آقای رییسجمهور جو بایدن در ماه اپریل اعلام کرد که ایالات متحده امریکا، تا ماه سپتامبر امسال، همه نیروهایش را از افغانستان خارج میکند. این تصمیم بحثی را در میان امریکاییها برانگیخت، کسانی که میخواهند همچنان به افغانستان متعهد بمانند و آنهایی که معتقدند زمانِ به رسمیت شناختن محدوده نفوذ ایالات متحده در افغانستان فرا رسیده است. اما در خود افغانستان، بزرگترین نگرانی این است که چه کسی خلای امنیتی به میانآمده بعد از خروج نیروهای امریکایی را پر خواهد کرد؟ آیا گروه طالبان، با آن دیدگاه جزمیشان که اکثر افغانها خواستار آن نیستند، لگام امور را به دست خواهند گرفت؟ و یا آن صاحبان قدرت منطقهای که برای اعمال نفوذ سروکله میزنند، این خلأ را پر خواهند کرد؟ یا افغانستان سرانجام به حاکمیت واقعی بر قلمرو خود دست خواهد یافت؟
اگر گزینهی فرجامین، مطلوب همه باشد، پس باید همه بازیگران اصلی افغانستان، بهشمول طالبان، به یک راه حل و فصل مسالمتآمیز تعهد کنند.
طی ۹ ماه گذشته جمهوری اسلامی افغانستان و گروه طالبان بهصورت غیرپیوسته برای توافق بر سر حل سیاسی معضلهی جنگ افغانستان که منجر به آتشبس دایمی و فراگیر شده و در آن نوعیت اساسی نظام آیندهی افغانستان تعیین شود، گفتوگو کردند. طالبان با درنظرداشت توافق پیشتر خود با ادارهی ترمپ، که در آن امریکاییها پذیرفته بودند، نیروهایشان را تا اول ماه مِی ۲۰۲۱ از افغانستان خارج کنند، موافقت کردند که در این گفتوگوها با حکومت افغانستان شرکت کنند. اما پس از آنکه آقای بایدن، خروج نیرو های نظامی امریکا را تا چهار ماه به عقب انداخت، طالبان از شرکت در نشستی که انتظار میرفت در ماه اپریل، در شهر استانبول و به میزبانی کشور ترکیه، سازمان ملل متحد و کشور قطر برگزار شود، خودداری کردند. این نشست به تأخیر افتاد، اما انتظار میرود که مذاکرات طی چند ماه آینده از سر گرفته شود. در همینحال تصمیم آقای بایدن مبنی بر خروج کامل نیروهای نظامی تا ۱۱ سپتامبر، بر هر دو طرف فشار میآورد تا مواضع منسجمتر اتخاذ کنند و روشن سازند که انتخابشان برای آیندهی کشورشان چی خواهد بود؟
نگرانی مردم افغانستان، بعد از این در مورد امتداد دخالت نظامی ایالات متحده امریکا در کشورشان، نیست. بلکه، پرسش اساسی این است که افغانها چه تدبیری را باید به کمک همتایان بینالمللی خود طرحریزی کنند، تا اطمینان حاصل شود که این کشور برای ثبات کلی و پیشرفت اقتصادی منطقه مفید بوده و با خود و همسایگانش در صلح باشد.
من در زمان اشغال افغانستان توسط اتحاد جماهیر شوروی در کابل متولد شدم، تا اکنون نتوانستهام از یک مدتی از زمان، که در آن جنگ نباشد، لذت ببرم. من با هراس از باران بمبها و راکتها بر کابل، در زیرخانهها، پناه گرفتهام. پیش چشمانم، خانهی ما توسط جناحهای رقیب مجاهدین غارت شد. حتا، بارها بهخاطر طرز موهایم که از موی لئو دیکاپریو در فیلم تایتانیک الهام گرفته بودم، با افراد طالبان به مشکل برخوردم. پس از سقوط طالبان در سال ۲۰۰۱ من با سازمان ملل متحد کار میکردم. سپس در سال ۲۰۰۶ در حکومت افغانستان گماشته شدم و سرانجام تا سال ۲۰۱۴ و تا معینیت سیاسی وزارت امورخارجه خدمت کردم. از آنزمان به بعد من در چندین گفتوگوی بینالافغانی از جمله مذاکره با طالبان، شرکت داشتهام.
تجارب کاری من سبب شد تا دربارهی چگونگی دستیابی به صلح و امنیت پایدار در افغانستان، نتیجهگیریها و نظریاتی داشته باشم. بهنظر من، با از سرگیری گفتوگوهای بینالافغانی، مردم افغانستان و همکاران بینالمللیشان، باید شاخصههای چون ثبات مالی، توزیع قدرت سیاسی و اجرایی، عدم متعهد بودن کشور در منطقه (nonalignment) و ایجاد حکومت فراگیر را در نظر گیرند. برای دستیابی به یک نتیجه در این راستا، ایالات متحده و متحدانش، پاکستان و سایر بازیگران منطقهای، و از همه مهمتر خود افغانها، باید نقش اساسی را ایفا کنند. نکتهی مهم این است که ایالات متحده امریکا، این باریکی را درک کند تا این دور گفتوگوها، بهترین فرصت و امکان را برای تأمین صلح و ثبات در افغانستان و در سازگاری با شرایط افغانستان، فراهم آورد.
اولین ملاحظه باید قراردادن افغانستان بر روی یک مدار مناسب و سیستم مدیریت مالی باشد. کشوری که قادر به کسب درآمد داخلی کافی برای تأمین مصارف ادارات دولتی و نیروهای امنیتی خود نباشد، نمیتواند استقلال و حاکمیت واقعی داشته باشد. مصونیت مالی درازمدت در افغانستان، باید به اندازهی انتخابات و اصلاحات قانون اساسی مهم تلقی شود.
روشن است که مساعدت بینالمللی بخشی از تصویر آینده قابلپیشبینی افغانستان باقی خواهد ماند. با آنهم، رهبران افغان بهعنوان بخشی از یک راه حل نهایی، باید به توافقهایی دربارهی راههای ایجاد درآمد پایدار در کشور دست یابند. از جملهی این راهها، یکی ایجاد فضای آزاد برای تمام افغانها، اعم از زن و مرد است تا بتوانند کار کنند، وارد تجارت شوند و در توسعه اقتصاد کشور سهم بگیرند.
دوم، هر راه حلی باید این واقعیت را بازتاب دهد که افغانستان یک جامعه کثرتگرا است. این کثرتگرایی در جغرافیای این کشور که هم کوههای پوشیده از برف و هم دشتهای وسیع را به میان می آورد، آشکار است. این کثرتگرایی در مناطق سرشار از منابع این کشور، که در کنار مناطق فقیرتر واقع شده است، خودش را بروز میدهد و در مناطق پرجمعیت شهری و مناطق روستایی کمجمعیت عیان است. همچنین افغانستان دارای تنوع قومی-فرهنگی است و البته هر ولایت آرزوها، اهداف و اولویتهای توسعهای خودش را دارد.
طی دهههای گذشته، این تصور رایج شده که باور کنیم فقط یک دولت متمرکز میتواند این کثرتگرایی را تمثیل کند. انگیزه برای متمرکزکردن بیشازحد قدرت دولت، کابل را به تلاش برای اجرای سیاستهایی در سطح کشوری سوق میدهد که ممکن است در یک منطقه کارساز باشد اما در منطقه دیگر بهشدت شکست بخورد. به گونهی مثال حکومت مرکزی در ماه جون سال ۲۰۲۰ تصمیم گرفت که هر ولایت افغانستان یک معاون والی زن داشته باشد، سیاستی که از سوی جامعه مدنی مورداستقبال قرار گرفت، اما در طرح آن تهدیدهای امنیتی و محیط کار نامناسب برای زن ها، در برخی ولایات، نادیده گرفته شده بود. به همین ترتیب حکومت اخیرا شرایط معینی را برای تعیین ولسوالها وضع کرده که به نفع فارغالتحصیلان جوان که دارای ارتباطاتی با پایتخت باشند، واقع میشود، اما رهبران مردمی را که دارای تجربه هستند و با بافتهای محلی، قبیلهای و فرهنگی آشنایی دارند، در تنگنا قرار میدهد. سیاستهای «کابل-محور» اغلب در پرداختن به این واقعیتهای عینی ناکام میماند.
پایتخت افغانستان اغلب اوقات در سیاست اساسی کشور نقش مرگ و زندگی را ایفا میکند. برای سیاستمداران وابسته به مناطق مختلف، تأمین امنیت مناطقشان اغلب مستلزم اعمال کنترل در کابل است. در افغانستان، همسونبودن شما با نیروی سیاسی مسلط ــ دارای قدرت یا درحال پیروزی ــ میتواند به معنای قطع دسترسی شما به منابع دولتی باشد. همچنین، تمرکز قدرت و منابع در کابل نوعی عدم موازنه را در فرصتهای اقتصادی خلق کرده است، جوانان افغانستان، بهویژه، خوب میدانند که در مناطق حاشیهای و پیرامونی کشور، چشمانداز اقتصادی محدود است. در نتیجه جمعیت کابل طی ۲۰ سال حضور ارتش امریکا در کشور ۵ برابر شده است.
همچنین، تمرکز قدرت در دستان یک مقام واحد، یعنی رییسجمهور، نتیجه معکوس داشته است. قضیه اخیر برکناری یکجانبه والی یک ولایت توسط رییسجمهور اشرف غنی و سپس تعیین جانشین وی، یک مورد قابلتوجه بود. داوود لغمانی، متحد رییسجمهور است، اما با ولایت موردنظر آشنا نبود، مردم ولایت موردنظر چنان جدی علیه انتصاب داوود لغمانی اعتراض کردند که آقای غنی وی را به ولایت غزنی منتقل کرد. متأسفانه نمونههای زیادی از این دست در تاریخ افغانستان وجود دارد که نشان میدهد تصامیم بوالهوسانه از جانب کابل منجر به شورشهای خشونتبار در مناطق روستایی شده است.
دههها تلاش ناموفق برای نهادینه ساختن حکومت (بیشازحد) متمرکز، نشان میدهد که زمان آن فرا رسیده است تا تمرکززدایی مبتنی بر قانون اساسی واحد بهطور جدی مدنظر گرفته شود. ولایاتی که تنوع افغانستان به واقعیت در آنها به نمایش درآمده است، همچنان که باید بخشی از ساختار قانون اساسی حکومت واحد باقی بمانند، به فضا و ظرفیت برای نوآوری و مدیریت امور مربوطه خود نیاز دارند.
برخی شاید اعتراض کنند که تمرکززدایی حکومت را تضعیف میکند، نیروهای سیاسی مستقر در ولایات را تقویت میکند و در همانحال همسایگان را قادر میسازد در امور داخلی افغانستان از طریق طرفداران محلی خود دخالت کنند. اما لازم به ذکر است که تلاشهای پیدرپی برای ایجاد یک کشور متمرکز قوی، نیز نتوانسته است که نفوذ صاحبان قدرت منطقهای و محلی را در ولایات کشور مهار کند.
عنصر سوم آجندای صلح پایدار این است که افغانستان بهعنوان یک قدرت منطقهای غیر متعهد ظاهر شود. این کشور دارای بیش از ۲۰۰۰ سال تجربه دستوپنجه نرمکردن با قدرتهای رقیب در کنج خانهی خود است. درس مهمی حصول شده این است که هرچند افغانستان باید یک شریک باز و در تعامل با همه همسایگانش باشد، اما نمیتواند با یک طرف علیه طرف دیگر متحد شود، زیرا اتحادهای این چنینی باعث ایجاد بدگمانی در میان قدرتهای رقیب میشود. همسایگان افغانستان باید، به گونهی مثال، از طریق امضای یک تفاهمنامه منطقهای همکاری و عدم مداخله در افغانستان، این سیاست عدم تعهد کشور را بپذیرند.
این نظر نباید بهعنوان یک دعوت سادهلوحانه به انزواطلبی تلقی شود. زیرا در این دیدگاه، تفاهمی که ذکر شد، امکان تجارت، سرمایهگذاری، ترانزیت و سایر مبادلات را فراهم خواهد کرد که موجب پیشرفت صلح و شکوفایی اقتصادی منطقه میشود.
چهارم، نخبگان سیاسی در کابل باید بر اختلافات خود غلبه کنند. حکومت فعلی از عدم فراگیری سیاسی، اجماع سیاسی، جدی رنج میبرد و تمایلی برای اتحاد با گروههای سیاسی متفاوت کشور نشان نداده است.
رهبرانی وجود دارند، که قادرند مخالفان را در آغوش بگیرند. آنها را میتوان در شورای عالی صلح افغانستان، در هر دو مجلس کشور، در میان رهبران سیاسی ارشد، درون جامعه مدنی و در میان نسل جدید رهبران جوان در سراسر کشور پیدا کرد. اما سبک حکومت آقای غنی که بهنظر میرسد بیشتر بر انتصاب افراد وفادار متمرکز است تا تقسیم واقعی قدرت با مخالفان، نقش یک مانع فراروی وحدت سیاسی را ایفا کرده است. شاید لازم باشد وحدت سیاسی در کابل، بهرغم رهبری ریاستجمهوری حاصل شود، نه بهخاطر آن.
خوشبختانه این واقعیت که نیروهای امریکایی بهزودی کشور را ترک خواهند کرد، در کابل تمرکز را بر لزوم شکلگیری یک دیدگاه منسجمتر و واحد بیشتر کرده است. پس از دههها شقاق، افغانها باید اجماعی را براساس ارزشهای اساسیشان، از جمله عشق به آزادی، استقلال و عدالت، فرهنگ مهماننواز و برابریطلبانه، و آرمان مشترک سهیمبودن در یک افغانستان متحد که در میان گروههای منطقهای، قومی، مذهبی و سیاسی مشترک است، ایجاد کنند.
چگونه به چنین حلوفصلی میتوان دست یافت؟
واضح است که ایالات متحده امریکا مجبور است تا در فرآیند سیاسی این کشور، دخیل باقی بماند. بسیاری از افغانها میترسند که حکومت بایدن کشور را رها میکند. همچنین، افغانهای سالخورده زمانی را به یاد میآورند که ایالات متحده پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، ناگهان افغانستان را رها کرد. از اینرو آقای بایدن باید واضح کند که حکومتش پشتیبان توافق سیاسی در افغانستان باقی میماند و افغانستان را ترک نمیکند.
پس از خروج نیرو های امریکایی از کشور، ایالات متحده امریکا باید از قدرت دیپلماتیک قابلتوجه خود برای اطمینان از اینکه طرفها به مذاکره ادامه دهند و بازیگران منطقهای نقش سازنده ایفا کنند، استفاده کند. ایالات متحده باید، از جمله تلاش کند قدرتهای منطقهای مثل پاکستان را، که بر طالبان نفوذ دارند، وادار سازد تا نقش خود را برای اطمینان از این امر ایفا کند که افغانستان دوباره تحت سلطه رژیمی قرار نگیرد که در برابر شبکههای تروریستی آغوش باز داشته و شهروندان افغان را از حقوق اساسیشان محروم میکند.
شایان توجه است که امریکا در این زمینه با چین، روسیه و ایران زمینه مشترک پیدا میکند؛ هیچیک از آن کشورها خواستار ظهور مجدد امارت طالبان در افغانستان نیستند. این قدرتها باید بر اختلافاتشان غلبه کنند و منابع دیپلماتیک و سایر ابزارهای خود را در کنار یکدیگر برای اطمینان از حلوفصل مسالمتآمیز جنگ در افغانستان به کار ببندند.
پاکستان به نوبه خود باید تلاشهایش را برای اطمینان از اینکه طالبان در مذاکرات و روند صلح با حسن نیت اشتراک کنند، شدت بخشد. نقش تاریخی و دیرینهی اسلامآباد در حمایت از شورش طالبان و ارائه پناهگاه برای شورشیان این گروه، از مهمترین دلایلی است که ائتلاف ناتو بهرغم سالها تلاش در برقراری ثبات در افغانستان و آوردن طالبان به میز مذاکره ناکام ماند.
افغانها که زمانی قدردان همسایه خود بهخاطر میزبانیاش از پناهندگان افغان بهدلیل جنگ شوروی بودند، اکنون پاکستان را یگانه کشوری میدانند که میخواهد افغانستان را مطیع و توسعهنیافته نگه دارد.
با آنهم افغانها امیدوارند که پاکستان متوجه شود که منافعش با تقویت طالبان تأمین نمیشود. پاکستان در برابر مشکل افراطگرایی خودش (بهخاطر طالبان پاکستان) پیشرفتهایی داشته است. احیای امارت اسلامی ستیزهجو در افغانستان مطمئنا ازطریق تشجیع ستیزهجویان مذهبی پاکستان، پیشرفتهای اسلامآباد را تهدید خواهد کرد. سایر همسایگان افغانستان، از جمله ایران، روسیه، چین، هند، ازبیکستان، ترکمنستان و تاجیکستان، همه از ترس بروز هرج و مرج و بحران مهاجرت، مخالف احیای امارت طالبان هستند.
سرانجام، مسئولیت نهایی بردوش خود افغانها است. حتا از قضا امکان دارد به تأخیرافتادنهای نشست ترکیه به خواهش طالبان، به نفع جمهوری اسلامی افغانستان واقع شود و به نیروهای جمهوریت فرصت دهد تا پیرامون یک استراتژی منسجم برای رویارویی با طالبان متحد شوند.
برای افغانها، روز حساب فرا رسیده است. اکنون بیشتر آنها مایلند تا طالبان نقشی در ادارهی این ملت داشته باشند، اما نمیخواهند در قالب یک امارت اسلامی بعدی در آینده، در واقع به گذشته بازگردند. چگونگی واکنش کابل و اینکه آیا کابل قادر به ایجاد وحدت واقعی است یا خیر، تعیین خواهد کرد که آیا طالبان تصمیم به مذاکرات جدی میگیرند یا تصمیم خواهند گرفت از مذاکرات جدی طفره روند تا حکومت افغانستان به تدریج نابودی خودش را رقم زند.
طالبان به سهم خویش، باید تصمیم بگیرند که آیا رویای این گروه برای تحمیل دوباره ایدئولوژیاش بر مردمی که عمدتا آنرا رد میکنند، ارزش خشونت و درگیری بیشتر را دارد یا خیر؛ به ویژه با توجه به اینکه هدف اصلی این گروه که خروج نیروهای خارجی از کشور بود سرانجام به دست آمده است. یک حکومت انتقالی دربرگیرندهی طالبان و حفظ نهادهای فعلی بهشمول چارچوب موجود حقوق شهروندی، واقعبینانهترین راهحل است. و به همه افغانها فرصت، زمان و فضا خواهد داد تا دربارهی چشماندازی بلندمدت برای آیندهای مشترک مذاکره کنند.
دوستان و حامیان بینالمللی افغانستان میتوانند در ماههای مهم پیشرو کمک اساسی کنند. اما مسئولیت نهایی بر دوش ما افغانها قرار دارد، زیرا تنها ما خواهیم بود که از عواقب انتخابهای نامناسب رنج خواهیم برد. استقلال مطلق با خود مسئولیت مطلق و پاسخگویی میآورد، اکنون زمان آن است که رهبران ملی واقعی، به جلو گام بردارند و زمام امور را بهدست گیرند.
ارشاد احمدی از سال ۲۰۱۳ تا ۲۰۱۴ معین سیاسی وزارت امورخارجه افغانستان بود و رییس شرکت تحلیل استراتژیک Kabul Compass است.