ترک افغانستان و درس‌های طولانی‌ترین جنگ امریکا

ترک افغانستان و درس‌های طولانی‌ترین جنگ امریکا

اوایل سال ۲۰۱۰ میخائیل گورباچف، هشتمین و آخرین رهبر اتحاد جماهیر شوروی به رییس‌جمهور باراک اوباما در مورد جنگ افغانستان مشوره داد. پس از آن‌که شوروی‌ها در سال ۱۹۷۹ به افغانستان حمله کردند و پس از مدتی خودشان را گرفتار جنگی غیرقابل‌پیروزی در برابر شورش مجاهدین اسلام‌گرای موردحمایت ایالات متحده و دیگران یافتند، گورباچف بر اعضای جنگ‌طلب پولیتبوروی کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی مسلط شد و دستور عقب‌نشینی نظامی از افغانستان را صادر کرد. خروج شوروی‌ها در سال ۱۹۸۹ به پایان رسید. گورباچف به اوباما هشدار داد که امریکا خودش را در افغانستان در معرض خطر «ناکامی استراتژیک کلان» مشابه شوروی قرار داده است؛ او «راه‌حل سیاسی و خروج نیروها» را توصیه کرد. گورباچف توصیه کرد که این رویکرد «دو جانبه» ــ خروج مدیریت‌شده نیروها و گفت‌وگو با طالبان و سایر جناح‌های افغانِ درگیر جنگ ــ باید به دنبال «مصالحه ملی» در این کشور باشد.

بعدا در همان سال اوباما اجازه‌ی گفت‌وگوهای پنهانی صلح با طالبان را صادر کرد و از آن‌زمان به بعد ایالات متحده اساسا توصیه گورباچف را دنبال کرده است؛ البته به آرامی و از طریق سیاست‌های گاه متناقض و با هزینه‌ی بسیار هنگفت مالی و جانی (بیش از ۲۲۰۰ سرباز امریکایی در این جنگ کشته شده‌اند). حضور امریکایی‌ها در افغانستان در ماه آگست سال ۲۰۱۰ با حدود صدهزار سرباز به اوج خود رسید و تا پایان دوره ریاست‌جمهوری اوباما به کم‌تر از ۱۰ هزار سرباز کاهش یافت. مذاکرات حکومت اوباما با طالبان ناکام ماند اما وقتی دونالد ترمپ رییس‌جمهور ایالات متحده شد مذاکرات را احیا کرد. اوایل سال ۲۰۲۰، زلمی خلیل‌زاد، فرستاده‌ی ترمپ، توافق‌نامه‌ای را با طالبان امضا کرد که شامل تعهد برای خروج همه نیروهای امریکایی تا اول ماه می سال ۲۰۲۱ بود. ترمپ همچنین دستور داد که تا پایان ریاست‌جمهوری وی تعداد نیروهای امریکایی مستقر در افغانستان به ۲۵۰۰ تن کاهش یابد (حدود ۷ هزار سرباز ناتو نیز باقی ماندند).

آنچه رییس‌جمهور بایدن از پیشینیان خود در کاخ سفید به ارث برد، این است: یک دهه مذاکره ناموفق؛ یک توافق‌ناقض ناقض از جانب ترمپ که بیشتر از پیش به نفع طالبان واقع شد؛ استقرار نیروهای امریکایی در افغانستان که تعدادشان برای تغییر در بن‌بست جنگ بسیار اندک است؛ و یک مهلت نزدیک‌شونده برای خروج کامل از کشور، یا در غیر آن‌صورت، مواجهه با حملات تازه طالبان. بایدن گزینه‌های خوبی نداشت و فقط فهرستی از گزینه‌های پرخطر پیش رو داشت. او روز چهارشنبه در کاخ سفید پس از پایان بازنگری سیاست‌ امریکا در قبال افغانستان، رایزنی با متحدان ناتوی واشنگتن و آخرین تلاش برای تسریع گفت‌وگوهایِ به‌بن‌بست‌خورده صلح بین حکومتِ موردحمایتِ ناتو در کابل به رهبری اشرف‌ غنی و گروه طالبان، تصمیم خود را اعلام کرد: این‌که ایالات متحده به طولانی‌ترین جنگ تاریخ امریکا پایان می‌دهد و همه‌ی نیروهای امریکایی و ناتو تا تاریخ ۱۱ سپتامبر سال جاری از افغانستان خارج می‌شوند.

