خطر زوال احزاب سیاسی در افغانستان

خطر زوال احزاب سیاسی در افغانستان

احزاب سیاسی با یکی از این سه رویکرد‌ ایجاد می‌شود و بقای‌شان تضمین می‌گردد:

۱. رویکرد‌ ایدئولوژیک. در افغانستان، احزاب سیاسی، نگاه غالب‌شان، ایدئولوژیک اند. این احزاب با تأثیرپذیری از کلان روایت‌های اسلام و مارکسیسم، خود را معنویت مجسم دین یا کمونیسم می‌دانند. در نگرش احزاب ایدئولوژیک، زمان حالت ایستاتیک دارد‌؛ سرچشمه‌های دانایی در جهان یا الازهر مصر است‌ یا مدارس دیوبند، یا مسکو و پیکن و یا هم نجف و قم.

نگاه جهان‌وطنی احزاب ایدئولوژیک‌اندیش در افغانستان، باعث شده تا ما کم‌ترین تفاوت را در اساس‌نامه‌های آن شاهد باشیم. تفاوت عمده در نام‌ها اند و محتوای اساس‌نامه‌ها تقریبا یکی است. محتوای این اساس‌نامه‌ها، بیشتر کلی‌گویی‌های فرازمانی و جهان‌وطنی اند. احزاب ایدئولوژیک‌اندیش، گرچند دارای اساس‌نامه اند اما در عمل، متن‌محور نیست. در عوض، از اساس فرد محور اند. فرد یا افراد اند که مسیر این احزاب را تعیین می‌کنند. مشکلات جامعه در نظر چنین احزابی، اغلب حل مسأله است نه رفع مشکل. این احزاب، توجیه‌گران وضعیت پیش‌آمده اند تا تغییردهندگان وضعیت.

۲. رویکرد‌ قومی. در کشورهای چندقومی، احزابی ایجاد می‌شوند که انگیزه‌ی قومی دارند. هدف آن به قدرت‌رساندن قومی است که از بستر همان قوم برخاسته است. در افغانستان، از نگاه اساس‌نامه‌ای ما حزب قومی نداریم. یعنی حزبی یافت نمی‌شود که در اساس‌نامه‌ی آن ذکر شده باشد که فلان قوم مشخص در اولویت کاری آن قرار دارد. ولی فرایند تکاملی احزاب ایدئولوژیک‌اندیش، یک مرحله‌ی قومی‌شدن را پیموده‌اند. از این منظر اگر ببینیم، دهه‌ی شصت خورشیدی، جزء کارنامه‌ی ایدئولوژیک احزاب سیاسی حساب می‌شود و دهه‌ی هفتاد خورشیدی، جزء کارنامه‌ی قومی احزاب سیاسی به حساب می‌آیند و این قومی‌شدن دهه‌ی هفتاد احزاب ایدئولوژیک، یک تاکتیک از سر ناگزیری برای توجیه جنگ‌شان بود نه این‌که ماهیت این احزاب قومی باشند.

شاید این پرسش مطرح شود که اعضای هر حزب از قوم مشخص‌اند‌ پس این احزاب قومی‌اند. واقعیت این است که ما فعلا در عصر بلاهت سیاسی به سر می‌بریم. احزاب به معنای واقعی کلمه، عضو ندارند. عضو حزب، حق‌العضویت منظم پرداخت می‌کند،‌ در تصمیم‌گیری‌ها نقش فعال دارد و مطابق اساس‌نامه در برنامه‌های حزبی حضور می‌یابد. ولی می‌بینیم که هیچ یک از این موارد در احزاب کنونی اتفاق نمی‌افتد. پس حزب، قومی عمل نمی‌کند‌ بلکه افراد نظر به سیّالیت منافع‌شان گه‌گاه قومی عمل می‌کنند.

اگر واقعا احزاب قومی می‌داشتیم، در شرایطی که تبعیض قومی بی‌داد می‌کند‌ این احزاب کارایی‌شان را در جهت حل این معضل به نمایش می‌گذاشت. فراموش نکنیم که احزاب قومی فقط، به تنش قومی دامن نمی‌زند. برعکس این تصور، رسالت اصلی آن، حل بحران‌های قومی اند.

