متن‌های شاهدمثالی (1)

متن‌های شاهدمثالی (۲)

روشنفکر زبان فارسی و متنهای شاهدمثالی

مشکل روشنفکر‌ فارسی زبان، در مواجهه با همین متن‌های شاهدمثالی است. چنین روشنفکر‌ی در خوانش سنت و تاریخ تفکر و اندیشه‌ورزی جامعه‌اش از یک‌سو با چنین متن‌هایی روبه‌رو اند و از طرفی، رسالت خودش را پیوندزدن بین سنت و مفاهیم مدرن می‌داند. آن‌گونه که گفته شد متون شاهد مثالی به شدت پراکنده‌اند. خواننده وقتی مثنوی یا هر متن صوفیانه را بخواند واقعا دچار سردرگمی می‌شود و اصلا نمی‌تواند به یک نتیجه‌گیری یا حتا چند نتیجه‌گیری مشخص برسد.

مولوی از هرجا و از هرچیز سخن گفته است. سخنانش، پشت‌سرهم نقیض هم‌اند. گاه عقل را می‌ستاید، گاه نکوهش می‌کند؛ گاه آزادی درون‌دینی را می‌ستاید، گاه دگم‌اندیشانه سخن می‌زند، گاه با تساهل و مدارا سخن می‌زند؛ گاه حکم مُثله‌کردن فرد مخالف را صادر می‌کند. این وضعیت، در مثنوی یک عارضه نیست بلکه اصل است.

مشکل روشنفکر‌ فارسی‌زبان، در مواجهه با مفاهیم مدرن و متون ادبی که در اختیار دارند و برایش مبناست، مشکل زبانی است. به این معنا که روشنفکر‌، با زبان ارجاعی و مصداقی روبه‌رو نیست؛ در عوض با زبان عاطفی و غیر ارجاعی سروکار دارد.

عقلانیت نهفته در چنین زبانی، ریشه در جهان‌شناسی خرد تخیلی دارد. انکسار عقلانیت روش‌مند در شعر و نظم، عمده‌ترین مشکل روشنفکر‌ زبان فارسی است. چنین زبانی، توهم‌زده است. از طرفی، همین زبان توهم‌زده، بنیان تفکر هستی‌شناختی روشنفکر‌ زبان فارسی را تشکیل می‌دهد.

در این‌جا مشکل روشنفکر‌ فارسی‌زبان، تنها به متون صوفیانه محدود نمی‌ماند بلکه تمام متونی که به نظم خلق شده‌اند را شامل می‌شود؛ چه متون حماسی، چه متون صوفیانه و حتا متون حکمی. این مشکل زمانی خوب‌تر قابل رویت است که ما آثار شاعرانی را بخوانیم که در پهلوی نظم، به نثر نیز آثاری دارند. یا به‌گونه‌ی‌ یک پرسش مطرح کنیم که اگر شاعرانی مانند فردوسی کتابی به نثر به حجم شاه‌نامه می‌نوشت آیا بازهم آن بیت‌هایی را که در نظم پیرامون خرد و علم گفته است می‌گفت؟ آیا بازهم اثرش محتوای عقلانی می‌داشت و آن‌گونه که شاه‌نامه‌شناسان این کتاب را خردنامه می‌خواند، آن کتاب به نثر نوشته‌شده‌ی‌ فردوسی هم خردنامه می‌بود؟ چون داریم بزرگانی که در دو ساحت نظم و نثر سخن گفته اند. اما در نثر نگاه معطوف به عقلانیت‌اش تفاوت عمیق دارد در مقایسه با نظم. روش‌مندشدن بحث در نثر، زبان را عینی و مصداقی می‌سازد. نمونه‌اش ناصرخسرو است. ناصرخسرو عقل‌گرای قصیده‌سرا، با ناصرخسرو در مخالفت برخاسته با زکریای رازی در زادالمسافرین تفاوت زمین تا آسمانی دارد. مخالفت ناصرخسرو در زادالمسافرین با زکریای رازی، تفاوت و رقابت سلیقه‌ای نیست بلکه نفی یک دیدگاه است و سخن‌گفتن از یک مرجع فکری متفاوت.

