رضا حسینی و حسینعلی کریمی
«جنگ و مهاجرت؛ شبکههای اجتماعی و استراتژیهای اقتصادی هزارههای افغانستان» عنوان کتابی است از «الساندرو مونسوتی» که در روزهای اخیر از سوی «انتشارات نسلنو» در کابل منتشر شده است. کتاب توسط « بلقیس علوی و علی واعظی» به فارسی برگردان شده است. خانم علوی، استاد دانشگاه، مترجم و پژوهشگر است. از او تحقیقاتی از جمله «فرهنگ عامه افغانها و مهاجرت؛ رویکردها و کمبودها، ۱۳۹۶» و «بازنمایی مهاجرت و مهاجر در آهنگها و اشعار عامیانه افغانها، ۱۳۹۷» منتشر شده است. «علی واعظی» نیز نویسنده و مترجم توانمندی است که آثار دیگری را نیز در دست ترجمه دارد.
الساندرو مونسوتی، استاد مردمشناسی و جامعهشناسی انستیتوت مطالعات عالی بینالملل و توسعه ژنو است. او از اواسط دهه ۱۹۹۰ میلادی، تحقیقات میدانی متعددی را در افغانستان، پاکستان و ایران انجام داده تا شیوههای همبستگی و همکاری در بستر منازعه و مهاجرت اجباری را مطالعه کند. بعدها او دامنهی تحقیقات خود را به دیاسپورای افغانهای ساکن کشورهای غربی هم گسترش داد. او به تحلیل جنگ و بازسازی پس از جنگ در پرتو شبکههای اجتماعی و استراتژیهای اقتصادی میپردازد که مهاجران بسط دادهاند.
مطالعات مردمنگاری مهاجرت افغانها
در حوزه مردمنگاری و مهاجرت در افغانستان هنوز روایتی درونی (افغانی) وجود ندارد که بتواند مسائل و دیدگاههای مهاجران را بیان کند. این مهمترین نقیصه در حوزه مطالعات مهاجرت افغانها است. هرچند در سال اخیر گامهای اولیه در این راستا برداشته شده است. نمونهی آن تحقیق خانم «خدیجه عباسی» که نوعی خودمردمنگاری در زمینهی مهاجرت و هویت هزارهها است.
بیشتر مهاجران از جهان جنوباند و عمدتا در جنوب جهانی جابجا میشوند و کمتر به جهان شمال مهاجرت کردهاند. با وجود این، بیشتر متنها دربارهی مهاجران در جهان شمال تألیف شده است که در آنها مهاجر یا پناهنده همواره بهعنوان «دیگری» تصویر شده که عموما نیازمند ترحم، قربانی و منفعل هستند. چنین تصویری یادآور دیدگاه ادوارد سعید در شرقشناسی و خلق تصویر «دیگری» از مردمان مشرقزمین توسط مردم شناسان – پیشقراولان استعمار است.
کتاب جنگ و مهاجرت مونسوتی هرچند توسط یک پژوهشگر از جهان شمال نوشته شده، اما دیدگاههای او به مهاجر و مهاجرت به کلی متفاوت از دیدگاههای کلیشهای، رایج و برچسپهای متداول «قربانی» و «نیازمند ترحم» است.
بیش از نیمی (یا دو سوم) از افغانها در زندگی خود تجربهی مهاجرت را داشتهاند و از این منظر بزرگترین گروه پناهندگان و مهاجران را تشکیل میدهند. مطابق آمار سازمان ملل در امور پناهندگان، افغانها پس از سوریها در مقام دوم مهاجران قرار دارند که بیشتر به کشورهای پاکستان و ایران مهاجرت کردهاند.
به باور مونسوتی با اینکه افغانها، مدتها در وضعیت جنگ و صلح زندگی کردهاند اما قربانیانی منفعل در سرنوشت مهاجرتیشان نبودهاند. او مهاجران هزاره را کنشگرانی میداند که از موانع و مرزها خلاقانه عبور میکنند و فضای اجتماعی و اقتصادی متناسب با خود را در سرزمینهای دیگر خلق میکنند.