بایدن گفت: «ما به خاطر حملات وحشتناکی که بیست سال پیش اتفاق افتاد به افغانستان رفتیم. این نمی‌تواند دلیل ماندن ما در سال ۲۰۲۱ در آن کشور باشد.» بایدن با اشاره به این‌که او چهارمین رییس‌جمهوری ایالات متحده است که بر مشارکت امریکا در این جنگ نظارت می‌کند، افزود: «من این مسئولیت را به عهده نفر پنجم نخواهم گذاشت.»

اکنون نباید جای تعجب داشته باشد که ایالات متحده شکست خود را در طولانی‌ترین جنگ خود آشکارا پذیرفته است. دست‌کم از یک دهه بدین‌سو واضح بوده که این جنگ از راه نظامی غیرقابل پیروزی است. بن‌بست جنگی بین سربازان بیرونی و شورشیان محلی ــ مانند وضعیتی که امریکا از حدود سال ۲۰۰۶ تاکنون به خاطر طالبان با آن دست‌وپنجه نرم می‌کند و وضعیتی که شوروی‌ها را سی سال پیش مجبور به عقب‌نشینی کرد ــ زمانی که شورشیان لانه امن خارجی داشته باشند و در آن بتوانند سربازگیری کنند، آموزش ببینند، مجروحان خود را معالجه کنند و دوباره به میدان جنگ برگردند، مانند لانه‌های امن طالبان در پاکستان، اغلب نشان‌گر باخت هستند. ارتش پاکستان و «آی‌اس‌آی» توانسته‌اند عین استراتژی‌ای را که در دهه ۱۹۸۰ آی‌اس‌آی و سازمان «سیا» علیه نیروهای شوروی در افغانستان اجرا کردند، پس از سال ۲۰۰۱ علیه نیروهای ناتو در افغانستان موفقانه اجرا کنند و عین نتیجه را بگیرند.

شگفت‌آورتر از آن، موفقیت گروه طالبان و دست بالاتر این گروه در مذاکرات با ایالات متحده با توجه به چشم‌انداز تاریک‌اندیشانه طالبان و تجربه نوپای این گروه از دیپلماسی بین‌المللی، بوده است. طالبان از نخستین گفت‌وگوهای خود با فرستادگان اوباما تا مذاکرات شدید این گروه با خلیل‌زاد، پیوسته دو خواسته را دنبال کرده‌اند: خروج نیروهای خارجی از افغانستان و آزادی زندانیان طالبان. این گروه اکنون به این اهداف دست یافته است (حکومت افغانستان پنج هزار زندانی طالبان را از زندان‌های خود در سال گذشته آزاد کرد) درحالی‌که امتیازات اندکی به جانب مقابل خود واگذار کرده است.

ترمپ بدون درنظرگرفتن این‌که آیا طالبان در خصوص کاهش حملات‌شان علیه نیروهای افغان یا حمایت از مذاکرات، امتیازاتی داده‌اند یا خیر، با تهدید مداوم به خارج‌کردن تمام نیروهای امریکایی از افغانستان، به طالبان کمک کرد. و از آن‌جا که تهدیدهای ایالات متحده مبنی بر تنبیه شورشیان در میدان نبرد روز به روز توخالی از آب درآمد، بزرگ‌ترین مشوق طالبان برای سازش، کسب اعتبار به عنوان یک طرفِ مسئول بر روی صحنه جهانی بود؛ اما از نظر رهبران طالبان، این گروه یا آن امتیاز را تا آن‌زمان به دست آورده بود یا دیگر نیازی به آن نداشت.

پنتاگون و بسیاری از جمهوری‌خواهان کنگره استدلال می‌کنند که بایدن باید خروج کامل سربازان امریکایی را تا زمان به دست آمدن توافق سیاسی بین طالبان و حکومت افغانستان، یا موافقت طالبان با آتش بس یا دست‌کم کاهش عمده در خشونت‌های این گروه علیه نیروهای افغان و غیرنظامیان، به آینده موکول کند. اما استدلال در برابر این نتیجه‌گیری بایدن که به قول خودش «ادامه چرخه گسترش حضور نظامی ما در افغانستان به امید ایجاد شرایط ایده‌آل برای خروج و توقع نتیجه متفاوت» دیوانگی است، دشوار است. پس از دو دهه خوش‌بینی رسمی و عدم صداقت آشکار در مورد تحولات و پیشرفت جنگ، پذیرفتن شکست نظامی توسط رییس‌جمهور به عنوان شکست، خود ارزشمند است.