۳. رویکرد‌ راهکارسنج. احزاب مدرن، نحوه‌ی برخوردشان با وقایع و چالش‌های جامعه، تخصص‌محور است. این احزاب به شدت متن‌محور یا اساس‌نامه محور اند. چنین احزابی، در گام اول متعهد به اساس‌نامه‌ی‌شان به مثابه‌ی قانون اساسی درون‌ساختاری‌اند و در مرحله‌ی دوم متعهد به رعایت قانون اساسی کشور.

تفاوت بین احزاب سیاسی راه‌کارسنج، فقط در نام نیست‌ بلکه‌ در برنامه‌های راه‌حل‌سنج‌شان می‌باشند. احزاب برنامه‌محور، برای برون‌رفت از مشکلات، برنامه دارند و افراد احزاب با هم رقابت نمی‌کنند‌ بلکه‌ برنامه‌های حزبی‌اند که با هم به رقابت می‌پردازند. رهبران احزاب برنامه‌محور، به نمایندگی از این برنامه‌ها، در مقام توضیح‌دهنده، متون راهبردی‌شان را توضیح می‌دهند. پس عمده‌ترین تفاوت احزاب ایدئولوژیک‌اندیش با احزاب برنامه‌محور در این است که اولی فردمحور اند و دومی، متن‌محور.

در افغانستان، احزاب برنامه‌محور وجود ندارند. اگر چنین احزابی می‌بود‌ دولت‌داری مدرن با چالش روبه‌رو نمی‌شد و دموکراسی با شکست روبه‌رو نمی‌گشت. احزاب برنامه‌محور، ریشه در فرهنگ دموکراتیک و شهری دارد. ریشه‌های شکست حکومت‌داری مدرن، تنها در حکومت نیست‌ بلکه‌ در وجود احزاب سیاسی نیز نهفته است.

ویژگیهای احزاب ایدئولوژیک‌اندیش. احزاب ایدئولوژیک‌اندیش موجود در افغانستان، واجد یک سلسله ویژگی‌ها اند. این خصوصیات، گاه ماهیت این احزاب را تشکیل می‌دهند و گاه جزء تاکتیک‌های آن به حساب می‌آیند. در این‌جا، این خصوصیات را فهرست‌وار برمی‌شماریم.

۱. فردمحور. فردمحوری در چنین احزابی، نه ریشه در قحط‌الرجالی دارد و نه انگیزه‌ی نخبه‌پروری. بلکه‌ فردمحوری، جزء ذات احزاب ایدئولوژیک‌اندیش‌ اند. بازی‌های فردی در بستر نخ‌نمای حزبی، در هنگام انتخابات‌های ریاست‌جمهوری، پارلمانی و حتا شوراهای ولایتی به خوبی آشکار می‌شوند. در فضای کمپاینی که منافع افراد به شدت شناور می‌گردند‌ می‌بینیم که تیم‌سازی‌ها نه مبنای راه‌کارسنج دارند و نه مبنای قومی. فقط منافع فردی‌ اند که افراد را با هم، متحد یا رقیب می‌سازند. حال آن‌که انتخابات در کشورهای مدرن، فرصتی است برای جست‌وجوی راه‌حل‌ها، در جهت رفع مشکلات و رقابتی‌شدن این برنامه‌ها به خاطر عبور از وضعیت موجود و رسیدن به وضعیت مطلوب. انتخابات در کشورهای مدرن، دیداری‌کردن راه‌کارها اند تا مردم با مطالعه‌ی آن برنامه‌ها، بهترین را انتخاب کند.

۲. جنگ، ضامن بقا. با نگاه جنگ‌محور، تاریخ معاصر افغانستان، دو مرحله دارد: جنگ خانوادگی و جنگ عقیدتی-قومی. این کشور، پس از حاکمیت خانوادگی، وارد حاکمیت ایدئولوژیک گردید. پیش از ۱۳۵۷ خورشیدی، یک خانواده حکومت می‌کرد و جنگ در افغانستان، به خاطر بقای یک خانواده بود. به تعبیری، ما اقارب‌جنگی داشتیم. پس از ۱۳۵۷ خورشیدی، جنگ رویکرد‌ عقیدتی به خود گرفت و اقارب‌جنگی، جایش را به عقیده-جنگی داد.

