رضا حسینی، غلامرضا واعظی و حسینعلی کریمی
دکتر لیزا شوستر، استاد دانشگاه جامعهشناسی در سیتی دانشگاه لندن است که بیشتر دههی گذشته را در افغانستان، مشغول پژوهش و کار میدانی بوده و این مدت در مرکز معلومات افغانستان در دانشگاه کابل مستقر بوده است. وی با حمایت مالی بنیاد لورهولم (۲۰۱۲ – ۲۰۱۳) تحقیقی دربارهی پیامدهای اخراج بر افغانها، خانوادهها و جامعهی آنها انجام داد. آخرین کار او، با حمایت مالی (ESRC) شورای تحقیقات اقتصادی و اجتماعی (۲۰۱۶-۲۰۱۸) و با همکاری همکاران افغان در ACKU دربارهی «بازنمایی مهاجرت در فرهنگ شفاهی افغانستان»، «امیدها، برنامهها و نگرانیهای خانوادههای افغان» و «تأثیر اتحادیه اروپا در توسعه سیاست مهاجرت افغانستان» بوده است. دکتر شوستر همچنین گزارشهای تخصصی مربوط به افغانستان را برای دادگاههای مهاجرت در انگلستان و سراسر اروپا تهیه میکند و به بحث در مورد مهاجرت در تعدادی از کشورها کمک میکند.
اطلاعات روز: این روزها در اروپا موضوع مهاجرت یکی از محورهای اصلی سیاستگذاری است. این امر مخصوصا در زمانهای انتخاباتی، همواره از محورهای اصلی گفتوگوها بوده است. لطفا کمی بیشتر دربارهی این سیاستگذاریها و جهتگیریهای احزاب مختلف در بحبوحه انتخابات توضیح دهید تا با بحثهای اصلی در این زمینه بیشتر آشنا شویم.
پاسخ: ۳۰ سال پیش زمانی که من در حال تحصیل در مقطع دکترا بودم و دربارهی سیاستهای پناهندگی در اروپا تحقیق میکردم به این نتیجهی ناخوشایند رسیدم که مشکل سد راه مهاجران در اروپا دموکراسی است. چون هر ۴ سال، یک انتخابات برگزار میشد که تمام احزاب سیاسی (راستها و محافظهکاران…) سعی میکردند سرمایهی سیاسی از مهاجران برای خود بسازند و عموما وعده نمیدادند که بیشتر لیبرال یا بخشنده باشند؛ بلکه بیشتر بر محدودیتها و سختگیریها بر مهاجران تأکید میکردند. هرچند از یک طرف این درست است که چپها سعی میکردند خود را نمایندهی اقلیتها (مهاجران و فرزندان آنان) معرفی کنند و وعده میدادند که حق بیشتری برای شهروندانی که اصالتا مهاجر بودند قائل خواهند شد. آنان وعده میدادند که ما پروسه گرفتن جواز سکونت یا جواز کار را سادهتر خواهیم کرد اما در مقابل تعداد کمتری را بهعنوان مهاجر قبول میکنیم. و هیچ کسی در سطح سیاسی، صحبت از ایدهی مرزهای باز نمیکرد، فقط فعالان حقوق بشر بودند که دربارهی این ایده بحث میکردند و از آن دفاع میکردند. و هر کسی که بهنظر میرسد نسبت به مهاجران، انعطاف بیشتری دارد (در انگلستان حزب کارگر) همواره از طرف احزاب رقیب متهم میشدند که مهاجران بیشتری را میپذیرند. بنابراین موضوع مهاجرت برگ برندهای برای احزاب محافظهکار قلمداد میشد چون ادعا میکردند که ما نسبت به مهاجران سیاستهای سختگیرانهتری را دنبال خواهیم کرد. مثلا ویکتور اربان در مجارستان و همچنین لهستان، چکاسلواکی و بیشتر کشورهای اروپای شرقی و مرکزی چنین رویهای قابل مشاهده است. در غرب اروپا مانند فرانسه، ایتالیا و انگلستان داستان کمی متفاوت است. چون راستگراها خیلی قدرتمند نیستند و مثلا در انگلستان چون محافظهکارها، مدت زیادی بر سر قدرت بودند و همواره سیاستهای سختگیرانهتری نسبت به مهاجرت داشتند و البته آن را سختتر هم کردند. آنها همواره ورود به انگلستان را برای مهاجران پرهزینهتر و سختتر میکردند.
