افغانستان در لبه‌ی پرتگاه (۲)

افغانستان در لبه‌ی پرتگاه (۲)

خطرات استبداد حکومت مذهبی و جنگ داخلی

برای درک ماهیت تهدید طالبان برای آینده‌ی تکثرگرایانه و لیبرال افغانستان، مهم است که بفهمیم طالبان تنها بازتاب ساختارهای اجتماعی و سیاسی سنتی افغانستان نیستند. در حالی‌که آن‌ها گاهی آماده استفاده از چنین ساختارهایی شده‌اند، به‌ویژه در میان اعضای گروه قومی پشتون که بخش عمده‌ی گروه طالبان را تشکیل می‌دهند، گرایش ایدئولوژیک آن‌ها سخت بیمارگونه است، حتا اگر کاملا متفاوت از ارزش‌های عملی مرتبط با سنت باشد. احتمالا بهترین اصطلاح برای تعریف جهت‌گیری طالبان خودکامگی است. همان‌طور که تی‌جی ریگبی، شوروی‌شناس برجسته‌ی منتقد «مدل توتالیتر (خودکامگی)» دهه ۱۹۵۰ اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، گفته است: «توتالیتاریسم که به‌‌عنوان اصطلاح عام‌تری حاکی از الگوهای فکری و عملی است که تمایل به کنترل کامل جامعه دارد، هنوز سزاوار جایگاهی در واژگان علوم اجتماعی است.» طالبان هرگز آماده نبوده‌اند که بپذیرند هیچ حوزه در زندگی اجتماعی وجود ندارد که آن‌ها نتوانند به‌طور قانونی وارد آن شوند. از نظر طالبان نسخه‌ی که آنان از اسلام ارائه می‌کنند، راه‌حل مشکلات جهان و همچنین ابزاری است که می‌توان بر ظلم غلبه کرد؛ یک موقعیت کلاسیک-ایدئولوژیک. طالبان در گذشته‌ی نزدیک با تصرف قلمرو – به‌عنوان مثال شهر قندوز در سپتامبر و اکتبر ۲۰۱۵ – وحشی‌گری‌شان را به‌طور کامل نشان داده‌اند. بنابراین دلایل خوبی برای ترس از این وجود دارد که اگر طالبان بتوانند دوباره کنترل دولت افغانستان را به‌دست بگیرند، همه‌ی‌شان به اندازه‌ی قبل از سرنگونی در سال ۲۰۰۱، خودکامه و سرکوب‌گر خواهند بود.

گاهی پیشنهاد می‌شود که اگر طالبان قدرت دولتی را به‌دست بیاورند، موظف‌ خواهند بود که رفتار خود را برای دریافت کمک یا به‌رسمیت‌شناخته‌شدن بین‌المللی هم که شده تعدیل کنند. در سال ۱۹۹۶ هنگامی‌که طالبان برای اولین‌بار کابل را تصرف کردند، دکتر زلمی خلیلزاد نوشت: «پس از برقراری نظم، نگرانی‌هایی مانند دولت خوب، بازسازی اقتصادی و آموزش بار دیگر مطرح خواهد شد.» این اتفاق نیفتاد و درسی که باید آموخت، این است که آن‌چه برای طالبان مهم است لزوما خواسته‌ی خوش‌بینانه‌ی ناظران خارجی نیست. متأسفانه تمایل ایالات متحده برای احترام‌کردن به طالبان ممکن است این تصور را برای آن‌ها ایجاد کند که حتا اگر رفتارهای آن‌ها زشت باشد، همچنان می‌توانند انتظاراتی از واشنگتن داشته باشند. علاوه بر این، یک مطالعه‌ی مهم اخیر نشان می‌دهد که طالبان درآمد قابل توجهی را از بازرگانان کالاهای سوخت و ترانزیت در «نقاط مهم» به‌دست می‌آورند که می‌توانند از این درآمدها برای حفظ ظرفیت قوه قهریه‌ی خودشان حتا در صورت عدم دریافت کمک قابل توجه، استفاده کنند.