چون در نظم، وقتی از عقل و پلورالیسم سخن گفته می‌شود این سخن‌گفتن نمادین است. بسیاری از نمادها در برابر استدلال و پرسش شکننده است. با چند پرسش، بسیاری از نمادها فرو می‌ریزد و نابود می‌گردد. طرح این پرسش‌‌ها در زبان نثر، خوب‌تر ممکن است تا نظم.

اما سنت خردورزی ما، بیش‌تر در بستر خردورزی تخیلی، استوار بوده است. در چنین سنت اندیشه‌ورزی، نگاه تطبیقی بین خردورزان مغرب‌زمین و فارسی‌زبان هم مد شده و هم راه‌حل در برخورد و تعامل با مدرنیته در محافل روشنفکر‌ی پنداشته می‌شود. ما با چنین تصوری، به سراغ اندیشه‌های مدرن می‌رویم و کوشش در بومی‌سازی آن داریم. حال آن‌که خردورزی در غرب بر نثر استوار است و از ما بر نظم و حالت از این شاخه به آن شاخه پریدن را دارد. عقلانیت ما، مصراع‌گونه هست و با مصراع‌ها کوشش در تطابق عقلانیت تک‌بیتی با عقلانیت ساختارمند داریم. ولی تجربه‌ی‌ خردگرایان شاعرمنش، در حوزه‌ی‌ نثر ناامیدکننده است چه رسد به این‌که در مصاف دیگران برود.

شاعرانگی سرچشمه‌ی‌ اندیشه‌ورزی، باعث شده تا زبان از بازگشایی موضوعات و مفاهیم عاجز بماند و برمدار توصیفات کلی بچرخد. خردورزی تک‌بیتی چند ویژگی دارد.

الف) موعظهگونه است. صلابت و فخامت واژه‌ها، ساختار ویژه‌ی‌ جملات، و خیال‌انگیزی زبان، گوینده را در موقعیت برتر قرار می‌دهد و او را در سیمای یک موعظه‌گر و نصیحت‌کننده ظاهر می‌سازد. نصیحت‌گر، خطیب است تا تحلیل‌گر وضعیت مبتنی بر واقعیت‌های جامعه.

ب) منولوگوار است. خطیب در مقام دانای کل، کسر شأن می‌داند که پیرامون سخنانش مردم از او پرسشی مطرح کند. گفت‌وگو در محیط خطابه و وعظ شکل نمی‌گیرد. بنابرآن، او پاسخ‌گو نیست و اگر اتفاقا پرسشی مطرح شود سرشت شاعرانگی زبان، او را به سادگی تبرئه می‌کند.

پ) فاقد راه‌حل است. برای رفع مشکلات یک جامعه، راه‌حلی در متون شاهدمثالی و شاعرانه وجود ندارد. در این متن‌ها، عقل به عنوان یک کلیت و نماد تفسیرپذیر، توصیف شده است نه این که کارکردهای آن تبیین شده باشد و پیامدهای آن توضیح داده شده باشد. پیامد عقل، فلسفیدن است و پرسش‌گری و شک و تردید. حال آن‌که در سنت خردورزی ما، متکلمان جایی برای زندگی نداشته‌اند و اگر زیسته‌اند با ترس و بیم روزگار به سر برده‌اند؛ فیلسوف که بر سر جایش بماند.

پیامد دیگر علم، تکنولوزی است. تکنولوژی، کار عقلانی است نه بازی‌ای زبانی. در زبان نظم، شاعر با زبان بازی می‌کند. ممکن این بازی زبانی، گاه وقت‌ها نیم‌نگاهی به مظاهر عقل نیز داشته باشد. آن‌گونه که شاعران در صدسال پسین، از پدیده‌های تکنولوژیک مانند هواپیما، قطار، راه‌آهن، برق… و رشته‌های علم جدید در میان اشعارشان سخن گفته‌اند.