ولی واقعیت این است که شما نمیتوانید مهاجرت را متوقف کنید. شما فقط میتوانید کاری کنید که مهاجران رنج بیشتری بکشند. احزاب راستگرا مشهورند که احزاب تجارتیاند. آنان از مالیات کمتر صحبت میکنند و از منفعت برای تجارت صحبت میکنند و تجارت هم نیازمند کارگران ارزان است. بنابراین احزاب راستگرا این مشکل را دارند، رایدهندگان از ازدیاد مهاجران میترسند. آنان نگرانند که مهاجران شغلهایشان را میگیرند ولی کسانی که هزینهی کمپینهای انتخابات را میپردازند، تاجرانی هستند که نیازمند کارگران ارزاناند و این در واقع آن نقطهی تنش و تناقض است. و این تنش بیشتر آشکار شده است. مثلا در ۱۹۹۰ در انتخابات ایتالیا حزب راستگرا گفت که ما به هیچوجه مهاجر قبول نمیکنیم و انتخابات را هم برد ولی بعدش بازرگانان گفتند چه کسی میوههای ما را میچیند؟ چه کسی رومیهای ما را میچیند؟ چه کسانی قرار است خیابانها و دفاتر ما را تمیز کنند؟ ما نیازمند نیروی کار ارزان هستیم که چنین کارهایی را انجام دهند. در عرض سه هفته دولت اعلام کرد که ما فقط ۱۰هزار نیروی کار قبول میکنیم و در عرض ۲۴ ساعت همهی ویزاها داده شد. بنابراین همواره تمایل برای کارگر ارزان در اروپا وجود داشته است.
اطلاعات روز: نکته مهمی را بیان کردید. بنابراین اینطور که بهنظر میرسد رابطهی دولتهای اروپایی به بحث مهاجرت، رابطهی سلطه و استثمار است! به این معنی که اروپاییها، مهاجران و پناهندگان را بیشتر از این جهت که نیروی کار ارزان هستند، میپذیرند نه از این جهت که آنان نیازمند محافظت هستند. یعنی نگاه، نگاه سرمایهای است نه نگاه حقوق بشری.
از طرفی نکتهای که همواره در ذهن من بهعنوان نقطه تناقضآمیز دربارهی اروپا و مهاجرت به ذهنم میآید این است که اروپاییها، اعتبار فراوانی در جهان بهعنوان مدافعان حقوق بشر کسب کردهاند و همواره در طرح کنوانسیونهای مربوط به حقوق بشر و حقوق زنان و اقلیتها پیشرو بودهاند. اما زمانی که موضوع مهاجرت به میان میآید، تمام آن اعلامیهها رنگ میبازند. آیا واقعا چنین تناقضی (به معنای اجتماعی) هست یا اینکه از این طرف مرز (جهان جنوب) و با نگاه منِ نوعی چنین تناقضی بهنظر میرسد؟
پاسخ: این تناقض درست است، در واقع اروپا قاره تناقضها است و این چیز جدیدی نیست. ولی آنچه جالب بهنظر میرسد این است که در اروپا همواره دیدگاههای متفاوتی وجود داشته و کسانی بودهاند که برای حقوق انسان تلاش کردهاند و گاهی نیز در این احقاق حق، موفق بودهاند. ولی گاهی شکست خوردند. گاهی ملیگراها تلاش کردهاند که پاسخگویی به نیازهای مردم خود را در اولویت قرار دهند. هرچند برخی از آنها تمارض به این کار کردند تا قدرت را بهدست آورند. به عبارت دیگر از این ادبیات استفاده کردند تا به قدرت برسند. ولی زمانی که با واقعیتهای جامعه و سیاست عملی برخوردند، مجبور شدند که دست به مصالحه بزنند. اما دربارهی سیاستهای مهاجرت باید گفت که در اینجا اصولی دربارهی حقوق مهاجران وجود دارد و البته تناقضهایی هم وجود دارد و مصالحه هم وجود دارد. البته حجم عظیمی از دورویی هم وجود دارد. مردمانی وجود دارد که به آن اصول باور دارند و همواره هزینههایی پرداخت کردند. مردمانی در مرز ایتالیا و فرانسه هستند که همواره برای کمک به مهاجران و سرپناهدادن به مهاجران بدون مدرک به زندان افتادهاند ولی از این اصول دستبردار نیستند و معتقدند این اصول، بخشی از هویت اروپایی است. اما پولیس این کار را جرم تلقی میکند. در سال ۲۰۱۵ و ۲۰۱۶ زمانی که تعداد زیادی افغان به اروپا آمدند، مردمان زیادی به کمک مهاجران شتافتند. انگلا مرکل، رهبری را برعهده گرفت و گفت ما میتوانیم پذیرای مهاجران باشیم و اروپا توانایی انجام این را دارد. ولی برای انجام آن ما نیازمند همبستگی هستیم.