احتمال این‌که طالبان در قدرت به‌عنوان یک خودکامه‌ی حکومت مذهبی عمل کنند، به یک سناریوی هشداردهنده، که همان جنگ داخلی باشد، منجر می‌شود. این مسأله باعث نگرانی تحلیل‌گران می‌شود. آناتول لیون گفته است: «برای دستیابی به یک هژمونی پایدار بر کل افغانستان، طالبان باید با سایر اقوام اصلی افغانستان – تاجیک‌ها، هزاره‌ها و ازبیکها – به تضمین استقلال و امنیت در زیست‌شان برسند – استقلال و امنیت آن‌ها را تضمین کنند. بدون این امر، افغانستان محکوم به آینده‌ی با جنگ داخلی بی‌پایان خواهد بود که توسط حامیان خارجی تقویت می‌شود.» بااین‌حال، هیچ چیز نمی‌تواند نشان دهد که طالبان علاقمند به اعطای خودمختاری به کسانی هستند و در حال حاضر در صورت تقسیم‌شدن نیروهای امنیت ملی افغانستان، گروه‌ها برای مقاومت در برابر طالبان بسیج می‌شوند. احمد مسعود، تحصیل‌کرده‌ی بریتانیا، فرزند فرمانده مشهور مجاهدین احمدشاه مسعود که در سپتامبر ۲۰۰۱ توسط افراط‌گرایان ترور شد، در پیش‌بینی یک لشکرکشی در صورت تصرف طالبان، صریحا عمل کرده است، و این مورد از سوی رهبران هزاره که به دلیل نگرانی از تکرار بسیاری از قتل‌عام هزاره‌ها توسط طالبان مانند آگست ۱۹۹۸ در مزار شریف، مورد انعکاس قرار گرفته است. نویسنده احمد رشید نسل‌کشی هزاره‌ها در سال ۱۹۹۸ در مزار شریف توسط طالبان را «وحشیانه‌ترین نسل‌کشی در نوع خودش» توصیف کرده است.

همان‌طور که علی‌یاور عادلی از نهاد بسیار مورد احترام «شبکه تحلیل‌گران افغانستان» گفته است: «برای اولین‌بار در ۲۰ سال گذشته، کارگزاران قدرت در مورد بسیج افراد مسلح در خارج از چارچوب نیروهای امنیت ملی افغانستان و ساختارهای دولتی، علنا صحبت می‌کنند. در حالی‌که سال‌ها حضور شبه نظامیان برای بسیاری از افغان‌ها یک واقعیت در محلی زندگی‌شان بوده است … اظهارات عمومی هرگز در مورد لزوم بسیج و همچنین تمایل به ایجاد مناطق نفوذ خودمختار این‌طور گستاخانه ابراز نشده است.» اگر یک جنگ داخلی گسترده آغاز شود، هیچ‌کس نمی‌تواند با اطمینان بگوید که این جنگ ممکن است به چه جهتی هدایت شود، اما خطر درگیرشدن سایر بازیکنان، تبدیل‌شدن آن به یک پروکسی فراملیتی یا جنگ جایگزین که می‌تواند پیامدهای غیرقابل محاسبه نه تنها برای مردم افغانستان، بلکه برای تمام منطقه داشته باشد، بسیار خطرناک است.

