آن پیچِ شش‌صد و هفتم

در افغانستان نیروهای سنتی فرمانروا هستند. نیروهای سنتی مذهبی و طایفه‌‌ای. گروه‌‌ها و افراد غیرمذهبی‌‌ای که اندیشه‌‌های قبیله‌‌ای نداشته باشند یا به قدرت نمی‌‌رسند یا از طریق همسان‌‌نمایی خود با نیروهای سنتی مذهبی-قبیله‌‌ای به قدرت می‌‌رسند و در مقام قدرت از اندیشه‌‌‌‌ها و باورهای خود دست می‌‌کشند. تصورش هم دشوار است که یک مقامِ فرمانروا در مجلسی شرکت کند و سخن بگوید و سخن خود را با «بسم الله الرحمن الرحیم» و تحیت و درود به بزرگان صدر اسلام شروع نکند و در هر چند جمله یک بار بر باورهای اسلامی خود و شهروندان دیگر تأکید نکند. موازی با این، اعلام وفاداری به «عنعنات» وطنی و قبیله‌‌ای نیز اصلی است تخلف‌‌ناپذیر.

این صورت کلان وضعیت است و به‌نظر می‌‌رسد اکثر تحلیل‌‌گران ملک ما این لایه‌‌ی وضعیت را می‌‌شناسند. اگر جامعه‌‌ی ما را به یک ماشین بزرگ تشبیه کنیم، رنگ بیرونی و پیچ و مهره‌‌های کلان این ماشین همین چیزهایی‌‌اند که به شکل باورهای کلان دینی یا جلوه‌‌های عمده‌‌ی فرهنگ سنتی به چشم می‌‌آیند. اما این ماشین مهره‌‌های خُردتر و پیچ‌‌های پنهان‌‌تر هم دارد که در لایه‌‌های ریزتر جامعه کار می‌‌کنند و فورا به چشم نمی‌‌آیند. من همین لایه‌‌ی ریز و پنهان را در این نوشته «آن پیچِ شش‌‌صد و هفتم» می‌‌خوانم.

اگر بپذیریم که افغانستان، طبق آمارهای غیررسمی، در حدود سی و پنج میلیون جمعیت دارد، اکثر این جمعیت در روستاها زندگی می‌‌کنند. حتا بخش بزرگی از آنانی که در شهرهای بزرگ (کابل و هرات و مزار شریف و قندهار و …) زندگی می‌‌کنند نیز دوجایی هستند. یعنی مثلا خانه‌‌ای در پایتخت کشور دارند و جایی در یکی از مناطق روستایی کشور و پیوندشان با محیط و فرهنگ و مناسبات قدرت روستا زنده و قوی است. شما می‌‌توانید سوال «اصلا از کجا هستید؟» را در برابر بسیاری از پایتخت‌‌نشینان بگذارید و بعد به قصه‌‌ها و پیوندهای‌‌شان با روستا گوش بدهید.

حال، آنچه در مناسبات محلی و خردِ قدرت در روستاها جریان دارد معمولا از تحلیل‌‌های ما بیرون می‌‌افتند. به‌عنوان مثال، ما هر وقت که به ترکیب پارلمان کشور نگاه می‌‌کنیم می‌‌گوییم فلانی نماینده‌‌ی قندهار است و فلانی نماینده‌‌ی جوزجان و فلانی نماینده‌‌ی غزنی. در همین جا توقف می‌‌کنیم. اما اصل داستان از آنجا شروع می‌‌شود که با آن نماینده برگردیم به محیط روستایی‌‌ای که او از آنجا آمده است و ببینیم که جایگاه او در شبکه‌‌ی قدرت محلی و مناسبات طایفه‌‌ای خُرد روستایی چیست. برای این کار به داده‌‌های معتبری نیاز داریم که مبتنی بر پژوهش‌‌های میدانی روشمند باشند. چرا؟ برای این‌که هر وقت که مثلا یک نماینده‌‌ی پارلمان در سطح ملی سخن می‌‌گوید، تمام منافع محلی و محدودیت‌‌ها و جاذبه‌‌ها و دافعه‌‌های خاستگاه روستایی خود را پنهان نگه می‌‌دارد. ما وقتی نمی‌‌فهمیم که در شبکه‌‌های خُرد اما بسیار مهم مناسبات قدرت در روستا چه می‌‌گذرد، به‌‌صورت مجموعی کشور خود را نمی‌‌شناسیم. معنای این سخن این است که در اکثر تحلیل‌‌ها و موضع‌گیری‌‌های سیاسی ما مهم‌‌ترین شاخص‌‌های فعال در شکل دادن مناسبات کشوری ما پیوسته نادیده گرفته می‌‌شوند. به همین خاطر وقتی که درباره‌‌ی سقوط یک ولسوالی به دست نیروهای مخالف دولت سخن می‌‌گوییم، از همه چیز سخن می‌گوییم جز آنچه در شبکه‌‌‌‌های خرد مناسبات قدرت در روستاها جریان دارد. آن بخش ماجرا را غالبا نمی‌‌فهمیم. مثلا نمی‌‌دانیم که در فلان ولسوالی بزرگ خاندان الف برای اولین بار در چهل سال گذشته فرصت یافته تا بزرگ خاندان جیم را به دست طالبان مجازات کند. برای ما که این «پیچِ شش‌‌صد و هفتم» پنهان و ناشناخته است، تمام قصه‌‌ی سقوط یک ولسوالی همان روایت کلانی است که از ناکارآمدی دولت ملی یا دخالت بیگانگان نقل می‌‌شود.