احزاب ایدئولوژیک‌اندیش، معمولا مال دوران جنگ‌اند. چون قبولاندن مردم برای آن‌که به جبهه بروند‌ نیازمند توجیه است، آن هم از نوع دینی‌اش. به همان خاطر، این احزاب سیاسی، در دهه‌ی شصت خورشیدی به خاطر مبارزه با ارتش و حکومت مورد حمایت شوروی وقت ایجاد گردید. جنگ، یگانه پشتوانه برای دوام اقتدار چنین جریان‌های سیاسی اند. جنگ برای این احزاب، تاکتیک و عبور از یک مرحله نیست‌ بلکه‌ هویت و ضامن بقای آن در جامعه محسوب می‌گردد.

بی‌دلیل نیست که پس از خروج ارتش شوروی وقت و سقوط حکومت دکترنجیب‌الله، باز هم جنگ در دهه‌ی هفتاد خورشیدی به مراتب خشن‌تر و هولناک‌تر دوام یافت. از آن‌جایی که بهانه‌ای اعتقادی در جنگ دهه‌ی هفتاد خورشیدی ممکن نبود‌ بنابرآن، این احزاب، از سر ناگزیری، رویکرد‌ قومی به خود گرفتند‌ تا جنگ‌شان را این‌بار، توجیه قومی کند. لذا، قومی‌اندیشی برای این احزاب یک تاکتیک بود/است‌ نه هدف و قومی‌اندیشی، جزء ماهیت‌شان نیز نمی‌باشند.

در جنگ دهه‌ی هفتاد خورشیدی، گرچند همه‌ی احزاب سیاسی از نگاه آن‌که کدام حزب در موضع تهاجمی قرار داشت و کدام حزب در موضع دفاعی، در یک سطح قرار نداشتند‌ ولی در کلیت، اثبات‌کننده‌ی این واقعیت بود که پیش از آن‌که این جنگ، برای احقاق حقوق اقوام باشند‌ تلاشی برای بقای احزاب بود.

نوعیت تعاملات رهبران سیاسی در سال‌های پسین نیز، قومی نبوده‌اند. در عوض، به خاطر منافع فردی، حلقه‌ی خاص خودی و خانوادگی بوده‌اند.

عین همین اتفاق را ما اکنون در رویکرد‌ توجیهی طالبان می‌بینیم. تا زمانی که با امریکا توافق‌نامه‌ی سیاسی امضا نکرده بود‌ می‌گفت ما با کفار می‌جنگیم. در مذاکرات دوحه دیدیم که تیم مذاکره‌کننده‌ی طالبان با کشیشان مسیحی و خاخام‌های یهودی بحث فقهی-کلامی نداشتند. بلکه‌ با دپلومات‌های آمریکایی و کارآگاهان سی‌‌آی‌ای، مذاکره کردند و به توافق رسیدند. اما پس از آن، میزان خشونت و جنگ با حکومت، شدت بیشتر گرفت. حال آن‌که هردو طرف مسلمان‌ اند. سخن‌گوی طالبان در پاسخ به در خواست حکومت که گفت‌ میزان خشونت را کاهش بدهید‌ صادقانه‌ترین سخن را گفت: «ما چاره‌ای جز جنگ نداریم.»

۳. تلاش برای حفظ وضعیت موجود. ویژگی دیگر احزاب ایدئولوژیک‌اندیش، تلاش برای حفظ وضعیت موجود است. این احزاب، چون برنامه‌ای برای رفع مشکلات و بهبودی وضعیت ندارند‌ لذا تلاش می‌کنند تا وضعیت موجود را حفظ کند.

این احزاب، تلاش می‌کنند تا وضعیت را همیشه بحرانی نشان دهد و برای مردم و کشور، همیشه دشمن/دشمنانی فرضی بتراشند. در برابر مطالبات مردم، به جای استدلال از تحریک احساسات استفاده ‌کند و رگ غیرت قومی، مذهبی و زبانی را تحریک نماید. انتقاد را به مثابه‌ی تخریب تلقی می‌کند و هرکه زبان به انتقاد بگشاید‌ همرایش با تیوری توطئه برخورد می‌کند و او را به دشمنان فرضی یا واقعی نسبت داده و تهمت نوکر بیگانه‌بودن می‌زند.

