نقش ادبیات در زمانه‌ی جنگ و صلح (۱)

نقش ادبیات در زمانه‌ی جنگ و صلح (۱)

گفت‌وگو با استاد ابوطالب مظفری، شاعر و نویسنده

اطلاعات روز: بحث را با یک پرسش کلی آغاز کنیم که هنر (منظور من از هنر در این‌جا به‌صورت خاص ادبیات و شکل‌های مختلف آن از قبیل شعر، داستان، رمان، نمایش‌نامه و … است.) چطور می‌تواند جوامع را به این هدف غایی، یعنی پرهیز از خشونت و جنگ، کمک کند؟

ابوطالب مظفری: قبل از این‌که بگوییم چطور می‌تواند باید سوال دیگری را پاسخ دهم و آن این‌که آیا ادبیات قادر به چنین انتظاری هست یا نه!؟ بعد برویم سراغ این موضوع که چطور می‌‌تواند این انتظار را برآورده کند. به‌نظر من به‌صورت کلی می‌شود با دو رویکرد به این سوال پاسخ داد. ما یکبار به‌شکل انضمامی به ادبیات نگاه می‌کنیم. این‌که مثلا از نقش شعر و داستان در جابه‌جایی امور جامعه صحبت کنیم و به نمونه‌هایی از تاریخ ادبیات رجوع کنیم. بعد ببینیم که در برهه‌هایی از تاریخ این کار توسط ادبیات صورت گرفته است یا نه!؟ این شیوه، کار نسبتا سختی است. اما لازم است که به آن توجه کنیم. از این جهت سخت است که ما باید سنجه‌های بسیار دقیقی از بررسی تحولات در یک کشور داشته باشیم تا اثبات کنیم که ادبیات با این نشانه‌‌ها و دلایل در کنار سایر عوامل در پرهیز از خشونت و جنگ در یک جامعه نقش داشته است یا خیر!؟ تحلیل و بررسی این نشانه‌ها و سنجه‌ها کار دشواری است. اما ما ناگزیریم به آنچه که نوشته‌ها و تاریخ به ما داده است رجوع کنیم. از این منظر ما می‌توانیم بگوییم که ادبیات و به‌طور کلی هنر، ذاتا این توانایی را دارد. ما نمونه‌های زیادی در تاریخ برای این مدعا داریم. اگر این تغییر و تحولات را در افغانستان بررسی کنیم که کمترین میزان ادبیات را در مقایسه با کشورهای پیشرفته مثل فرانسه و یا سایر کشورهای اروپایی داشته است، سطح وسیع‌تری از این تأثیرگذاری را مشاهده می‌‌کنیم. خیلی‌‌ها معتقدند که در انقلاب کبیر فرانسه این روشنفکران که عموما در میان آن‌ها شاعران و ادیبان نیز بودند، نقش عمده‌ای در این انقلاب داشته‌اند. یا مثلا در روسیه هم چنین وضعیتی بوده است. در دورانی که مارکسیسم به انحطاط کشیده شد و در خود انقلاب چپی ردپای شاعران و یا به عبارتی روشنفکران را مشاهده می‌کنیم. در انقلاب مشروطه ما هم چنین بوده است. اولین کسانی که گردانندگان آن انقلاب بودند، ویژگی‌های ادبی و ژورنالیستی داشتند. یعنی شاعر و نویسنده بودند. اولین قربانیان انقلاب مشروطه‌ی ما هم تعدادی از شاعران بودند.

در انقلاب مشروطه کشور همسایه‌ی ما ایران نیز شاعران و ادیبان چنین نقشی را داشته‌اند. دلیلش هم این است که ادبیات یک ابزار تأثیرگذار است. ابزاری که چه خودش را هدف بدانیم و چه خودش را وسیله، ابزاری است که در تأثیرگذاری و ایجاد کنش جمعی مؤثر است. رویکرد دوم این است که با تحلیل نظری‌تری به ادبیات بپردازیم. به این معنی که به ریشه‌های این قضیه رجوع کنیم و بررسی کنیم که وقتی که می‌‌گویم ادبیات نقشی در جنگ و صلح دارد؛ آیا این وضعیت مطلق است؟ یا در هر جامعه‌ای نقش ادبیات یکسان بوده است؟ یا نه بستگی به شرایط و عواملی هم دارد؟ از دل این مبحث یک قاعده کلی نمی‌توانیم استخراج کنیم.