این موضوع، فرصتی بود برای سیاستمدارانی مانند دیوید کامرون، فرانسوا اولاند و همه رهبران اروپایی که از انکلا مرکل پشتیبانی کنند. ولی آنها قبول نکردند و گفتند که جمعیت ما زیاد خواهد شد، ما نمیتوانیم این حجم از جمعیت را مدیریت کنیم. و بخشی از دلایل این بود که مهاجران از راه دوری میآمدند. بعضی از آنها عرب و غیرمسلمان بودند. احزاب نژادپرستی که مردم را میترساندند و بر طبل دشمنی میکوبیدند چون نژادپرستی و ذهنیت استعماری و برتری نژاد سفید، همواره مانند خاکستر زیر آتش وجود داشته است و شما ممکن است آن را بهصورت ظاهری نبینید ولی همواره تبعات آن را حس میکنید. درست است در اروپا ذهنیت استعماری وجود دارد و البته ذهنیت ضد استعماری نیز وجود دارد. بنابراین شما همیشه شاهد نزاع بین این دو ذهنیت و دیدگاه هستید. همچنین دیدگاه میانهای نیز وجود دارد که میگویند این خوب است که ما حقوق انسانها را رعایت کنیم. ولی ما نمیتوانیم. چون آنها به اندازه کافی شجاع نیستند و در میانهی این نزاع ایستادهاند. آنها را میشود ترغیب کرد. ولی زمانی که نخبههای سیاسی علاقهای به ترغیب آنان ندارند، کار مشکلتر خواهد شد.
اطلاعات روز: بهنظر میرسد که برای حل موضوع مهاجرت ما نیازمند پاسخ رادیکالتری هستیم. چون پالیسیها چندان جوابگو نیستند. هرچند اینطور بهنظر میرسد که دیگر دوران سیاستهای رادیکال بهسر آمده است.
پاسخ: مهاجرت یک فاجعه نیست، مهاجرت از زمانی که بشر پا به عرصهی وجود گذاشته، شکل گرفته است. مهاجرت همواره بهعنوان یک استراتژی بقا مورد استفاده قرار گرفته است. وقتی ما با تغییرات آب و هوایی مواجه میشویم، شاهد مهاجرت بیشتری خواهیم بود. زمانی که سیل در بنگلادش اتفاق افتاد، مهاجرت وسیعی در پی داشت. مهاجرت همواره منفعت به همراه داشته است. نهتنها از جهت نیروی کار انسانی ارزان، بلکه از جهت غنیشدن فرهنگها و ایدهها مهاجرت سودمند بوده است. تصور کنید زمانی که شما در یک دهکدهی زیبا و کوچک زندگی میکنید، ممکن است زندگی خوبی داشته باشید ولی تغییر و توسعهی کمتری را شاهد خواهید بود. برای تغییر و توسعه شما باید مردمان دیگر را ببینید و با آنان مراوده داشته باشید و از آنان یاد بگیرید.