تیوری توطئه، کاراترین ابزار برای این احزاب، در سرکوب منتقدان درون‌حزبی و درون‌قومی است. همیشه فرد اول حزب، بهترین و آخرین ناجی مردم تلقی می‌شود که اگر او نباشد‌ معلوم نیست مردم به چه سرنوشت هولناکی گرفتار خواهند شد. فرد اول در چنین احزابی، همیشه دارنده‌ی یک راز بزرگ و نگفتنی است. گفتن این راز برای مردم، به مثابه‌ی فروپاشی اقتدار فرد اول حزب و حتا خود حزب تلقی می‌شود.

وضعیت موجود برای مردم، به عنوان وضعیت مطلوب تعریف می‌گردد. کارگزاران این احزاب، مهم‌ترین رسالت‌شان، کم‌کردن توقعات و مطالبات برحق مردم از حزب و حکومت است. چون هرقدر خواست‌ها بیش‌تر شوند‌ جنجال‌ها بیشتر دامن‌گیر این احزاب می‌شوند.

احزاب ایدئولوژیک‌اندیش، نقش رابط و مترجم را بین مردم و حکومت بازی می‌کنند. نمی‌گذارند مردم مستقیما با حکومت و منابع قدرت رابطه برقرار کنند. از این جهت، ایفای نقش این احزاب، شبیه خان و داروغه‌ی دوران ظاهرشاه و داوودخان است.

نشانههای زوال. احزاب سیاسی کنونی، اگر اصلاحات بنیادین در ساختار و اساس‌نامه‌ی‌شان نیاورند و روش سیاسی خود را تغییر ندهند‌ زوال‌شان حتمی و سقوط آن اجتناب‌ناپذیر به نظر می‌رسد. نشانه‌های زوال این احزاب، مباحث نظری نیست که بشود با گفت‌وگو حل مسأله کرد. بلکه‌ واقعیت‌های عینی‌ اند که نادیده‌انگاشتن آن، سرعت سقوط را بیش‌تر می‌کند. در این‌جا به چند مورد از این واقعیت‌ها اشاره می‌گردد.

۱. فرسایش در هرم و قاعده. گفته شد که این احزاب فردمحور اند. اکنون پس از چهل‌سال، چهره‌های دست اول این احزاب، رو به فرسایش نهاده‌اند. رهبران احزاب سیاسی در بیست‌سال پسین، در رفاه و آسایش زیسته‌اند و چنان سرمایه‌ی مادی برای‌شان گرد آورده‌اند که حتا در خواب طلایی‌شان هم نمی‌دید.

در کنار زندگی مرفه رهبران، تاکتیک جنگ در افغانستان نیز فرق کرده است. اکنون جنگ چه از نگاه تاکتیکی، چه از نگاه توجیهی و حتا هزینه‌ای که لازم دارد،‌ با جنگ‌های دهه‌ی شصت و هفتاد خورشیدی فرق نموده است. تغییر ماهیت جنگ در افغانستان، سبب گردیده تا این احزاب، کاربرد جنگی نیز نداشته باشند. نه تنها نخبگان این احزاب فرسوده و عافیت‌طلب شده‌اند‌ بلکه‌ سربازان آن نیز، از دور خارج گردیده‌اند. یا تغییر زندگی داده‌اند و یا هم قدرت جنگ‌کردن را ندارند. در دهه‌ی شصت و هفتاد، سربازان با شکم گرسنه و بدون معاش می‌جنگید‌ چون نگاه به جنگ اعتقادی و ناموسی بود. اما حالا نگاه سربازان به جنگ اقتصادی است. تا حقوق یک سرباز بالاتر از معاش کارگری ساده نباشد‌ کسی به صفوف جنگ نمی‌رود. بیست‌سال پسین، شبیه خواب اصحاب کهف‌ برای احزاب سیاسی بود.اکنون پس از بیداری، دیگر سکه‌ی‌شان، پول رایج بازار جنگ نیست.

یکی از علت‌های اصلی که احزاب سیاسی در دهه‌های هشتاد و نود خورشیدی رو به زوال نهادند‌ این بود که از میدان جنگ اخراج شدند. البته علت‌هایی دیگری نیز داشتند که در این یادداشت به برخی از آن‌ها اشاره شده‌اند. چون جنگ در این دو دهه هم از نظر لوژیستکی و هم از نظر تکنیکی کاملا فرق کرد و از توان این احزاب خارج گردید. یکی از اتفاقات نیکی که در این دو دهه افتاد‌ این بود که حکومت مدیریت جنگ را از دست احزاب سیاسی گرفت و این اتفاق، در مدنی‌شدن و تغییر رویکرد‌ سیاسی این احزاب کمک نسبی کرد.