غیبت هزارهها در مطالعات مردمنگاری و مهاجرت افغانها
تجربهی مهاجرت در میان هزارهها متفاوت از سایر اقوام ساکن در افغانستان است. چرا که مهاجرت برای انسان هزاره، همواره ابزاری برای زندهماندن، عاملی برای حفظ هویتهای فرهنگی، سنتهای اجتماعی و مذهبی و در نهایت استراتژیای برای بقا بوده است. هویت و ارزشهایی که بهدلیل حاشیهایبودن، تبعیض و ساختارهای سرکوب، همیشه در معرض خطر بودهاند. از اینرو مهاجرت نزد آنان با دیگران متفاوت است.
دیدگاه اصلی مونسوتی این است که مهاجرت هزارهها نه دایمی و نه موقتی، بلکه چندجهتی است؛ آنان موفق شدهاند که یک اجتماع فراملیتی از طریق شبکههای خویشاوندی و دوستی و نهادهای مالی خود در ایران و پاکستان و افغانستان ایجاد کنند. او با ایدهی «اجتماع یا جامعه تکمکانی» که ریشه در یک سرزمین واحد دارد، مخالف است. همچنان او به پیروی از «بارت»، تعریف هویت در نمودهای عینی چون زبان، مکان و غذا را درست نمیپندارد و آن را امری برساخته در روند رویدادهای تاریخی و اجتماعی و سیاسی میداند. از دید او مهاجرت، پدیدهی همیشگی است و متوقف نخواهد شد و هزارهها نیز همچنان که زندگی در ایران و پاکستان را برای خود دشواتر میبینند به دنبال خلق و تصرف فضاهای اجتماعی بیشتری در استرالیا، اروپا و امریکای شمالی هستند. او بیان میکند که هر چقدر این «اجتماع چندمکانی» پراکندهتر میشود، ممکن است شبکههای دوستی و خویشاوندی نیز ضعیفتر شوند.
به باور مونسوتی، مردمشناسی در یک روایت غالب که نشأت گرفته از ارزشهای دولت – ملتهاست، تا مدتها جمعیتهای مورد مطالعه خود را مانند گروههایی میپنداشت که بهطور متافیزیکی با سرزمین مورد نظرشان دارای یک پیوند خاص است. او با نقد مطالعات و تئوریهای کلاسیک مهاجرت، ایدهی «مهاجرت، فراملیگرایی و جهانیشدن» را برای صورتبندی مسألهی مهاجرت در دنیای جدید طرح میکند. به اعتقاد او مطالعات فراملیتی از تنوع و غنامندی بیشتری برخوردارند و موقعیتهای گوناگون مهاجران را درنظر میگیرند. از نظر او در این پلتفرم، مهاجران پیوندهای خود را با کشور مبدأ حفظ میکنند. این رویکرد، حرکتهای مهاجرتی را در زمینهی وسیعتری قرار میدهد؛ نهتنها به فرایندهای سازگاری و شکلگیری هویتهای جدید مهاجران توجه نشان میدهد، بلکه ورای همهی اینها بر هویتهای جدید مهاجران و دگردیسی آنان در فرایند مهاجرت تمرکز میکند. بر همین اساس این پلتفرم از این ایده فراتر میرود که «مهاجرت یک رخداد واحد و حاکی از جابهجایی از مکان به مکان دیگر است. مطابق این رویکرد، «حرکتهای مهاجرتی دیگر رویدادهایی محدودشده در زمان، تکجهتی و برگشتناپذیر قلمداد نمیشوند. همچنین در این رویکرد از تئوری وابستگی و سیستم جهانی که مبتنی بر تضاد بسیار کلی میان مرکز و پیرامون است، فراتر میرود.»
آگاهی مونسوتی دربارهی تحقیقات و پژوهشهایی که دربارهی مهاجرت افغانها خلق شده، ستودنی است. او به خوبی میداند که آثار تولیدشده دربارهی مهاجران افغان اندک و سفارشی است و بیشتر بر پایهی مهاجران افغان در پاکستان استوار است. مهاجران افغان در پاکستان بخش اعظمی از مطالعات مردمشناسی افغانها را به خود اختصاص داده است. این مطالعات بیشتر بر جمعیت قومیت پشتون متمرکز بوده تا سایر اقوام. آن هم پشتونهایی که در مرزهای پاکستان و افغانستان و یا در اردوگاههای این کشور بهسر میبرند. این در حالی است که انتخاب مقصدهای مهاجرت در ایران و پاکستان توسط هزارهها برای ادامهی زیستن، متفاوت است. هزارهها برخلاف همتایان خود در پاکستان، بیشتر به کویته و در ایران به حاشیه شهرهای بزرگ پناه بردند.