در نهایت نظرم این است که بله، ادبیات می‌تواند در همه امور جوامع نقش داشته باشد. اما نه هر ادبیاتی و نه در هر جامعه‌ای. چرا و به چه دلیلی ما می‌گویم ادبیات مؤثر است؟ به‌‌نظر من ادبیات بخشی از زبان است. یعنی بخشی از نشانه‌های ارتباطی است که انسان‌ها آن را وضع کرده‌اند برای چنین منظوری. انسان‌ وقتی زبان را اختراع کرد، هدفش این بود که برخی از اهدافش را به این واسطه برآورده کند. یعنی بتواند با دیگری ارتباط برقرار کند. لذا این موضوع را می‌توان از منظر زبان‌شناسی هم تحلیل کرد. چون فلسفه وجودی زبان همین است.

اطلاعات روز: منظور شما از این‌که می‌گویید در هر جامعه‌ای ما نباید از ادبیات انتظار عمل یکسان داشته باشیم چیست؟ چه تفاوتی میان عملکرد ادبیات در یک جغرافیا با سایر جوامع است؟

ابوطالب مظفری: هر جامعه‌ای شرایط و عوامل خودش را دارد. در صدر اسلام، وقتی پیامبر اسلام به سرزمین مکه آمد برخلاف همه پیامبران، معجزه‌اش و یا وسیله‌ای که با آن با مردم گفت‌وگو و تعامل کند، معجزه خیلی خاصی نبود. مثلا توانایی تبدیل عصا به اژدها یا زنده‌کردن مردگان را نداشت. بلکه ابزار ایشان یک گفتمان ادبی بود و معجزه ایشان هم کتاب بود و این کتاب هم از یکسری ویژگی‌ها مثل داشتن روایت تشکیل می‌شد. قرآن به یک معنا یک اثر ادبی است. به این دلیل که محتوای آن را مسلمانان و کفاری که در آن زمان با آن مواجه می‌شدند به‌شکل یک متن ادبی تحلیل می‌کردند. ما در دوران اولیه داریم که وقتی اولین آیات قرآن در میان مردم خوانده شد، مردم به این فکر افتادند که این کتاب چه چیزی است؟‌ بنابراین بین خودشان گفت‌وگو ‌کردند که آیا این آیات شعر است، جادوگری است، سحر است و یا چیز دیگری است؟ همچنین مردم بین خود این سوالات را مطرح می‌کردند که پیامبر این چیزها را از کجا آموخته است؟ همه مباحثی که در آن زمان مطرح می‌شد از شکل گفتمان ادبی بود که روی شاخص‌های متن و خود متن بحث می‌کرد. در تاریخ مشهور است که آن زمان به دوره جاهلیت مشهور بوده است. البته که این جاهلیت تعریف خاص خودش را دارد و به معنای نادانی نیست. پرسش این است که به چه دلیل گفتمان ادبی در این جامعه، جایی برای خود باز کرد؟ اگر تاریخ اعراب آن برهه را نگاه کنیم، متوجه خواهیم شد که قبل از آن هم شعر و ادبیات نقش پررنگی در آن جامعه داشته است. شعر یکی از مهم‌ترین ابزارهای تأثیرگذار در جامعه بوده است. ما شاعران بسیار بزرگی در تاریخ آن موقع جهان عرب داشتیم که سالانه گردهمایی داشتند، شعر می‌خواندند و مسابقه برگزار می‌کردند. همچنین سالانه یک جایزه ادبی ویژه شاعران و شعر داشتند. در مجموع در آن دوره مردم با ادبیات و تأثیر کلمه و زبان آشنا بودند. به همین دلیل در چنین جامعه‌ای، گفتمان ادبی مؤثر واقع شد. اگر این تاریخ و آشنایی با ادبیات و شعر نمی‌بود، این احتمال وجود داشت که گفتمان ادبی پیامبر، جایی درون جامعه برای خود باز نکند و آن همه گفت‌وگو، پیرامون متن قرآن اتفاق شکل نگیرد. اگر آن آشنایی وجود نمی‌داشت، این احتمال وجود داشت که زیبایی‌ها، هنر تمثیل، قصه و نوع روایت قرآن را مردم فهم نکنند. بنابراین وقتی مردم درباره‌ی متن مقدس گفت‌وگو می‌کردند، نشان می‌دهد که مردم آن موقع، آگاهی‌هایی درباره‌ی متن و ویژگی‌های آن داشتند. به‌‌نظر من در جوامعی که فرهنگ در آن جامعه در حاشیه قرار دارد و نقش فرهنگ با مسائل دیگر به حاشیه رفته است و یا کنار گذاشته شده است، در چنین جوامعی شما تأثیر ادبیات را در امور اجتماعی جامعه نمی‌بینید. از چندین قرن به این طرف، گفتمان فرهنگی از جامعه ما به کلی رخت بربسته است. و به تبع آن گفتمان‌های ادبی و هنری نیز به حاشیه رفته است. لذا در چنین جامعه‌ای، تأثیرگذاری ادبیات بسیار کم است. این تأثیرگذاری محدود به جامعه روشنفکران، جامعه ادبی و شهری است.