در افغانستان، کسی رهبر بوده می‌تواند که سه چیز داشته باشد: ثروت، نفوذ مردمی و قدرت استخدام در ادارات حکومتی یا نفوذ در بدنه‌ی قدرت. اکثر قریب به اتفاق رهبران سیاسی پول‌دارند. پول شرط لازم بوده می‌تواند‌ اما شرط کافی نیست. اکثر رهبران، دو ویژگی دیگر را ندارند. کارت‌بازی برای رهبران سیاسی دیگر، بازی با احساسات اعتقادی و حتا قومی نیست. بلکه‌ میزان نفوذ در ادارات و قدرت استخدام افراد در ادارات حرف اول را می‌زند. اکثر رهبران سیاسی، پس از کسادشدن بازار داغ عقیده‌جنگی، در مسیر گذار به میدان قومی، ناکام ماندند. مهم‌ترین علت حفظ موقعیت نسبی‌شان در این سال‌ها، حفظ رابطه با دستگاه حکومتی و نفوذ در ادارات بوده‌اند که در سال‌های پسین به شدت کاهش یافته‌اند.

۲. گسترش فرهنگ شهرنشینی. شهرنشینی تنها زندگی‌کردن در شهر نیست، گرچند که یک بخش آن می‌باشد. بلکه‌ فهم متفاوت از زندگی روستایی، عبارت اند از تعامل با فرهنگ شهرنشینی. کهنه‌سربازی که در دهه‌ی شصت و هفتاد خورشیدی، بدون معاش جنگ می‌کرد‌ اکنون در یکی از شهرهای افغانستان صاحب خانه و دکان شده است. یا اگر در روستا ساکن است‌ دیگر انسان سرسپرده‌ی چهل‌سال قبل نیست.

مهاجرت روستانشینان به شهرهای بزرگ کشور، در سست‌کردن پایگاه‌ مردمی رهبران سیاسی، نقش کلیدی را بازی کرد. اگر نگاهی به میزان محبوبیت رهبران سیاسی در شهرها بیندازیم‌ این واقعیت به خوبی روشن می‌شود. در سال‌های نخست پس از سقوط طالبان، میزان محبوبیت رهبران در شهرها بسیار بالا بود. چون کسانی که از روستاها به شهر آمده بودند‌ هنوز روستایی فکر می‌کردند و نگاه‌شان هنوز کاسب‌کارانه نشده بود. هر قدر زمان گذشت‌ از محبوبیت رهبران در شهرها کاسته شد،‌ چون تفکر روستانشینی کم‌کم جایش را به فرهنگ شهرنشینی ‌داد.

۳. تغییر نسلی. پدری که در دهه‌های شصت و هفتاد خورشیدی، جانانه می‌جنگید. بزرگ‌ترین و افتخارآمیزترین حماسه‌ی زندگی‌اش، یادکرد همین سال‌های جنگ است. اما اکنون، فرزندانش، برداشت کاملا متفاوت از زندگی دارند و خاطرات پدر از سال‌های جنگ، دیگر نه تنها افتخار برای فرزندانش نیست‌ بلکه‌ بدترین کابوس زندگی آنان‌ اند. آن زمان زنده‌برگشتن از جبهه‌ی جنگ، برای یک سرباز سرافکندگی بود. اما حالا، زنده‌ماندن این پدران، بزرگ‌ترین چانسی است که فرزندان‌شان در زندگی نصیب شده‌اند.

تغییر نسلی، تنها تفاوت در سن پدران و فرزندان نیست‌ بلکه‌ در کنار آن، باسوادشدن این نسل را نیز شامل می‌شود. تفاوت جهان‌بینی این دو نسل چه در شهر و چه در روستا، تنها در تفاوت سنی‌شان نهفته نیست،‌ مهم‌تر از آن در تفاوت دانایی آنان ریشه دارد. اکنون این فرزندان با معرفت‌شناسی متفاوت، خانواده‌های‌شان را مدیریت می‌کنند و نیروی تأثیرگذار در فامیل‌های خود اند.

