فرضیه‌ی حاکمیت دینی طالبان؛ از واقعیت تا عمل

فرضیه‌ی حاکمیت دینی طالبان؛ از واقعیت تا عمل

گروه طالبان از بدو شروع گفت‌وگوهای صلح، همیشه ادعا کرده‌اند که به‌دنبال ایجاد نظام اسلامی در افغانستان هستند. در این ادعا، این واقعیت پنهان وجود دارد که نظام فعلی، اسلامی نیست یا لااقل به باور آن‌ها این نظام از  مشروعیت کافیِ دینی برخوردار نیست. ثابت‌ساختن این موضوع که نظام فعلی اسلامی است یا نیست کاری به غایت دشوار است. چرا که به باور اسلام‌شناسان ما یک اسلام واحد نداریم که آن را الگو و سرمشق قرار دهیم و از درون آموزه‌های آن چارچوبی برای حکومت‌داری نوین جوامع تعریف کنیم. رؤیای بیشتر گروه‌های نوظهور اسلامی بازگشت به اسلام ناب است. امری که تحقق آن غیرممکن است. چرا با توسعه و تکامل تاریخی تمدن جوامع در تضاد است. اگر فرض کنیم گروه طالبان به دنبال حاکمیت دینی یا تئوکراسی در افغانستان هستند، باید به این پرسش پاسخ دهیم که آیا امکان تحقق چنین امری وجود دارد؟ آیا طالبان آن‌چنان که ادعا می‌کنند به دنبال تحقق حاکمیت دین در افغانستان هستند؟

تفسیر و فهم گروه طالبان از شریعت، حکومت‌داری اسلامی و آموزه‌های اسلام از نظر بسیاری از مراکز معتبر دینی جهان اسلام مردود است. تفسیر آن‌ها از اسلام بدوی‌ترین، خشن‌ترین و عقل‌ستیزترین تفسیر ممکن از دین اسلام است. قرائتی انعطاف‌ناپذیر از اسلام که به‌جای این‌که معطوف به آینده و روند توسعه جامعه باشد، بیشتر گذشته‌گراست. برداشت طالب از اسلام سطحی، خشن و دُگم است. فهم آن‌ها از اسلام و آموزه‌های آن بدوی و جامعه‌ستیز است. آن‌ها تلاش دارند تا افغانستان را به گذشته‌ای پیوند دهند که با توجه به پیشرفت‌های جامعه و تغییر و تحولات تاریخی، اجتماعی، تکنولوژیکی ماهیتا امکان‌پذیر نیست و در تضاد با واقعیت‌های اجتماعی، فرهنگی و تاریخی است.

به‌عنوان مثال آن‌ها خواهان اصلاح قانون اساسی فعلی هستند و در تازه‌ترین پیشنهادشان به هیأت مذاکره‌کننده جمهوری اسلامی افغانستان خواهان بازگشت به یکی از قوانین اساسی گذشته می‌باشند. قانون اساسی فعلی افغانستان به باور بسیاری از علمای علم حقوق یکی از کامل‌ترین و پیشرفته‌ترین قوانین اساسی در میان کشورهای منطقه و اسلامی است. ویژگی مهم این قانون اساسی، پاسخگویی آن به نیازهای پویای جامعه افغانستان است. جامعه‌ای که هر روز در حال تغییر و دگرگونی است. چالشی که در بسیاری از قوانین گذشته افغانستان وجود نداشت. بازگشت به قوانین گذشته مهم‌ترین پیامدی که دارد این است که ما را به دامن انبوهی از قوانین، منابع فقهی و تکثر حقوقی بازمی‌گرداند. بنابراین حاکمیت دوباره طالبان و تغییر قانون اساسی فعلی این خطر را دارد که به لحاظ منابع فقهی و حقوقی در عرصه قوانین دوباره ما را با منابع مختلف مواجه سازد.