مشکل دیگر روشنفکر‌ زبان فارسی، در اختیار داشتن متون دست‌دومی است. متن‌های ادبی زبان فارسی، گزاره‌های دست‌دومی در انتقال مفاهیم مدرن‌اند. آن‌گونه که گفته شد این متن‌ها موضوع نیست بلکه شاهدمثال‌هایی برای موضوعات‌اند.

این متن‌ها نه در جهان معاصر خلق شده‌اند و نه برای موضوعات مطرح در دنیای امروز نوشته شده‌اند. در عوض، نمونه‌ها و مثال‌هایی بیش‌تر از سر تصادف، در مطابقت با مفاهیم جهان مدرن در خود دارد که آن مثال‌ها قابلیت انتقال و تفسیر مفاهیم دنیای امروز را ندارد. فقط در حد تزیین آن موضوعات می‌شود از این نمونه‌ها در کلام استفاده‌ی‌ ادبی کرد. تا سخن گوینده ملیح شود و ذوق گوینده را برای مخاطب به نمایش بگذارد.

در این‌جا منظور از متون دست‌دوم، از نگاه قدمت تاریخی زیاد مد نظر نیست بلکه از نگاه مفهومی می‌باشد. متون ما از نگاه مفهومی، در عرصه‌ی‌ روشنفکر‌ی و خرداندیشی به هیچ‌وجه متون دست اول بوده نمی‌تواند.

چسپیدن روشنفکر‌ به چنین متونی، پیش از آن‌که از سر نیاز باشد یک نوع تعلق خاطر به گذشته است. تعلق خاطری که ریشه در هویت سنتی دارد و شکل ناموسی به خود گرفته است. کار روشنفکر‌ی، از دل این متون نتیجه نمی‌دهد، چون جهان‌شناسی‌اش فرق می‌کند.

در غرب، ادبیات مدرن صورت انکشاف یافته‌ی‌ ادبیات کلاسیک نیست. در عوض، گونه‌ی‌ هنری فهم جدید از جهان است که این فهم هنری و تخیلی، با فهم هنری گذشته کاملا فرق دارد. چنان‌که متون کلاسیک مغرب‌زمین، با متون پسارنسانس، تفاوت بنیادین دارد؛ متون ادبی نیز چنین وضعیتی را داراست.

در متون کلاسیک ادبی ما، تفسیربردارترین متن، مثنوی مولوی است. این متن در مقایسه با دیگر متن‌های صوفیانه، از قابلیت زیادی برای تفسیر متفاوت برخوردار است. چنین وضعیتی باعث شده تا عده‌ای بگویند مثنوی مولوی پر است از ابیاتی که در آن خرد ستایش شده است و این کتاب، آموزگار تساهل، پلورال‌اندیشی و مروج آزادی بیان است. در همین مورد، یادآوری چند نکته لازم به‌نظر می‌رسد.

اول، اگر در غرب پلورالیسم پس از رنسانس، گفتمان غالب نمی‌شد که حالا همه کوشش ‌می‌کنند تا اندیشه‌ورزی خود را و یا داشته‌های فرهنگی‌اش را با آن منطبق کنند امروز، مثنوی مولوی، کتاب آموزش تساهل و مدارا نبود. بنابرآن، کسانی که مثنوی را کتابی تساهل و مدارا معرفی می‌کند اول خودشان پلورالیسم را در متون و بستر غیر از مثنوی آموخته‌اند و به اهمیت و مفیدیت آن پی برده است و آن‌گاه سعی می‌ورزد تا مصداق‌های آن را در فرهنگ و سنت خودش پیداکند. پس در این‌جا، مثنوی مولوی، منبع تولید تفکر پلورالیستی ‌نیست که در درجه‌ی‌ اول اهمیت قرار داشته باشد بلکه در مطابقت با جهان‌بینی تکثرگرایانه، مثنوی تک‌بیت‌هایی از تکثرگرایی را در خود دارد.