خلای دیگر در حوزهی مردمشناسی و مهاجرت در افغانستان، غیبت هزارهها در مطالعات مردمشناسی است که کتاب کنونی به نوعی پاسخ به این کمبود است و از این جهت اثری قابلتوجه است. مطالعات مردمشناسانه دربارهی افغانها، بیشتر متمرکز بر جمعیت پشتونها بوده است. در حوزه مهاجرت، بیشتر در کمپهای مهاجرین افغان که عموما پشتونها ساکن آن بودند در پاکستان نوشته شده است و هزاره ها در مطالعات مردمشناختی ناپدید بودهاند.
اهمیت کتاب جنگ و مهاجرت و پژوهش مونسوتی
کتاب جنگ و مهاجرت با تمرکز بر گروه قومی هزاره در ارائهی تصویری جامعتر از افغانستان در حوزه مردمشناسی، کمک بزرگی کرده و حایز اهمیت است. همچنین، بیشتر تحقیقات دربارهی مهاجرت افغانها در خارج از افغانستان و با تکیه بر یک مکان انجامشده و عموما به مسائل بعد از مهاجرت و عوامل آن پرداخته است. بنابراین، اثر کنونی یگانه است چرا که با مطالعه چند مکان (افغانستان، پاکستان و ایران) برخلاف عرف مردمنگاری، توانسته است به فهم بهتری از چگونگی مهاجرت هزارهها نایل آید و تصویر دقیقتری را برای شناخت مردم هزاره و پدیدهی مهاجرت افغانها ارائه کند.
نکتهی دیگری که کار مونسوتی را از دیگران ممتاز میکند، تسلط و شناخت او بهعنوان یک مردمشناس به زبان فارسی (دری) با گویش هزارگی است. این توانمندی بهعنوان یک پژوهشگر بیرونی به او اجازه میدهد که لایههای عمیقتری از فرهنگ و اجتماع جامعهی هزاره را درک کند، نه اینکه از رهگذر ترجمه، ارتباطی سطحی با مخاطب ارتباط برقرار کند. سرنوشت سلطهگرایانه و غمانگیز تحقیق در افغانستان همواره باعث شده که حجم عظیمی از دادهها در روند تحقیق، نه برای نفس ترجمه، بلکه ضعف ترجمه در افغانستان از بین برود و در نهایت محقق بیرونی با دادههایی ناقص روبهرو شده که تحلیل خویش را بر آن استوار میسازد. این امر سبب میشود که اعتبار تحقیق بهراحتی خدشهدار گردد.
مونسوتی در این پژوهش مردمنگارانه، به دنبال کشف انگیزههای مهاجرت هزارهها نیست. بلکه بهدنبال «فهم منابع فرهنگی-اجتماعیای است که افغانها در واکنش به پیامدهای ویرانگر جنگ و مهاجرت، خود را به آنها مجهز کردهاند». در واقع فراتر از تصویرهای کلیشهای دربارهی مهاجران به دنبال چگونگی انطباق و چارهجویی هزارهها در شرایط جنگ و مهاجرت است. او بهطور مشخص در جستوجوی این موضوع است که هزارهها چگونه از مرزها بدون ویزا عبور میکنند. توقفگاههای آنها کجاست؟ چگونه در سرزمین مقصد کار پیدا میکنند؟ با توجه به منابع محدود، چگونه ارتباط خود را حفظ میکنند؟ چگونه پول خود را به خانوادههای خود در افغانستان میفرستند؟ و چگونه در دو کشور همسایه، بنای زندگی را نهادهاند و در عین حال رابطهی خویش را با وطن مألوف خویش حفظ کردهاند؟
آنچه برای مونسوتی این مطالعه را جالبتر میکند، توجه به شرایط تاریخی و اجتماعی گروه قومی هزاره بهعنوان مردمانی ستمدیده با منابع محدود مالی و محدودیتهایی سرزمینی است که به نوعی در مناطق مرکزی افغانستان توسط سایر اقوام محدود شدهاند و با هیچ یک از کشورهای همسایه نیز مرزی ندارند که در شرایط جنگ و مهاجرت، آسیبپذیری آنان را بیشتر و عبور بهسوی پاکستان و ایران را برای آنان سختتر میکند.