الهام برای گسترش افراط‌گرایی

در قسمت دوم توافق‌نامه امریكا و طالبان آمده است كه جنبش طالبان «به هیچ یك از اعضای خود، افراد یا گروه‌های دیگر، از جمله القاعده، اجازه نمی‌دهد كه از خاک افغانستان برای تهدید امنیت ایالات متحده و متحدانش استفاده كند» و به اعضای خود دستور می‌دهد که «با گروه‌ها یا افرادی که امنیت ایالات متحده و متحدانش را تهدید می‌کنند، همکاری نکنند» و «آن‌ها را میزبانی نکنند.» رییس‌جمهور بایدن در ۱۴ اپریل ۲۰۲۱ در اعلامیه‌ی تصمیم ایالات متحده برای اقدام به خروج همه نیروهای امریکایی از افغانستان اظهار داشت: «ما چشمان خود را از تهدید تروریستی برنمی‌داریم. ما توانایی‌های ضد تروریسم و دارایی‌های قابل‌توجه خود را در منطقه برای جلوگیری از حضور مجدد تروریست‌ها – تهدیدی که برای سرزمین مادری ما از این چشم‌انداز قابل پیش‌بینی است – دوباره سازمان خواهیم داد… تیم من به دستور من، در حال اصلاح استراتژی ملی ما برای نظارت و برهم‌زدن تهدیدات مهم تروریستی نه تنها در افغانستان، بلکه در هرجای دیگر است.» با این وجود واقعیت موجود در افغانستان این لحن خوب را نفی می‌کند و خطرات اتکا به وعده‌های طالبان را برجسته می‌کند. براساس آخرین گزارش تحلیلی تیم پشتیبانی و تحریم سازمان ملل، «طالبان و القاعده همچنان در یک راستا قرار دارند و هیچ نشانه‌ای از قطع روابط نشان نمی‌دهند.» خروج امریکا از این رو موضوعات مهم مربوط به تروریسم و افراط‌گرایی را در هوا معلق می‌کند.

اطمینان ایالات متحده به‌طور خاص، از این‌که می‌تواند با سازماندهی مجدد توانایی‌های ضد تروریسم مانع از ظهور مجدد تروریست‌ها در افغانستان شود، بیش‌تر شبیه ایمانی است که رهبران آلمان در پایان جنگ جهانی دوم به «سلاح‌های معجزه‌آسا» داشتند. اگرچه دلایل عملیاتی منطقی وجود دارد که رییس‌جمهور ایالات متحده در مورد توانایی‌های ضد تروریسم به جزئیات نپردازد، چون برخی از مشکلات ایالات متحده قابل لمس است. خروج آمریكا از افغانستان تأثیر اجتناب ناپذیری در افزایش فاصله بین دارایی‌های امریكایی مانند هواپیماهای جنگنده یا هواپیماهای بدون سرنشین و اهداف بالقوه تروریستی در افغانستان كه ممكن است آمریكا بخواهد آن‌ها را از بین ببرد، دارد. این افزایش فاصله به نوبه خود این احتمال را افزایش می‌دهد که اگر ایالات متحده اقدام به حمله کند، هدف مورد نظر دیگر درجای خود نخواهد بود. ایالات متحده همچنین سابقه ناخوشایندی در زمینه شکست اطلاعاتی دارد و به دسامبر ۱۹۴۱ به پرل هاربر باز می گردد، اما اخیرا در انتشار ادعاهای جعلی در مورد سلاح های کشتار جمعی که برای توجیه حمله ۲۰۰۳ عراق به کار رفته بود، این [شکست اطلاعاتی] آشکار است. علاوه براین، افغانستان کشوری محصور در خشکی است و همسایگان بلافصل آن در شرق و غرب آن به‌عنوان شریک در جمع‌آوری اطلاعات ضد تروریسم کاملا غیرقابل اعتماد هستند؛ برای عدم اجرای همکاری، ایالات متحده قبل از حمله در ماه می ۲۰۱۱ که منجر به کشته‌شدن اسامه بن لادن، رهبر القاعده در پناهگاهش در ابوت‌آباد، در آستانه‌ی آکادمی نظامی پاکستان شد، پاکستان را کاملا در تاریکی نگه‌داشته بود.