اطلاعات روز: این نکته قابل‌قبول است که ما دارای یک فقر فرهنگی هستیم و گفتمان‌های هنری و ادبی ما نیز متأثر از این فضا بوده‌اند و فضاهای ادبی ما نیز بیشتر متمرکز بر شهرها بوده است. اما با همه این توصیف‌ها این پرسش‌ مطرح می‌شود که آیا ادبیات ما در تولید محتوای صلح‌آمیز ناکام بوده است؟

ابوطالب مظفری: ادبیات ابزاری است که می‌تواند همان‌طور که در خدمت جنگ قرار گرفته‌ شده است در خدمت صلح نیز قرار بگیرد. برخی از نظریه‌پردازان معتقدند که ادبیات یک نوع سرشت دارد. این سرشت، متن ادبی را از غیر ادبی جدا می‌کند. همچنین توانایی تفکیک متونی مانند متن شعاری، تبلیغی را از یکدیگر دارد. این سرشت اگر در جان ادبیات باشد، آن ادبیات ذاتا صلح‌جویانه است. هرچند این ویژگی ذات‌محور را خیلی‌ها نمی‌پسندند.

اطلاعات روز: آیا می‌توانیم شاخص‌هایی برای این نوع از ادبیات برشمریم و اینکه منظور شما نوعی ادبیات متعهدانه است که همراه با مسئولیت‌ اجتماعی است؟

ابوطالب مظفری: در این بحث تعهد سیاسی و اجتماعی به معنای خاص آن مد نظر من نیست. بلکه تأکید من روی تعهد هنری است. یعنی تعهدی که در ذات خود هنر است. ما زبان‌های متفاوتی داریم و هر زبان در اجتماع یک تعهد خاص دارد. مثلا زبان خبری یکسری تعهد خاصی از آن انتظار می‌‌رود. مثلا روشن باشد و ضمیر آدم‌ها را به‌صورت شفاف به دیگری منتقل کند. تعهدی که زبان علمی دارد نیز کاملا متفاوت از زبان خبری است. اصطلاحات و کلمات مورد استفاده در این زبان تعریف‌شده و خالی از ابهام و ایهام است. هدف این زبان این است که بتواند به بهترین شکل ممکن، تئوری علمی را منتقل کند. بنابراین ما زبان‌‌‌های مختلفی داریم که هر کدام تعهدات مختلفی دارند. برخی از جمله خود من بر این عقیده هستیم که زبان ادبی، فی‌نفسه یک نوع تعهد دارد. تعهد به این دلیل که زبانِ فطرت و صلح‌جویانه بشری است. زبان ادبی بر دو عنصر تأکید دارد؛ زیبایی‌شناسی و ریشه‌داشتن در عشق، مهر و محبت‌. اگر شما از ادبیات جهان دو ویژگی را حذف کنید، آن‌وقت آن را از زبان ادبی خارج کرده‌اید. آن دو ویژگی زیبایی‌شناسی و عشق و یا به عبارتی صلح بشری است. در این دو ویژگی اخلاق‌مداری وجود دارد؛ خیر وجود دارد. هرچند می‌توان گفت که در نبود این دو ویژگی قالب زبان، ادبی است اما به‌‌نظرم محتوای ادبی و اخلاقی و آن تعهد هنری، دیگر وجود ندارد. در ذات هنر زیبایی است و با خشونت ارتباط ندارد چرا که خشونت هم خلاف اخلاق است و هم خلاف زیبایی‌شناسی. براساس این دیدگاه می‌توان گفت که ذاتا ادبیات صلح‌پرور است و با خشونت، دروغ، فریب و … میانه‌ای ندارد.

ادبیات اخلاقی ما محتوای آن توصیه‌های اخلاقی است. اما ادبیات تغزلی ما سراسر رواج عشق است؛ رواج مهرورزی است. ادبیات تغزلی و عرفانی ما به این سمت گرایش دارد. ادبیات حماسی ما نیز که اندکی شبهه درباره‌ی محتوای آن وجود دارد که این نوع ادبیات به جنگ می‌پردازد نیز وقتی ذاتا شاهنامه را بررسی می‌کنیم، متوجه خواهیم شد که قهرمانان شاهنامه در دو طرف جنگ، تلاش دارند که وضعیت به سمت صلح حرکت داده شود. طوری که جلوی افراد سرکش و طغیان‌گر گرفته شود. جلوی قدرت‌ها گرفته شود. در ذات شاهنامه نیز جنگ‌افروزی امری پسندیده نیست. ادبیات در ذات خود صلح‌گرا، مهرگستر و عشق‌محور است. بنابراین در جامعه‌ای که زمینه‌های این امور آماده باشد، ادبیات می‌تواند بر روند صلح‌سازی جامعه تأثیر بگذارد. اما در جوامعی که این مقدمات مهیا نیست، ادبیات نمی‌تواند کمکی به فرایند صلح‌سازی کند و به حاشیه می‌رود. در چنین وضعیتی، ادبیات به دو دلیل به انحراف کشیده می‌شود. در یک وضعیت، ادبیات به ابزاری در دست سیاست‌مداران و قدرتمندان تبدیل می‌شود و در دیگر حالت، ادبیات به ادبیات نصیحت‌گر تبدیل می‌شود. ادبیات نصیحت‌گر، ادبیات حاشیه است. در جامعه‌ای که سلطه قدرت و سیاست زیاد است و جایی برای ادبیات نیست، ادبیات دو کار می‌کند. یا به‌شکل قصاید مدحیه در خدمت قدرت درخواهد آمد و یا این‌که به‌شکل ادبیات نصیحت‌گر در خدمت سلطان درمی‌آید. هر دو ادبیات، ادبیات مؤثری نیست.

اطلاعات روز: شما به بحث زبان و انواع آن در ادبیات پرداختید. در کشوری که نظام حاکم و گروه‌های وابسته به هژمونی قومیت و انحصار تلاش می‌کنند تا زبان فارسی را که بخشی از فرهنگ این مردم است، حذف کنند آیا می‌شود به کارکردهای ادبیات امید داشت؟ دعوا بر سر فارسی و یا پشتو نوشتن لوحه‌های دانشگاه‌ها مثال خوبی در این رابطه است.  و همین طور برخی لوحه‌های شهرداری در مناطق شهر کابل که به زبان انگلیسی و پشتو است و اما خبری از زبان فارسی در آن وجود ندارد. 

ابوطالب مظفری: ما در مقابل یک امر اختیاری قرار نداریم که بگوییم آیا به ادبیات امیدوار باشیم و یا نه! ما چاره‌ای جز امیدواری به ادبیات نداریم. خصوصا در جوامعی مانند افغانستان که مشکلات فراوان دارد. مشکل حذف یک زبان در این جا مطرح است. همچنین مشکل انحصار قدرت وجود دارد. آن‌هم قدرتی که زبان و ادبیات را به حاشیه می‌راند. در جایی که منطق آن، منطق طرد و نفی و نابودی فرهنگ و زبان است، به‌‌نظرم راهی جز متوسل‌شدن به فرهنگ، زبان و ادبیات برای حل مسأله نیست. جنبه اختیاری در این قضیه از دست ما خارج است. به قول مولانا «چون که سرکه، سرکگی افزون کند/ پس شکر را واجب افزونی بود.» منظور مولانا این است که اگر در این چنین جوامعی سرکه، خاصیت سرکگی‌اش را افزایش داد ما چاره‌ای نداریم که از طرف دیگر شکر آن را زیاد کنیم. راه‌حل این است که به ادبیات و فرهنگ بهای بیشتری بدهیم. چرا که آسیب‌های ما ناشی از همین نفی زبان، فرهنگ و ادبیات است.