از جهتی توجه به سیاست رادیکالتر درست است. ولی همواره این ایده وجود داشته است که هیچ دولتی حق ندارد که هیچ کسی را از حرکت بازدارد و مانع سفر او شود. هرچند تبدیل آن به واقعیت امری مشکل بهنظر میرسد. البته این تنها ایدهای است که دربارهی مهاجرت بهلحاظ اخلاقی و منطقی قابل قبول است. اگر شما به مردم اجازه دهید که انتخاب کنند، ترک کنند، آنان به جایی نخواهند رفت. اگر آنها نتوانند کاری پیدا کنند و یا نتوانند بقا یابند، قطعا به جایی دیگر خواهند رفت که بتوانند بقا یابند. کار پیدا کنند. پول بهدست بیاورند و از خانوادهی خود مراقبت کنند. مردم به یونان میآیند چون فرصتها کمتر است. برخی میمانند و عدهای بهسوی ایتالیا حرکت میکنند. وقتی به ایتالیا میرسند، مخصوصا افغانها، میتوانند اسناد اقامتی بگیرند و به رسمیت شناخته شوند. این فقط سندی است که با آن کسی، نمیتواند شما را اخراج کند. این سند اقامت هیچ معنی دیگری ندارد. با این سند شما میتوانید کار کنید. البته اگر بتوانید کاری پیدا کنید. چون کاری نیست. بنابراین مردم چه میکنند؟ آنان به سمت جنوب فرانسه میروند. در فرانسه اجازه کار ندارند. بنابراین بهسوی آلمان و سویدن یا انگلستان حرکت میکنند. هر زمانی که آنان مهاجرت میکنند، بخشی از آن بهعلت این است که معتقدند آنان میتوانند آنجا کار پیدا کنند و خانهای برای خود بسازند. بنابراین اگر مردم را اجازه دهید که برای خودشان تصمیم بگیرند تا کجا بروند و کجا زندگی کنند بهلحاظ اقتصادی قابل توجیه است. ولی مشکل، ترس از چیزی است که شما نمیدانید، نمیشناسید. ترس از اینکه دنیای شما تغییر خواهد کرد. من مطمئنم که در ایران و افغانستان هم، همین مشکل وجود دارد. مثلا شما همواره در یک روستا زندگی کردید و ناگهان تعدادی وارد روستا میشوند که با شما متفاوت هستند. زبانشان فرق میکند. غذایشان فرق میکند و مذهبی متفاوت دارند. ظاهرشان با شما فرق دارد. ولی اگر شما مکانیزمی داشته باشید که بتواند این مردم را اسکان بدهد و مردم را باهم بنشانند، موفق عمل کردهاید. اما اگر برنامهای نداشته باشید و همه مشکلات را بر گردن تازهواردان بیندازید بعد مشکلات آغاز میشود. شما رابطهی خوبی با تازهواردان نخواهید داشت و این را در اروپا میبیند.
در سال ۲۰۰۴، زمانی که شرق اروپا به اتحادیه اروپا پیوست، بیشتر دولتهای اروپایی گفتند که شما حق ورود آزادانه به منطقهی اروپا را دارید. ولی در طول ۷ سال، تا ببینیم پروسه اسکان چگونه پیش میرود. ولی انگلستان نیاز به نیروی کار ارزان داشت. ولی نه کارگر آسیایی و نه کارگر سیاهپوست. انگستان گفت ما به شما اجازه میدهیم که بدون درنگ وارد کشور شوید. آنان فکر کردند که حدود ۳۰ هزار از مردمان اروپای شرقی خواهند آمد. در عرض ۴ و ۵ سال ۳۰۰ هزار و سپس ۶۰۰ هزار آمدند (من میدانم که در پاکستان و ایران مهاجران بیشتری وجود دارد). اما اتفاقی در انگلستان نیفتاد. شورشی رخ نداد. حمله بزرگی اتفاق نیفتاد و حادثه وحشتناکی روی نداد. وقتی افغانها و یوگسلاوها در ۱۹۹۰ به المان آمدند، مردمی بومی، اقامتگاهای پناهجوها را آتش زدند و مردم کشته شدند. دلیلش این نبود که آنان از اروپای شرقی هستند. دلیلش این بود که آنان سفید بودند و مسیحی بودند و مردم ناراحت بودند که سوپر مارکتی لهستانی بازشده است. اما هیچ شورشی در کار نبود. چون آنها سفید و مسیحی بودند. زمانی که تازهواردان میآیند، مردم نگران میشوند. اگر رهبریت سیاسی خوب داشته باشید، میتوانید ان را مدیریت کنید. مهم است که رهبران سیاسی مردم را ترغیب کنند تا آنها تلاش کنند در مواجهه با تازهواردان تا جایی که میتوانند خوب باشند. ولی در حال حاضر سیاستمداران سعی میکنند با توسل به نفرت و ترس رای بیشتری را از آن خود کنند و این مشکل بزرگی است.