اما چرخه‌ای را که کاخ سفیدِ بایدن برای گرفتن بهترین نتیجه از یک تصمیم خوارکننده به چرخش درآورده است، دل‌سردکننده است. رییس‌جمهور به دلایل وضاح پایان جنگ را با سالگرد ۲۰ سالگی یازدهم سپتامبر تنظیم کرده است، اما به نظر همچون بازاریابی سیاسی در لحظه‌ای به نظر می‌رسد که باید لحظه تأمل درباره هزینه فاجعه‌بار غرور مفرط باشد (این ۲۰ سال جنگ نه‌تنها جان بیش از ۲۲۰۰ سرباز امریکایی را گرفته است، بلکه هزاران افغان نیز در آن کشته شده‌اند). کسانی که بالاترین هزینه را به خاطر بلندپروازی‌های ناکام ایالات متحده در کشورشان پرداخته‌اند، مسلما افغان‌ها هستند و اکنون با خطر بازگشت دوره تاریک طالبان، یا یک جنگ داخلی خون‌بار دیگر در کشورشان روبرو هستند؛ جنگ داخلی آن‌هم بعد از بیش از چهل سال درگیری مستمر که با تهاجمات و اقدامات پنهانی ملت‌های بیرونی آغاز و طولانی شد.

حکومت بایدن اصرار دارد که به رهبری تلاش‌های بین‌المللی برای ارائه کمک دیپلماتیک، بشردوستانه و سیاسی به حکومتِ مبتنی بر قانون اساسی در کابل و به نسلی از افغان‌های شهری و به ویژه زنان که تحت چتر حمایتی و امنیتی ناتو رشد کردند، ادامه خواهد داد. با این‌حال این عادت مکرر دولت‌های امریکا بوده است که در میانه شکست‌های چندبرابر سیاست‌هاشان، تقصیر را به گردان متحدان افغان خود بیندازند، گویی فساد مزمن افغانستان ربطی به تزریق میلیون‌ها دالر امریکایی به اقتصاد درهم شکسته این کشور ندارد، یا انگار هروئین افغانستان از اعتیاد مصرف‌کنندگان غربی جداست. نامه وزیر امورخارجه آنتونی بلینکن به رییس‌جمهور غنی که اخیرا به رسانه‌ها درز کرده بود و به دلیل بی‌میلی غنی به پذیرفتن اولویت‌های امریکا در مذاکرات صلح افغانستان، مملو از سرخوردگی و تهدیدهای پوشیده بود، آخرین نمونه در این بایگانی نومیدکننده است. روز پنجشنبه، بلینکن برای نشان‌دادن «تعهد مداوم ایالات متحده به جمهوری اسلامی و مردم افغانستان» به کابل پرواز کرد.

هنگامی که گورباچف رهبری خروج شوروی را از افغانستان برعهده داشت، سازمان سیا و بسیاری دیگر از تحلیل‌گران با اطمینان پیش‌بینی کردند که مجاهدین شورشی که توسط ایالات متحده، پاکستان و عربستان سعودی علیه شوروی مسلح شده و تمویل می‌شدند و صفوف‌شان شامل رهبران آینده طالبان نیز بود، به سرعت قدرت را در افغانستان بدست می‌گیرند. اما در واقع حکومتِ سکولارگرای وقت کابل که هنوزهم از نظر مالی موردحمایت مسکو بود و از مشوره مشاوران نظامی باقی‌مانده‌ی شوروی در افغانستان برخوردار بود، برای چند سال درحالی‌که گورباچف، همان‌طور که در سال ۲۰۱۰ گفت،  به دنبال «همکاری صادقانه و مسئولانه همه‌ی طرف‌ها» برای رسیدن به یک توافق سیاسی بود که بتواند از فاجعه انسانی جلوگیری کند و منطقه را به ثبات برساند، دوام آورد. گورباچف همکاری‌ای را که می‌خواست نیافت. پاکستان و ایالات متحده به دنبال پیروزی کامل بودند و بلافاصله پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۹۱، رژیم کابل نیز فروپاشید.

با این‌حال اگر قرار باشد از تجربه شوروی در افغانستان درس بگیریم، آن درس باید این باشد که پیش‌بینی‌های بیرونی درباره افغانستان معمولا اشتباه از آب در می‌آید. گورباچف یازده سال پیش نوشت: «فرصت وجود دارد، اما برای استفاده از آن چیزهای زیادی لازم است: واقع‌گرایی، ایستادگی و آخر از همه صداقت در یادگیری از اشتباهات گذشته و توانایی عمل براساس آن دانش.» از صداقت دیریست خبری نیست، اما فرصت همچنان باقی‌ست.

استیو کول، همکار نیویورکر، رییس دانشکده روزنامه‌نگاری دانشگاه کلمبیا و نویسنده  کتاب «ریاست اس؛ سازمان سیا و جنگ‌های مخفیانه امریکا در افغانستان و پاکستان» است.