زبان می‌تواند تأثیرات مخربی نیز داشته باشد. هری فرانکفورت مقاله‌ای دارد به‌نام «حرف مفت». ایشان معتقد است که در یک جامعه‌ی آسیب‌دیده، بسیاری از حرف‌هایی که زده می‌شوند از جنس حرف مفت است. به‌عنوان مثال وقتی ما یک خبری را مشاهده می‌کنیم و در آن یک جمله خبری را به‌کار می‌بریم، دو حالت وجود دارد. یا حرف ما مطابق با واقعیت و درست است و یا غیر این است. خیلی‌های ما که راست می‌گوییم بر این باوریم که حرف ما راست است. آن‌هایی که دروغ می‌گویند، تکلیف‌شان مشخص است. اما به باور هری فرانکفورت، یک عده هستند که در این میان بی‌تفاوت به راست‌بودن و دروغ‌بودن حقیقت هستند. در شکل سوم، حقیقت برای افراد مهم نیست. آنچه برای آنان مهم است این است که با راست‌گویی و دروغ‌گویی به هدفشان برسند. این امر بیشتر به سیاست و قدرت گره خورده است. این عده کاری ندارند که چه چیزی راست یا دروغ است. آن‌ها می‌خواهند ببینند کجا، راست‌گویی و کجا، دروغ‌گویی به‌دردشان می‌خورد. از نظر ایشان، این نگرش مصداق حرف مفت است. در جامعه هم همین‌طور است. مثلا سیاست‌مداران ما حرف می‌زنند. حرف‌های خوبی هم می‌زنند. بعد متوجه می‌شویم که آن حرف‌ها را عمل نمی‌کند. بعد ما آدم‌هایی که از سخن‌گفتن دنبال حقیقت و راستی آن هستیم، این‌ها را دروغگو می‌پنداریم. در نتیجه می‌گوییم ببین! فلانی آن حرف‌ها را در ابتدای انتخابات گفت اما به آن‌ها عمل نکرد. درحالی‌که توده مردم از این مسأله غافلند که این آدم حتا دروغگو هم نیست. این آدم به دروغ و راست اصلا باور ندارد. لذا این آدم‌ها حرف مفت می‌زنند. چون به حرف راست و دروغ‌شان اعتقادی ندارند. ما در جامعه‌‌ای قرار داریم که بسیاری از سیاست‌مداران ما و خیلی از فرهنگیان ما به تعهدات زبان در قالب خودش و به ادبیات، اعتقاد چندانی ندارند. لذا حرف می‌زنیم و حرف مفت هم می‌زنیم. بنابراین در چنین جامعه‌ای باید تلاش کنیم که زبان را به مجرای اصلی آن برگردانیم. کنفوسیوس حرف جالبی در این رابطه دارد. ایشان می‌گوید بزرگ‌ترین ظلمی که بشریت در حق یکدیگر کرد این بود که زبان را از آن جایگاه واقعی خودش تنزل داد. زبان در چنین وضعیتی دچار پیچیدگی و هرج‌ومرج می‌شود. در حقیقت زبان در جایگاه حقیقی خودش تعریف نمی‌شود. در ادبیات و فضای روشنفکری ما هم همین طور است. وقتی حرف می‌زنند به راست‌ و دروغ بودن کلام‌شان آن‌قدر اهمیت‌ نمی‌دهند که به کارآیی مقصودشان اهمیت می‌دهند. اگر ما به ذات حقیقت توجه می‌کردیم، آن‌وقت ما خواستار حذف یک انسان، زبان، قوم، فرهنگ و یک ایده نمی‌شدیم. چون حذف این‌ها در واقع به خود ما آسیب می‌زند

ادامه دارد…