یکی از عواملی که به‌نظر می‌رسید ایالات متحده را به همکاری با طالبان متمایل می‌کند، این اعتقاد بود که طالبان دشمن طبیعی مجموعه دیگری از تروریست‌ها هستند که در افغانستان جای دارند، یعنی گروه رادیکال مسلمان سنی، که به‌نام «دولت اسلامی» شناخته می‌شود. «داعش» که «دولت اسلامی عراق و سوریه» است، «داعش خراسان» در نوع افغانی خود «دولت اسلامی ولایت خراسان» است. دولت اسلامی به وحشی‌بودن بسیار مشهور است، هنگامی‌که شهر موصل در عراق را از سال ۲۰۱۴ تا ۲۰۱۷ اشغال کرده بود، وحشی‌گری شان کاملا به نمایش درآمد و شاخه «افغان» آن، گرچه عمدتا از شبه نظامیان پاکستانی و برخی جداشدگان از طالبان افغانستان تشکیل شده است، اما بیشتر به سادگی یک حق رای‌دادن محلی است. «تز دشمن طبیعی» برای اولین‌بار در مقاله‌ای از یک دانشگاهی که متخصص افغانستان نبود، ظاهر شد اما در محافل سیاسی ایالات متحده کشش خاصی یافت. تجزیه و تحلیل دقیق‌تر از روابط بین طالبان و دولت اسلامی خراسان نشان می‌دهد که «تز دشمن طبیعی» یک ساده‌سازی بیش از حد جدی است. در حالی‌که این گروه‌ها در موارد مختلف با یکدیگر درگیر شده‌اند، اما در برخی مواقع با هم همکاری کرده‌اند و توضیح احتمالی ناشی از تئوری بسیج منابع، در ساختارهای مختلف انگیزشی به‌جای هرگونه اختلاف اساسی ایدئولوژیک نهفته است. رویکرد دولت اسلامی خراسان که نسبت به مسلمانان شیعه خصمانه بوده است، به‌دلیل حملات جانی گسترده به جمعیت شیعه/هزاره‌ی افغانستان، بدنام شده است و به احتمال زیاد در پشت بمب‌گذاری وحشتناک یک مدرسه دخترانه در کابل درهشتم ماه می ۲۰۲۱ و همچنین حمله به معدن‌چیان کمپنی هلوترست در هشتم ماه جون ۲۰۲۱ در بغلان بوده‌اند.

بیشتر از هر چیزی نگرانی در مورد مقابله با افراط‌گرایی خشونت‌آمیز، رویکرد کاملا منفعل است که به نظر می‌رسد ایالات متحده به آن گرایش پیدا کرده است. رییس‌جمهور بایدن در اظهارات ۱۴ اپریل خود اظهار داشت: «با تهدید ترور در بسیاری از نقاط، نگه‌داشتن هزاران نیرو در زمین و تمركز فقط در یك كشور با هزینه میلیاردی هر ساله برای من و رهبران ما چندان منطقی نیست.» مسأله‌ی مهمی که وی بدون رسیدگی ترک کرد یک مسأله پویا بود؛ این‌که چگونه ترک یک متحد میانه‌رو از سوی ایالات متحده، ممکن است در درازمدت استراتژی‌های جذب و بسیج گروه‌های افراطی را در مناطق مختلف جهان را افزایش دهد. هنگامی‌که اتحاد جماهیر شوروی نیروهای خود را در فبروی ۱۹۸۹ از افغانستان بیرون کشید، این خروج به روایتی در محافل رادیکال دامن زد که دین یک نیروی فزاینده است و می‌تواند حتا ابرقدرت‌ها را شکست دهد. دلیلی که برای ترس وجود دارد این است که دقیقا همان نوع روایت که در مورد ایالات متحده اعمال ‌شود، می‌تواند برای الهام‌بخشیدن و تقویت مجدد گروه‌های تندرو در مناطق دور از افغانستان، از جمله کشورهایی مانند اندونیزیا، مالیزیا و جنوب فیلیپین استفاده شود. متأسفانه می‌توان لایه دیگری از لفاظی را به این امر افزود. نکته اساسی در استراتژی‌های بسیج دولت اسلامی این است که هرگز نمی‌توان به قدرت‌های غربی اعتماد کرد؛ زیرا آن‌ها به متحدان خود در جهان اسلام درصورتی‌که نیاز باشد، خیانت می‌کنند. باتوجه به اقدامات اخیر ایالات متحده، این یک استدلال به‌دشواری قابل اعتراض است.