او این تحقیق را در برههی زمانی ۱۹۹۶ تا ۲۰۰۱ انجام میدهد و چالشهای فراوانی را که سد راه تحقیق او در شرایط منازعه و جنگ بودهاند به خوبی بیان میکند. انجام کارهای میدانی مردمنگارانه که مستلزم حضور مستمر در گروه مورد مطالعه است در شرایط منازعه کار را دشوارتر میکند، مونسوتی خود اشاره میکند که بارها در میانهی جنگها و یا دزدیهای مسلحانه، گیر مانده است. از این جهت کار او ستودنی است. او به برخی از این مشکلات اشاره میکند که شامل بدگمانی، اشتباهگرفتن تحقیق و کمکهای بشردوستانه، موقعیت غیرقانونی معلوماتدهندگان در پاکستان و ایران، توقع کمکهای مادی یا کمک برای اخذ ویزا و حتا اتهام جاسوسی میشود.
در واقع مشکلترین کار یک محقق در انجام کار میدانی در شرایط جنگزدهای مانند افغانستان، مدیریت انتظارات و توقعات پاسخدهندگان است که عموما انتظار کمک و همکاری دارند. دشواریهای کار میدانی در افغانستان در شرایط جنگ، امروزه همچنان پابرجاست و بعید است که کمیتههای اخلاقی پژوهش در دانشگاهها، همچنان اجازهی انجام چنین تحقیقاتی را در شرایط منازعه به پژوهشگران و دانشجویان به خاطر ریسکهای موجود بدهند.
مونسوتی در بخش اول کتاب به تئوریهای مهاجرت میپردازد و چشمانداز وسیع نظری در حوزهی مهاجرت معرفی میکند و به نقد تیوریهای کلاسیک مهاجرت میپردازد. هرچند نظریههای مهاجرت از عمر طولانی برخوردار نیستند اما او آنها را جسورانه نقد میکند. عموم نظریههای کلاسیک با تکیه بر مفهوم دولت-ملت، مهاجرت را بهصورت یک امر نابهنجار تصویر میکنند و بیشتر به دنبال فهم انگیزههای مهاجران است که از طریق نیروهای دافعه و جاذبه در یک سرزمین هستند. این نظریهها، مهاجران را بهعنوان گروهی بیچاره و از ریشه برکندهشده تصویر میکند. پالیسیهای مهاجرت متأثر از نگاه دولت-ملت است. اما تئوریهای جدیدتر در حوزه مهاجرت بر عاملیت مهاجران و پویایی مهاجرت تأکید بیشتری دارد که با تمرکز بر مفهوم دیاسپورا آغاز میشود و به دنبال آن با پیوندزدایی از مفهوم فرهنگ و مکان بر مفاهیمی مانند شبکه و سرزمینیتزدایی تأکید میکنند و مهاجرت را بهنجار میدانند. این نوع دیدگاهها از چهارچوب تنگ دولت-ملت رها شده و بر مطالعات فراملیتی تأکید دارند. مونسوتی در سایهی نقد دیدگاههایی که تأثیر عمده بر شکلگیری کارهای آکادمیک گذاشته، دلبستگی بیشتری به چشماندازهای نظری نو، نشان میدهد. او از نارسایی تعریف پناهنده در کنوانسیون ۱۹۵۱ در توصیف وضعیت انسان افغانی آغاز میکند:
«اصطلاح پناهنده به شخصی اطلاق میشود که به علت ترس موجه از اینکه بهدلیل نژاد، مذهب یا ملیت یا عضویت در یک گروه اجتماعی یا بهدلیل عقاید سیاسیاش مورد شکنجه قرار بگیرد، در خارج از کشوری که ملیت آن را دارد زندگی میکند و نمیتواند بهدلیل ترس مذکور به آن کشور بازگردد» طبق این تعریف، پناهنده انسان مجبور و در گریزی است که در جستوجوی سرپناه امن است.