داناشدن نسل پساطالبانی و آشنایی با موهبت‌های جدید زندگی، مانند دنیای مجازی و دیجیتالی‌شدن زندگی، این نسل نیمه‌یتیم را از شکارشدن در دام رهبران سیاسی با رویکرد‌ ایدئولوژیک و جنگی، خارج کرده‌اند و بی‌جهت نیست اگر از قول حافظ بگوید «برو این دام بر مرغی دگر نه/که عنقا را بلند است آشیانه.»

راه برون‌رفت از این مغاک، برای رهبران سیاسی، دیگر تاکتیک‌سنجی‌های فردی نیست‌ بلکه‌ مستلزم ایجاد تغییرات ساختاری در کلیت بدنه‌ی حزبی است. نخستین گام در راستایی ایجاد رفورم ساختاری، باورکردن واقعیت‌های جدید اند. واقعیت‌هایی که دیگر انکارش به معنای نادیده‌گرفتن رقیب حساب نمی‌شود‌ بلکه‌ بلاهت سیاسی است. رهبران سیاسی، به جای نادیده‌گرفتن نسل پساطالبانی، باید با آنان تعامل کنند.

نگاه سربازگونه‌ای به جامعه، به تجرید رهبران سیاسی و ناکارایی احزاب منتهی می‌شود. اگر قرار باشد اصلاحات ساختاری در احزاب سیاسی به‌وجود بیاید‌ دیگر به کارگیری تعبیر رهبران سنتی و احزاب سنتی اشتباه است. حزب، کالا نیست که هر روز مدل جدید آن وارد بازار شود و مدل قبلی سنتی حساب گردد. نگاه شی‌واره به حزب، یا ریشه در شناخت سطحی نسل جدید از سیاست دارد و یا هم ریشه در نیاوردن اصلاحات، از سوی رهبران آن احزاب در مطابقت با نیازهای جامعه. گرچند اصلاحات ساختاری در اکثر احزاب سیاسی، دشوار به‌نظر می‌رسد‌ اما غیر ممکن نیست. امید می‌رود‌ این امر دشوار، تبدیل به کنش سیاسی شود.

ادامه‌ی فعالیت احزاب سیاسی، چه در شرایط کنونی و چه در شرایط بالقوه‌ی پس از صلح با طالبان، با وضعیت فعلی که دارند‌ قابل دوام نیست. چون سال‌های پیشرو، نه دهه‌ی شصت خورشیدی است که جنگ را توجیه عقیدتی کند‌ نه دهه‌ی هفتاد خورشیدی که منازعات را توجیه قومی کند و نه دهه‌های هشتاد و نود خورشیدی که طالبان گروه تروریستی بود و تحت تعقیب چهل و چند کشور دنیا. علاوه بر آن، جهان در افغانستان حضور نظامی داشت و کمک‌های سیل‌آسا برای افغانستان سرازیر می‌شد. برعکس، در سال‌های پیشرو، احزاب سیاسی با نسل اول در حال افول خود روبه‌رو اند؛‌ فرزندانی که «نازپرورده تنعم» اند،‌ اساس‌نامه‌هایی که بیش‌تر اهمیت تاریخی دارد و در شناخت ترمینولوژی حاکم در دهه‌های شصت و هفتاد ما را کمک می‌کند تا داشتن اهمیت کاربردی. پیروانی که دیگر سرباز نیست‌ بلکه‌ فرزندانش انسان‌های تحصیل‌کرده‌اند و تعریف‌شان از سیاست‌ کاملا متفاوت از پدران‌شان. در یک چنین وضعیت دگرگون‌شده‌ای، احزاب سیاسی یا باید اصلاحات عمیق در ساختار و رویکرد‌شان به وجود آورند و یا هم ناگزیر، با نسل اول حزب تدریجا مضمحل گردند.

دیدگاه‌های شما
  1. ۰۹th May 2021

    yek nokte basayaar baa arzesh ke nawesede hich yaad ne kerde ast wae arzesh hame nabeshte ash ra kaem missazaed in as
    hamid karzai wae ashraf ghani ne mi khastand wae ne mi khahand ; taa sazemaan haa-ye keshwer-dari (sayaasi) der keshwer padid aayed, chon sazemaan haa-ye keshwer-dari chashm wae gosh merdo ra baaz mi konanad

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *