب گردد، تغییر نام داد و کسی بهنام جاوید حسین موضوع تغییر نام امامبارهی کلان را مورد اعتراض قرار داد که کارش تا حد محکمه پیش رفت ولی به جایی نرسید. از وقف نامهی «زوارخانه فاطمیهی» این بنا که در سال ۱۹۵۲ صورت گرفته پیداست که بانی این بنای مذهبی «انجمن اثناعشریه هزاره کویته» بوده است. قبرستان عمومی هزارهها که در سال ۱۸۹۶ تأسیس شده است، اکنون تابلوی «بهشت زینب» را نیز بر سر در خود دارد که قهرا نشانهی دیگری از جدال هویت است. یکی از قدیمیترین مدارس هزارهها در شهر کویته که بهنام فیضمحمد کاتب بود، اکنون به «رسول اکرم های اسکول» نامیده میشود و مکتب دخترانهی رابعهی بلخی بهنام مدرسه الزهرا خوانده میشود. برابر آنچه که شنیدم تلاشهایی در کار بوده که نام «مسجد و امامبارگاه رهبر شهید استاد بابه عبدالعلی مزاری» را نیز به «امام بارگاه قاید اعظم» تبدیل کنند که تا کنون به نتیجه نرسیده است. قهرا این تغییرات، نشانههای جدی از جدال هویت است و واکنش هزارهها نیز میتواند توأم با عصبانیت و افراط باشد. جدالی که امروز در میان هزارهها بر سر زبان هزارگی در گرفته است، به میزان زیادی واکنشی است که به تهاجم گسترده علیه هویت فرهنگی و انسانی هزارهها صورت گرفته است. گرایشها و افراط و تفریطهای هزارهها در پاکستان را میتوان در جدال هویت و ستیز علیه هویت هزارگی درک کرد. درحالیکه اشخاصی چون حسینعلی یوسفی و خانم دکتر زیبالنساء علیخان و محمد اوتادالعجم زبان هزاره را لهجهای از زبان فارسی خواندهاند، یک انستیتوت جدید بهنام «کیبلاغ هزارگی» تلاش دارد که برای لهجهی هزارگی دستور زبان بسازد و از گویش عامیانه نوعی زبان بهوجود آورند که نه فارسی است، نه اردو و نه انگلیسی. بلکه معجون نابهاندام و بدقوارهای است که خاستگاه آن یأس و سرخوردگی و واکنش به جدال هویت دوامدار علیه هزاره است و حاصل آن چیزی جز سردرگمی نخواهد بود.
تلاشهایی از نوعی کیبلاغی، واکنشی از سر عصبیت به جدال هویتی است که اکنون دیری است جامعهی هزاره پاکستان را دچار تنش و تفرقه کرده است. پیشتر اشاره کردم که آیین تشیع بخشی از هویت هزارهها بود و «انجمن هزاره اثناعشریه کویته» نخستین بنیانگذار حسینیه مرکزی شهر کویته (امام بارگاه کلان واقع پرنس رود در بخش مرکزی شهر) بوده است. اما هویت مذهبی هزارهها عاطفی و شخصی بود و مذهب برای هزارهها، دستکم در پاکستان، تبدیل به یک ایدئولوژی سیاسی نشد. با پیروزی انقلاب اسلامی در ایران و سیاسیشدن روزافزون آیین تشیع، ساختار هویتی و مذهبی هزارهها در پاکستان نیز تحت تأثیر اسلام سیاسی به روایت شیعی آن قرار گرفت. اکنون کم نیستند روحانیون هزاره در پاکستان که خواهان ادغام هزارهها در ضمن هویت کلان شیعی هستند و پافشاری بر هویت قومی را در تضاد با دکترین و تعالیم دینی تعریف میکنند. تشیع سیاسی در واقع با شعار «مذهب همهچیز است» یعنی همهی هویت انسان به باورهای دینی او قابل تقلیل است، هزارهها را بهطور خاص تحت فشار قرار داده است. این فشارها به واکنشهای رنگارنگ انجامیدهاند. نخست به یک جریان سکولار و البته سطحی در میان هزارهها دامن زد. سکولاریسم نوپای هزاره در پاکستان بدین باور هستند که با رهایی از شر مذهب که اینک با هژمون قرائت سیاسی از تشیع در حال ادغام همه اقلیتهای شیعی در کلانروایت تشیع است، بهتر میتوان هویت قومی خود را حفظ کرد. آنان ضدمذهب نیستند ولی از مذهبی که با هویت قومی آنان در ستیز باشد، هراس دارند. نخستین نشریه انجمن نسل نو هزاره «ذوالفقار» نام داشت که به فارسی و اردو نشرات میکرد و از جهات مختلف یک نشریه پیشتاز و نوگرا بهشمار میرفت. اشخاص چون عبدالحسین عاقلی، سید جواد سجادی، عبدالحسین اخلاقی در موضوعات سیاسی، فرهنگی و اقتصادی در آن مطلب مینوشتند. روی جلد یکی از نخستین شمارههای ذوالفقار عکسی از آیتالله خمینی، زمانی که هنوز در مقام اپوزیسیون دولت شاهنشاهی ایران قرار داشت، آمده و بخشهای از کتاب «حکومت اسلامی» او را نیز نشر کرده است. ذوالفقار سرشت نوگرا و دینی داشت و از وسعت نظر و افق نگاه فراخ و وسیع برخوردار بود. این بدان معناست که در میان هزارههای پاکستان نه گرایش محلی وجود داشت و نه تمایلات غیرمذهبی ولی تشیع سیاسی و فشار بر هویت قومی هزاره، این مشی اعتدالی را از هم پاشاند و هزارهها را در موضع واکنشی راند و به بروز نوعی گرایش غیرمذهبی دامن زد.
محمدعلی اختیار شاعر هزاره در یک مثنوی نسبتا مفصل در دیوان شعرش بهنام «سلسبیل» که مخلوطی از اردو و فارسی است، تاریخ ایران را به نظم کشیده و در باب آن ستایشهای بسیار کرده است. اما برجستهسازی هویت شیعی بهعنوان یک پالیسی حکومتی، هم به زبان فارسی و هم به آیین تشیع در میان هزارهها لطمههای بسیار وارد کرده است. فاصلهگیری از ادبیات مکتوب فارسی و کاهش خواند و نوشت به این زبان که این اواخر به حق با هژمونی سیاسی ایران پیوند خورده است، گذشتهی فرهنگی هزارهها را آسیب زده و آنان را به انزوای فرهنگی سوق داده است. مذهب تشیع، در میان هزارهها، علاوه بر سیاسیشدن به دو آفت و عارضهی دیگر نیز مبتلا شده است. نخست افراطیت است. تشیع امامی بیش از هر زمان دیگر افراطی شده و به تقلید از گروههای خلافتگرای اهل سنت زبان موعظه و مهر و محبت را کنار نهاده و با زبان نفرت و کین و خشونت و تکفیر سخن میگوید. این وضع شاید عمومی باشد ولی در میان شیعیان هزاره در کویته مصداقهای بیشتری دارد. آفت دوم خرافات است. خرافاتیشدن آن سوی دیگر سکهی سیاسیشدن است. مذهب اغلب کارکرد سیاسی خود را از رهگذر پردازش روایتهای احساساتی و هیجانانگیز انجام میدهد و گفتار مذهبی را در قالب نفی و سرکوب و دوست و دشمن عرضه میکند. در این دشمنسازی است که مذهب هرچه بیشتر به احساسات و مآلا به خرافات پناه میبرد. خرافاتی و احساساتیشدن شدید مذهب نتیجه بلافصل سیاسیشدن افراطی آن است.
پیوند هژمون سیاسی ایران با زبان فارسی در دوران متأخر، زبان را نیز آسیب زده است. بدیهی است کسانی که زبان فارسی را مجرای استیلای سیاسی و ایدئولوژیک ایران میدانند، ناگزیر به فارسیستیزی روی خواهند آورد. خاستگاه فارسیستیزی و مذهبگریزی را باید در این جدال هویتها و ستیز غیرموجه و ظالمانه با هویت قومی هزارهها جستوجو کرد. اما این بدان معنا نیست که مذهبگریزان و فارسیستیزان موضع موجه دارند. گروه نخست فراموش کرده بودند که مذهب تشیع امامی بخش جداییناپذیر هویت هزارگی است و گروه دوم شاید نمیدانند که زبان فارسی یک زبان قومی نیست و بیشترین لغات ترکی و مغولی در متونی هستند که در تبریز و مراغه و اصفهان و تدوین شدند و آنچه که در غور و غزنی و بلخ و بخارا نگاشته شده است، نمونهی از پاکیزهترین شاهکارهای نثر فارسی هستند و هزارهها بهرغم شکستها و حقارتها و شوربختیهای سیاسی، به لطف تعلق به خانواده بزرگ زبان فارسی، اکنون دارای بیش از ده قرن ادبیات مکتوب هستند.
هزارهها حق دارند که به اسلامیسازی افراطی هویتشان واکنش نشان دهند، اما این نیز حقیقت دارد که آنان در این واکنش بیشازحد دچار عصبانیت و افراط شدهاند و در نتیجه این واکنشها به انزوای بیشتر آنها دامن زدهاند. هزارهها در شبهقارهی هند بهلحاظ فرهنگی بیگانه نیستند، بلکه بهطور طبیعی در خانهی خویش قرار دارند و بهرغم اقلیت بودن از لحاظ تعداد و نفوس، از حیث فرهنگی به جریان اصلی فرهنگ این منطقه تعلق دارند. قطب اصلی فرهنگ معاصر پاکستان را شکوفایی فرهنگی مغولان در شبهقارهی هند میسازد و هزارهها بهعنوان یکی از معدود گروههای فارسیزبان شبهقارهی هند، به درستی میتوانند وارث اصلی این فرهنگ در ادب، هنر، معماری و موسیقی باشند. اما بر اثر فشارهای هویتی و برداشت بسیار بدوی و غیرتاریخی از هویت هزارگی، هزارههای پاکستان جغرافیای فرهنگی خود را بسیار محدود تعریف کردهاند و بدیهی است که این امر روزبهروز به انزوای سیاسی و فرهنگی آنان منجر خواهد شد.
انزوای سیاسی هزارهها بهطور خاص سزاوار یادآوری است. بهدلیل نگرانی از ادغام هویتشان در ساختار ملی، تا کنون بازی سیاسی هزارهها نتوانسته است فراتر از سطح ایالتی باشد. دیرهاست که هزارهها در سطح بازیهای محلی سیاست اشتراک دارند و هیچ عضوی مؤثر و مناسبی در احزاب اصلی پاکستان ندارند. یعنی آنان نتوانستهاند که منافع گروهی و قومی خود را همراستا با منافع ملی، به روایت احزاب سیاسی کلان پاکستان، تعریف کنند. نخبگان سیاسی فکر میکنند که در صورت پیوستن به احزاب سیاسی عمده، منافع قومیشان در سطح دولت ایالتی به خطر میافتند. درحالیکه سیستم فدرال با تقسیم رقابت سیاسی به دو سطح ملی و ایالتی زمینهی بازی را مهیا کرده است، انزواگرایی سیاسی و فرهنگی هزارهها باعث شده است که فاقد چشمانداز کلان گردیده و از این فرصت بهره نگیرند.
ادامه دارد…