پناهندگان

از نظر اقتصاددان آلبرت او هیرشمن درک درست از چگونگی و چرایی خروج می‌تواند پاسخی منطقی و مناسب به شرایط خاص باشد. در حوزه سیاسی، بیشترین تأثیر را بر پدیده‌ی پناهنده دارد. این چیزی بود که خود هیرشمن تجربه مستقیم آن‌را داشت و در قرن ۲۱ احتمالا به او قاچاقچی برچسب زده می‌شد. در طول جنگ جهانی دوم وی بخشی از شبکه مستقر در مارسی بود که فرار شخصیت‌هایی مانند هانا آرنت، مارک شاگال، آرتور کوستلر، هاینریش مان و فرانتس ورفل از نازیسم را ترتیب می‌داد.

اگر طالبان کنترل کشور را به‌دست بگیرند، احتمال زیادی وجود دارد که تعداد زیادی از افغان‌ها به دنبال ترک افغانستان به‌عنوان پناهنده باشند. چرا خروج گزینه مورد نظر آن‌هاست؟ عوامل مختلفی وجود دارد. اولا، تعداد بسیار زیادی از افغان‌ها در دهه‌های پس از کودتای کمونیستی اپریل ۱۹۷۸ آوارگی اجباری را تجربه کرده‌اند و اگرچه صحبت از سنت تحرک بسیار زیاد است، اما این تجربیات افراد زیادی را با پدیده پرواز آشنا کرده است. این یک کار کاملا ناشناخته نیست. دوم، جمعیت افغانستان بسیار جوان است؛ از اول جون سال ۲۰۲۰ حدود ۲۴ میلیون و ۵۵۹ هزار و ۲۶۲ تن یا ۷۴.۶ درصد از کل جمعیت، زیر ۳۰ سال تخمین زده شده است. جوانان افغان که ممکن است از نظر جسمی توانایی بیشتری برای مقابله با چالش‌های دشوار را داشته باشند، از کشور خود فرار می‌کنند و به‌عنوان محصولات جهانی‌سازی قرن ۲۱، همچنین احتمالا چشم‌انداز کشورهای غربی را به‌عنوان محیطی که در آن آزادی، حقوق بشر، دموکراسی و کارآفرینی ارزیابی می‌شود، ارزش می‌دهند. سوم، وضعیتی که در صورت باقی‌ماندن در افغانستان با آن روبه‌رو می‌شوند، بسیار ناخوشایند خواهد بود. در دوره‌ی حکومت طالبان در اواخر دهه ۱۹۹۰ این عقیده عمومی وجود داشت که اوضاع به قدری ترسناک است که جامعه جهانی مجبور به مداخله برای درست‌کردن اوضاع می‌شود. در سال ۲۰۲۱ با توجه به این‌که جامعه بین‌الملل به سمت خروج از کشور پیش می‌رود، هیچ افغانی قصد سرگرم‌شدن با چنین اعتقادی را ندارد.

در نوعی فضایی که درحال ظهور است، هیچ افغان امن نیست. طالبان در گذشته ثابت کرده است که قادر به حمله به افراد میانه‌رو، اعم از پشتون، هزاره، تاجیک، اوزبیک یا عضو برخی دیگر از اقلیت‌های قومی است. هزاره‌ها دلیل خاصی برای ترس دارند، زیرا سابقه بسیار طولانی حاشیه‌سازی یا آزار و شکنجه هزاره‌ها توسط گروه‌های مسلط وجود دارد که حداقل تا قرن نوزدهم امتداد دارد و آنان از لحاظ ظاهری، به‌راحتی قابل شناسایی هستند. به دنبال کشتار در اکتبر ۱۹۹۸ بسیاری‌ها از افغانستان فرار کردند و از جمله در استرالیا پناهنده شدند، اگرچه مانند بسیاری از پناهندگان، آن‌ها دریافتند که دولت‌های میزبان که مورد توجه سیاست‌مداران پوپولیست قرار می‌گیرند، غالبا با آن‌ها با روشی غیر از لیبرال رفتار می‌کنند.