مونسوتی معتقد است که چنین تعریفی بر حرکت مهاجرتیِ چرخشیِ هزارهها قابل تطبیق نیست. هزارهها به دلایل مختلفی چون جنگ، تبعیض، زیارت، کار … مهاجرت میکنند و مدام به افغانستان برمیگردند و دوباره مهاجرت میکنند. او اساسا با دوگانهی «پناهنده و مهاجر»، مخالف است که یکی را بهعنوان مهاجرت اجباری و دیگری را بهعنوان مهاجرت اقتصادی، تصویر میکند. پژوهشگرانی چون لیزا شوستر بر چنین بحثی تأکید میکنند. به باور آنها نگاه دوگانه، اساسا اشتباه است. مهاجرت همواره براساس مجموعهای از دلایل اتفاق میافتد که ممکن است همزمان اقتصادی و ترس از آزار و اذیت بهدلیل عقاید و … باشد. در واقع دوگانهی «پناهنده و مهاجر»، بیشتر ابزاری برای کنترل مهاجرت در کشورهای غربی است. چون دولتها در مقابل پناهنده تعهداتی دارند که در برابر مهاجران، آن تعهدات را ندارند. بنابراین سعی میکنند با سختترکردن شرایط پناهندگی و اخذ آن و مکانیزمهایی چون برچسپزدن مهاجر اقتصادی، آنان را بهراحتی اخراج کنند.
مونسوتی در فصلهایی از کتاب با توصیف از همبستگیها در نهایت به مفهوم جامعهی شبکهای میرسد که مبتنی بر اعتماد و متکی بر روابط خویشاوندی، قومی و دوستی است. و هزارهها را در پاکستان، ایران و افغانستان از این طریق به یکدیگر متصل میکند. آنها از مرزها عبور میکنند، کالاها و پول خود را انتقال میدهند. در مواقع مختلف از همدیگر برای یافتن کار یا سایر موقعیتهای حساس زندگی حمایت میکنند.
بهنظر میرسد که چنین شبکههایی، همانطور که امروزه نیز وجود دارند بهنوعی کارکردهای دولت را بر عهده دارند. بدینگونه که در جامعهی جنگزده، افراد همواره در مقابل گروههای مختلف جنگ و نهادهای فاسد دولتی، آسیبپذیری بیشتری دارند و دولت هم توانایی محافظت و ارائهی خدمات اولیه را ندارد. در چنین شرایطی، شبکههای قومی فعالتر میشوند تا به نوعی غیبت دولت را که تأمین نیازهای اولیه مردم چون امنیت و محافظت است، جبران کنند.
مونسوتی بهخوبی تأثیر جنگ و مهاجرت را در دورترین قریههای افغانستان توصیف میکند. اینکه جنگ چگونه سلسه مراتب قدرت را بهصورت مرتب در جامعهی هزاره تغییر میداد و گروههای مختلف ظهور میکردند و یا مشروعیت خود را از دست میدادند. ظهور و سقوط میرها، خانها، اهمیت تبار، زمین، آب، اشرافیت مذهبی، روشنفکران مذهبی و چپها، پیوندها با احزاب سیاسی، گروههای جوانِ جویای نام، ظهور و بروز جریانهای مختلف سیاسی و مذهبی در مدتی کوتاه ساختار قدرت را چندین بار در روستای کوچک دهمرده دچار تغییر میکند.
در نهایت، آنچه این اثر را شاخص میکند، نوعی تاریخنگاری اجتماعی است که تأثیرات جنگ و مهاجرت را با جزئیات فراوانی ثبت میکند و از این منظر، متنی ارزشمند است. از نظر مونسوتی در حافظهی مردم هزاره، مهاجرت یک امر تکین و یگانه نیست، بلکه تبدیلشدن به بخشی از استراتژی بقا است. هزارهها «به این تروما به مثابهی تجربهای منحصر بهفرد و برگشتناپذیر نمینگرند. بلکه برعکس آن را بهعنوان تکرار رخدادهای گذشته میبينند». حافظه تاریخی مردم هزاره از این مهاجرتهای فردی و جمعی سرشار است.
نگرش مونسوتی به هویت هزاره، تبارگونه و تاریخی نیست، بلکه هویت هزاره را بیشتر یک وضعیت اجتماعی میداند که با حاشیهراندگی، مبارزه و سرکشی در مقابل نیروهای سلطه و استثمارگر شکل گرفته است: «یک هویت مشترک الزاما بر منشأ تاریخی مشترک دلالت نمیکند. در موضوع پژوهش ما باید گفت که احساس تعلق هزاره، نه بر مبنای تبار فرضی مغولی، بلکه براساس فرایند حاشیهایشدنشان است. این امر اصطلاح هزاره را بیشتر بر یک وضعیت اجتماعی تصویر میکند تا منشأ تاریخی واحد.»
در چنین وضعیتی بهنظر میرسد که مهاجرت عکسالعمل به تبعیض و جنگ و مبارزه است. اما مهاجرت هزارهها لزوما عکسالعملی به جنگ و خشونت نیست. آنها بسیار قبلتر از حملهی عبدالرحمان در جستوجوی فرصتهای تازه به هند بریتانیا و کویته کنونی مهاجرت کرده بودند. مونسوتی به خوبی توصیف میکند که چگونه هزارهها در بُرهههای مختلف به کویته مهاجرت کردند. چطور آهستهآهسته، سعی کردند ضمن حفظ هویت خود در ساختارهای سیاسی و نظامی شامل شوند و سازوکارهای اقتصادی و اجتماعی خود را بنیانگذاری کنند. هرچند تصورات کلیشهای رایجی در بین هزارههایی که شهروند پاکستان محسوب میشوند و هزارههایی که اخیرا مهاجرت کردند، وجود دارد اما ایجاد روابط ماندگار را در پسزمینهی قومیت فراهم کرده است.
در پایان، نکتهای که در روند تحقیق، معلوماتدهندگان از هر محققی میپرسند که تحقیق تو چه کمکی میتواند به ما کند؟ یکی از معلوماتدهندگان نیز از مونسوتی میپرسد، تحقیق شما چه کمکی به جامعهی هزاره میکند؟ مونسوتی بسیار زیرکانه در نقل قولی بهطور ضمنی پاسخی برای این معلوماتدهنده ارائه میکند؛ مونسوتی میگوید از معلوماتدهندهام برای وقتی که در اختیارم گذاشته بود، تشکر کردم. او گفت که او «باید سپاسگزار باشد، چرا که این اولین بار است که یک فرد خارجی دربارهی زندگی و کارم سوال میکند. درحالیکه روشنفکران کشورم به مردم بیسوادی مثل من، علاقهای نشان نمیدهند و بعد اضافه کرد که هزارهها، مردمی فراموششدهاند و تو سفیر ما خواهی شد.»
در نهایت در جریان توقعاتی که معلوماتدهندگان بهعنوان یک خارجی دارد، او شاره میکند که هدفش ارائه اطلاعات دربارهی مهاجرت هزارهها است تا افکار عامه غرب در این باره آگاه شوند. با توجه به چنین چیزی شاید نوشتن مونسوتی با اشتیاق تمام دربارهی کشف سیستم حواله برای مخاطب افغان، ملالآور و یادآور خصلت استعمارگرایانه مردمشناسی باشد.
دیگر اینکه نقش و نگرش زنان هزاره در فرایند مهاجرت در مطالعهی مونسوتی غایب است. تصویر او از فرهنگ، سنت، مناسبات اجتماعی و آداب و رسوم مردم هزاره، فاقد حضور و عاملیت زنان است. بررسی مردمشناسی و مهاجرت هزارهها بهخصوص در دهههای گذشته بدون بررسیِ نقش زنان با کاستیهایی جدی مواجه است. چرا که هزارهها عموما با زنان و کودکانشان این مهاجرت را تجربه کردهاند. هرچند خود او آن را جزء محدودیتهای تحقیقش برمیشمرد و میگوید بررسی نقش و دیدگاه زنان برای من میسر نبود. با این همه بررسی مهاجرت هزارهها در غیبت زنان هزاره و نقش آنها یک خلای مطالعاتی است که مونسوتی نتوانسته آن را پوشش دهد.