این مشکل بزرگی است نه فقط برای اروپا. چون کسانی هستند که برای مهاجران و تازهواردان همدلی نشان میدهند و آنان را کمک میکند. البته در عین حال اروپا مکان بدی است و میتواند بدتر از این هم باشد. شما میتوانید مهاجرانی را ببینید که در شرایط بسیار بدی زندگی میکنند و ۷ یا ۸ سال است که سرگردانند، مریض میشوند و بهلحاظ روانی نابود میشوند. چرا که بسیاری آنان را بهعنوان یک مشکل میبینند.
اطلاعات روز: در شرایط کنونی با توجه به تفکر دولت-ملت، مرزهایی تعیین شده و این مسأله به یک رویه مسلط تبدیل شده است. به نوعی که این موضوع امری نرمال و طبیعی جلوه میکند. بنابراین هر کسی که دربارهی دنیای بدون مرز صحبت میکند، امری غریب مینماید و خواستار دلیل میشوند. درحالیکه آنچه عجیب است این است که مرز بهعنوان یک امر دستساز بشری، بهعنوان امری طبیعی جلوه میکند. کمی دربارهی دلیلتان برای دنیایی بدون مرز صحبت کنید. مخصوصا ربط آن به مسأله نژادپرستی.
پاسخ: در طول تاریخ بعضی ایدهها، شانسی برای ظهور و بقا و گسترش داشتهاند و برخی نه. ایدهی دنیای بدون مرز دلایلی متفاوت و صُور متنوعی دارد. ولی جای خوشبختی است که این ایده به مغاک فراموشی سپرده نشده است و در زمان مناسب توسعه خواهد یافت و البته نمیدانیم کی؟
دلیل من برای دنیای بدون مرز این است که انسان بهخوبی قادر است منفعت خود را تشخیص دهد. بنابراین زمانی که سیاستمداران میخواهند این تصمیم را بگیرند و مانع مهاجرت افراد شوند، باعث ایجاد مشکل میشوند. همانطور که استیون کاستلز گفته است «مشکل پالیسیهای مهاجرت این است که دربارهی مهاجرت است.» در واقع آنچه که باید دربارهی آن پالیسی تألیف شود نابرابری است نه مهاجرت.
این درست است که مردم دلایل مختلفی برای مهاجرت دارند. ولی دلیل عمدهی مهاجرتها بهدلیل نابرابری است و مرزها برای این درست شده که این نابرابری را همچنان پابرجا نگهدارد. من فکر میکنم که اگر ما مرزهای باز داشته باشیم در این صورت به هر کس این شانس را میدهیم تا برای بهبود وضعیتش تلاش کند و شانس بیشتری برای از بینبردن نابرابری داریم. اگر مرزهای باز داشته باشیم، بسیار سختتر است که مالیات و قیمت اجناس در یک کشور ارزانتر و در دیگری گرانتر باشد. اگر مرزهای باز داشته باشیم، بسیار سختتر است که در یک کشور دستمزد بالاتری داشته باشیم و در کشور دیگر دستمزد پایینتر. اگر مرزها باز باشد بسیار مشکل است که نابرابری پابرجا بماند.
واقعیت این است که همه کسانی که مهاجرت میکنند، اکثرشان نمیخواهند مهاجرت کنند. برخیشان میخواهند مهاجرت کنند. اما برخیشان میخواهند در خانه بمانند. یا برخیشان میخواهند برای یک یا دو سال مهاجرت کنند، بعد برگردند. آنها میخواهند دنیا را ببینند بعد دلتنگ خانه شوند و برگردند. اما تمام این مرزها و موانع سد راه مهاجرت است. به این معنی که وقتی شما سرمایهگذاری کردید، ریسک کردید، رنج کشیدید، پولتان را مصرف کردید، نمیتوانید بعد از مدتی بگویید من به خانه برمیگردم. ولی اگر شما آزادی تحرک داشته باشید، ممکن است بسیاری از مردم بعد از مدتی به خانه برگردند. چون برای ۴۰۰ دالر هزینه، کسی چیزی را از دست نمیدهد که مثلا به انگلستان و یا خانهتان برگردید و مشکلی ایجاد نمیشود. ولی زمانی که به خاطر مهاجرت موانع و هزینههای زیادی گذاشته شود که مهاجران باید پرداخت کنند، دیگر حتا اگر بخواهند نیز نمیتوانند به آسانی برگردند. چون همه چیز را از دست میدهند.
ادامه دارد…