در سال ۲۰۱۵ بیش از ۲۰۰ هزار افغان به اروپا فرار کردند که مقصد دوباره برای فرار آن‌هاست اگر طالبان کنترل دولت را بدست بگیرند. چالش قدرت‌های اروپایی این است که این اعداد می‌توانند به‌راحتی ظرفیت‌ها و توانایی‌های دولت‌های افغانستان و اروپای غربی را برای تخطی از حرکت کسانی که از مرزها عبور می‌کنند، غلبه کنند و اکثریت قریب به اتفاق ممکن است با هر تعریف معنا‌داری از پناهنده متناسب باشد؛ خواه فلسفی، جامعه‌شناسی یا حقوقی. اگر نکته مثبت وجود داشته باشد، این است که احتمالا چنین پناهندگانی بسیار کارآفرین هستند و از افراط گرایی به هر شکل خود بیزار هستند. بیشتر افغان‌ها برای دهه‌ها نه از طریق کمک‌های خارجی یا رفاه دولت، بلکه از طریق گردش دایره‌ای درآمد در اقتصاد بازار زنده مانده‌اند و کسانی که افغانستان را ترک می‌کنند برای فرار از افراط‌گرایی و نه گسترش آن، فرار می‌کنند.

افغان‌هایی که از نزدیک با ایالات متحده یا متحدانش همکاری داشته‌اند، اکنون در معرض خطر جدی قرار دارند و بسیار حیاتی است که اسکان مجدد سریع آن‌ها درگیر پرونده‌های قرمزی که به بروکراسی‌های کنترل مهاجرت مشهور هستند، نشود. در حد شدید انحرافی خواهد بود اگر لیبرال‌های کلاسیک که آسیب شناسی‌های متنوعی از دولت و آژانس‌های آن را به‌طور دقیق ثبت کرده‌اند، چنین بوروکراسی‌های کنترل کننده مهاجرت را از رسیدگی جدی معاف کنند، به‌ویژه هنگامی‌که مسائل مربوط به زندگی و مرگ در دسترس است، همان‌طور که برای بسیاری از افغا‌ن‌ها وجود دارد. اما فراتر از این موارد فوری آسیب‌پذیری، به موقع خواهد بود اگر مجموعه‌ای از اقدامات برای اطمینان از این‌كه پناهندگان افغان فرار می‌كنند، به جای انبارشدن در ذخیره‌گاه سلاح یا رانده‌شدن مانند آن‌چه بسیاری از پناهندگان یهودی از آلمان نازی در دهه ۱۹۳۰ تجربه کردند، با شأن و منزلتی که شایسته‌‌ی آ‌ن‌هاست پذیرفته ‌شوند.

البته می‌ارزد که در مورد اهداف دولت غیرعاطفی برخورد کرد. همان‌طور که اخیرا چاندران کوکاتاس به ما یادآوری کرده است: «کنترل مهاجرت وسیله‌ای برای تعیین سرنوشت نیست که توسط یک جامعه سیاسی موجود استفاده شود و در یک کشور شکل گرفته است تا از هویت مستقل خود محافظت کند، بلکه جمعیت خود را کنترل می‌کند تا منافع خود را تأمین کند.» ایالات متحده در عجله برای خروج از افغانستان، جز به منافع خود، به هیچ منافع دیگری علاقه‌ی چندانی نشان نداده است. اما طوری‌که گفته شد، کشورهای دیگر که به زودی با چالش عمده مهاجران افغان روبه‌رو می‌شوند، فرصت دارند تا ثابت کنند که می‌توانند بهتر عمل کنند.

پایان