لذا، مثنوی منبع دست اول نیست. از طرفی، به همان میزانی که مثنوی مولوی، قابلیت تفسیرشدن در مواجهه با مفاهیم پلورالیستی را دارد به همان اندازه، قابلیت و ظرفیت تفسیرهای دگم‌اندیشانه و متباین با خرد را نیز داراست. مثنوی مولوی، مانند «روشن‌گری چیست؟» کانت یا «جامعه‌ی‌ باز و دشمنان آن» کارل پوپر نیست که همه روی خردمحوربودن آن توافق داشته باشند و پاسخ روشنی باشد در برابر پرسش «روشن‌گری چیست؟» و دفاعیه‌ای باشد از عقل. برعکس، مثنوی یک متن غبارآلود، متشتت و غلط‌انداز است.

از طرفی، خود مولوی، تفکر اشعری داشت؛ یعنی حتا معتزله‌اندیش هم نبود و مثنوی، در بستری خلق شده است که در آن روزگار، معتزله‌ و اشعریه، دو طرز تفکر غالب در فضای اندیشه‌ورزی بود و مولوی در کلیت، از این فضا بالاتر جهش نمی‌توانست. پس در خوش‌بینانه‌ترین حالت، مثنوی، یک متن اشعری-معتزلی است و جفا است بر ایمان مولوی و ساختار مثنوی که آن را بیاییم هم‌سنگ متون روشن‌گری و پلورال‌اندیش پساروشن‌گری مطرح کنیم.

حالت برزخی‌بودن مثنوی در بین دو جهان‌بینی اشعری و معتزلی، این متن را اجازه نمی‌دهد تا منبعی تساهل و مدارا، خردورزی و تکثراندیشی باشد بلکه در حالتی باقی‌ خواهد ماند که هر خواننده، نظر به موضوع مورد تحقیق خود، از آن شاهدمثال‌هایی مورد نظرش را پیدا کند. اگر موضوع، آزادی بیان باشد، هم ابیاتی به عنوان شاهدمثال وجود دارد؛ اگر موضوع خرد باشد هم ابیاتی وجود دارد و اگر موضوع، دگم‌اندیشی، جبرگرایی و خردستیزی باشد هم شاهدمثال‌هایی موجود است. پس این کتاب، پر است از شاهدمثال‌ها برای موضوعات مختلف. نه این‌که خودش یک موضوع باشد. زیرا، موضوع، ایجاب روش‌مندبودن را می‌کند که یک عنوان اصلی با زیرمجموعه‌ای از عناوین فرعی، در آن به بحث گرفته شود. اما زبان نظم در کلیت و مثنوی به صورت مشخص، فاقد این تسلسل منطقی است. حتا حکایت‌ها در مثنوی، تکه‌تکه آمده است نه این‌که یک داستان از اول شروع شده باشد و تا پایان رسیده باشد. آن‌گونه که در شاه‌نامه ما می‌بینیم. از این حیث، شاه‌نامه روش‌مندتر است.

دوم، خردورزی پیامد دارد و پیامد آن، زیستن عقلانی است. پیامد عقلانی‌اندیشی، زیستن در سایه‌ی‌ همدیگرپذیری است. در جهان پلورال‌اندیش امروز که هرکس با هر دین و باوری که هست قابل احترام است و کرامت انسانی او منهای عقیده‌اش، یک ارزش پذیرفته‌شده هست، محصول و پیامد خردورزی تک‌بیتی و متون شاهدمثالی نیست؛ برعکس، نتیجه‌ی‌ خردورزی روش‌مند می‌باشد. آن‌گونه که استبداد و خودکامگی در اثر تداوم سیستماتیک استبداداندیشی نهادینه شده و تبدیل به قاعده شده است. خردورزی نیز، ایجاب چنین تمرین دوام‌دار را می‌کند.

پایان

منبع: مولوی، جلال‌الدین محمدبن محمد(۱۳۷۸). مثنوی معنوی، تصحیح رینولدنیکلسون، تهران: انتشارات ققنوس.