من نیم روز را شرمندهی نادانیها و نفهمیهای خود هستم، نیم دیگر را بهدلیل واکنشهای که با تأکید بسیار بر «جوانی» چنین و چنان خوانده میشوم، در حالت تهوع بهسر میبرم.
در مقام جمع
بالای ما یک تاریخ ظلم و خشونت بوده؛ قتل عام شدیم، به بردگی گرفته شدیم، فروخته شدیم، زمینهای ما غضب شد، مورد تبعیض واقع شدیم، حق تحصیل و کار نداشتیم، به منابع ثروت و قدرت دسترسی نداشتیم، مهاجر و متواری شدیم، با یک عالم سختی و مشقت زندگی کردیم و… ما مظلومترین مردم این سرزمین هستیم. باوجود تمام اینها برای این سرزمین کار کردیم و میکنیم.
زمینهای ما به غارت رفت، تاکستانهای ما سوختانده شد، بار بار چور شدیم، مورد تجاوز واقع شدیم و مورد تبعیض قرار گرفتیم، به منابع قدرت و ثروت دسترسی نداشتیم، با یک عالم سختی و مشقت زندگی کردیم، زبان ما با حذف و انکار مواجه شد، حق حاکمیت به ما داده نشد و… ما مظلومترین مردم این سرزمین هستیم. باوجود تمام اینها برای این سرزمین کار کردیم و میکنیم.
ما خود ما از عقبماندهترین مردم این سرزمین هستیم، جنگ و خشونت بیشتر از همه مناطق و مردم ما را متأثر و ویران ساخته است، مناطق ما از تحصیل و توسعه باز مانده، در این جنگ ما بیشتر از همه قربانی دادیم، امروز با زبان ما نوشته نمیشود و کسی با آن صحبت نمیکند، در مقابل ما تبعیض روا داشته شده و… ما مظلومترین مردم این سرزمین هستیم. باوجود تمام اینها برای این سرزمین کار کردیم و میکنیم.
در مقام فرد
در جنگ بزرگ شدم، در میان دود و خاکستر. مهاجر شدم و آوارگی کشیدم، با فقر و بدبختی ساختم. با کمترین امکانات … و … کردم، در دوران ما … و … نبود، با پای پیاده … و … میرفتم، نان کافی برای خوردن نبود. با بسیار مظلومیت بزرگ شدم. باوجود تمام اینها برای این سرزمین کار کردم و میکنم. کسی اما قدرم را نمیداند و…
***
مثالهای مظلومنمایی ما طوری و در سطحی است که همیشه در ختم «سه نقطه» میخورد و پایانی ندارد. با این وصف پرسش این است که این همه مظلومنمایی از کجا میآید و ما را به کجا میبرد؟ کارکرد روانی این مظلومنمایی چیست؟
بهنظر میرسد تاریخ پر از خشونت و کشتار با فقر و فرار و پریشانی دلیل این همه مظلومنمایی است. یعنی بخشی از این جار زدنها ریشه در امر تاریخی و همچنان امروز دارد که مطلوب نه بل توأم با خشونت و حذف کشتار بوده است. تاریخ این جغرافیا چه از شکلگیری آن در ۱۸۸۰ و همچنان قبل آن، پس از ۱۷۴۷ دورهی خوش و آرامی ندارد که بخواهیم از آن بهعنوان مثال و نمونه یاد کنیم. همیشه گروهی با سواری بر گردهی مردمی که بساطی نداشتهاند غره بودهاند که قدرت دارند. هیچ وقت هم این گروه حتا به نزدیک قدرت و ثروتی که دیگران در مقام سرزمین و قدرت به آن رسیدند، نرسیدهاند و در مخیلهی کوچکشان هم چنین احتمالی خطور نکرده است.
نتیجه این فرمانرواییهای مستبدانه، تاریخی بوده همراه با ناآرامی، خشونت، شکنجه، کشتار و فرار. این موارد از واقعیتهای تاریخ است که متأثرکننده است. آنچه اما این واقعیتها را مسأله میسازد، نحوه خوانش و پردازش آن است که آهستهآهسته تبدیل به «روایت برائتده» و انتخابی عمل کردن ما شده است. یعنی خودآگاه یا ناخودآگاه واقعیتهای نابهنجار تاریخی را تبدیل به خوانشها و روایتهای کردهایم که کمی و بیبضاعتی ما را پوشش دهد و در ناکامی از مسئولیت برائتمان دهد. همچنان با نوع نگاه مظلومنمایانه و تماما حق به جانب، دست به خوانش و پردازش انتخابی امر تاریخی میزنیم. از نشانی قوم خویش به دورههای از تاریخ تمرکز میکنیم که بیشتر صدمه به قوم ما در آن دوره رسیده است و برجسته کردن آن بیشتر به نفع ما است. در مقابل دورههایی که قوم ما در جنگ خلاف قواعد حقوق بینالملل بشردوستانه یا جنگی توأم با جنایات جنگی دخیل بوده را نادیده میگیریم و در خوانش و پردازش خود شامل نمیسازیم. این نوع نگاه حالا در سطحی مطرح شده و عمومیت یافته که تقریبا همه را شامل میشود. واضح است که این به معنای آن نیست که در نتیجه تمام گروهها و اقوام به یک اندازه ملامت و مقصر اوضاع نابهسامان تاریخی و امروزند. نسبتهای این ملامتی و تقصیر بسیار متفاوت است که باید بیان شود. آنچه اما باید اصل باشد دید انتقادیای است که ملامتی و تقصیر قوم خود ما را نادیده نگرفته و در خوانش و پردازش شامل سازد. کاری که نظر به تمایل شدید ما به مظلومنمایی صورت نگرفته است و در نتیجه مواجهه ما با تاریخ چونان مواردی است که در بالا، در مقام جمع، آمد: همه مظلوم و حقبهجانب و بری هستیم. دادخواهی ما برای عدالت اجتماعی بیشتر صورت سلبی دارد تا ایجابی. آنجا که مورد نشانی خود ما میرسد سلبی عمل کرده و در مقابل زمانی که به خوانش و پردازش نشانیهای دیگر میپردازیم، دید ایجابی داریم. از همینرو خط عدالتطلبی مخدوش است و کسی که خطر آن را مطابق به سنت تا سطح طرد شدن و تبعید بکند وجود ندارد.
انسان را از تاریخ گریزی نیست. تاریخ با قدرتی که در ساختن حافظه جمعی و ناخودآگاه انسانی دارد، از اموری با حضور سنگین و مسألهساز در زندگی جمعی انسانی است. از همینرو پرسش از مواجهه با تاریخ پرسشی بهجا و ارزشمند است. بهصورت ساده پرسش این است که «با آنچه آمده چکار کنیم؟» اگر نتوانیم این پرسش را طرح و پاسخی در خور برای آن بیابیم، نخواهیم توانست تصویری روشنی از گذشته داشته باشیم، وضع امروز خویش را بفهمیم و در ادامه از آن پیش رویم. تاریخ با این نوع بیانی که ما داریم، مثالهای آن در بالا «در مقام جمع» و «در مقام فرد» آمد، جز مظلومنمایی چیز دیگری نیست. این نوع بیان و خوانش ما را به درجازدگی فعلی سوق داده و همچنان در همین وضع نگاه خواهد داشت. مواجهه با امر تاریخی و خوانش مجدد آن، با دید انتقادی، کاری ستودنی و ارزشمند است. تبدیل کردن تاریخ به روایت برائتده اما امروز را از ما گرفته و فردا را تهدید میکند.
کارکرد روانی مظلومنمایی اشباع است. با مظلومنمایی است که معیارها پایین تعیین شده و از «هیچ به بالا» قهرمانی پنداشته میشود. آنقدر معیارها و هدفها پایین میآید که همه در حین کم بضاعتی و ناچیزی مشبع اند و حس رضایت از خود دارند. چون گذشته را رو سفید میکند، دیگر نیاز به تلاش بسیار نیست. چه بسا که مظلومنمایی مبنای کارهای کژ و خلاف قرار میگیرد. جماعتی در نظر گرفته شود که با بیان دشواریهای گذشته، حق و ناحق دست به هر سو میبرند و در فضاها و موقعیتهایی میپلکند که اخلاقا و قانونا خلاف است. همچنان این کارکرد به لحاظ روانی به رویش و پرورش عقدههایی کمک میکند و میانجامد که برای روایت و همبستگی قومی، با دید غیرانتقادی که شرح آن رفت، مهم است. در مقام فرد نیز مظلومنمایی با تمرکز بر گذشته حس رضایت کاذب آورده و تمایل به منتدارسازی را افزایش میدهد. کم نیستند گروهی که مأموریت و وظیفهی خویش را به فضای عمومی آورده و با بیان دشواری و سختیها طوری موقف میگیرند که گویا کار رضاکارانهی را برای خیر عمومی انجام میدهند. بیشتر از این متوجه نیستند که حتا اگر قرار باشد کار رضاکارانه هم انجام دهند، انتخاب آزادنهی خودشان است که نمیتوانند مردم را منتدار آن سازند. طلب قدردانی با بیان مکرر مظلومنمایانه، زندگی در بده بستانی است که به معنای دقیق آن را میتوان تجارت خواند. آنچه در این مورد جریان دارد تجارت احساسات است. نحوه بیان با طنین و تمرکز بر نکاتی همراه است که با هدف قرار دادن احساسات به جلب توجه و حمایت میپردازد. این روش در سطحی کارآ بوده که حالا دیگر به روشی برای زندگی درآمده است. از کارمندان شرکتهای رسانهای گرفته تا مسئولان خدمات عامه حکومتی و آنهایی که قلمی برای فروش این بیان به جهان «سرمایهداری پیشرفته» دارند، همه با تجارت احساسات زندگی میگذرانند. در مورد قلم این مورد به ویژه به ژانری موفق برای آنهایی در جهان سوم بدل شده که امکان دسترسی به سکوهای دریوزگی احساسات در جهان سرمایهداری پیشرفته را یافتهاند. باوجودی که آنچه تولید میکنند بیشتر از تأمین هزینههای مادی زندگیشان، به لحاظ فکری و نظری از ارزشی برای امروز و فردا برخوردار نیست، با تبلیغات بسیار حضور دارند و صحنههای مختلف خود را داعیهدار کاری فکری و معنوی میدانند.
نظر به آنچه گفته شد، کارکرد مظلومنمایی به لحاظ روانی ۱/ اشباع میآورد، ۲/ به رویش و پرورش عقدههایی کمک میکند که برای روایت و همبستگی قومی مهم است و ۳/ برای فرد حس رضایت، حق به جانببودن و منتگذاری میآورد. از آن طرف، مرتبط به پرسش نخست نوشتار، باجودی که مظلومنمایی با امر تاریخی رابطه میگیرد و بخشی از آن از زشتی واقعیتهای تاریخی میآید، چون به تاریخ دید انتقادی وجود ندارد، این مظلومنمایی تبدیل به روایت برائتده و انتخابی عملکردن شده است.
بهنظر میرسد برای عبور یکی هم راهی جز رهایی از رقابت مظلومنمایی در سطح جمعی و مکانیزمهای روانی رضایتآور آن در سطح فردی نداریم.