تئوکراسی یا حکومت الهی مذهبی

بشر در طول حیات خود همواره به دنبال معنا‌بخشی و سعادت زندگی جمعی و فردی خویش بوده است. در این میان ادیان تلاش کرده‌اند تا چنین کارکردی را ایفا کنند و راه سعاد و خوشبختی را برای انسان تعریف کنند. در طول قرن‌ها ادیان کوشیده‌اند تا آدمی را از رنج جانکاه تنهایی برهانند و با آموزه‌های خود او را در مسیر درست هدایت کنند. در واقع، فلسفه به‌وجودآمدن ادیان به یک معنا این بوده است که مکانیزم‌هایی را برای معنا‌بخشی و سعادت زندگی دنیوی و اخروی انسان تعریف ‌کنند. قرار بود ادیان با ارائه آموزه‌ها و رهنمودهایی، انسان خطاکار را که از میوه ممنوعه خورده بود و از گِل و لای آفریده شده بود، دوباره به مسیر اصلی که همانا سعادت دنیوی و اخروی بشری است، بازگرداند. بر همین اساس ادیان وظیفه خود می‌پنداشتند تا عدالت، برابری و آزادی اجتماعی را در سایه حاکمیت دینی خلق کنند. با پیچیده‌ترشدن زندگی جمعی و سازکارهای زندگی اجتماعی، آدمی تلاش کرد تا سیستم‌ها و الگوهایی را برای خلق چنین دنیایی بیافریند. بر این اساس انواع مختلفی از حکومت‌داری به‌وجود آمد. از میان انواع حکومت‌داری‌ها، تئوکراسی با ذائقه برخی از نخبگان مسلمان به‌عنوان نوعی از حکومت‌داری، خوش‌تر آمد. دلیل آن هم این بود که این نوع از حکومت‌داری در ظاهر بستری مناسب و کامل را برای اجرای فرامین الهی که خواست مراجع دینی بود، فراهم می‌ساخت.

تئوکراسی (Theocracy) به معنی حکومت الهی – دینی است. به بیان ساده حاکمیت و قدرت در این ساختار از آن خداوند است. بر این اساس مرجع دینی تلاش می‌کند تا اوامر و احکام خداوند را در جامعه تطبیق کند. به باور اندیشمندان دینی تا این مرحله که نوع نظام بر پایه‌ی آموزه‌های دینی استوار باشد، مشکلی وجود ندارد یا قابل مشاهده نیست. مشکل از زمانی شروع می‌شود که بخواهیم برای مردم در این پلت‌فرم، نقشی در حوزه‌های اجتماعی و سیاسی تعریف کنیم. چرا که در این نوع نظام، نقش مردم به مطیع‌بودن و فرمان‌بردار بودن توسط دستگاه حاکم تعریف می‌شود. اصولا این دستگاه حاکم یا مرجع دینی است که حق تفسیر و اجرای فرامین و دستورات الهی را دارد و مردم حقی مبنی بر مشارکت و سهم در قدرت و تصمیم‌گیری ندارند.

تاریخ حکومت‌های مسلمان که این نوع حکومت‌داری را برگزیده‌اند نشان می‌دهد که این سیستم در مقام عمل قابل تطبیق نیست و منجر به انحصار قدرت در دست عده محدودی شده است. چرا که در نهایت قدرت در اختیار افرادی قرار می‌گیرد که تنها ابزارشان برای تحقق فرامین خداوند، داعیه دین‌داری، احکام خداوند و تطبیق شریعت است. همچنین تاریخ جوامع نشان می‌دهد که از درون تئوکراسی، نوعی حکومت توتالیتر که نخبگان مذهبی و دینی آن را کنترل می‌کنند، بیرون می‌آید. چرا که به لحاظ تئوری نیز این نوع حکومت‌داری دارای فقر وسیع نظری است.   

از درون تئوکراسی چه چیزی بیرون می‌آید؟

در تئوکراسی یا حکومت الهی – مذهبی آنچه که در عمل اتفاق می‌افتد اجرای کلام و احکام خداوند بر زمین نیست. گرچه که ادعای دستگاه حاکم چنین است. چرا که امر قدسی با قدرت پیوند می‌خورد. به میزانی که امر قدسی با قدرت در رابطه است، به افراد و گروه‌های حاکم این اجازه را می‌دهد که سلیقه، نگرش و هژمونی خود را در جامعه تطبیق کنند. تئوکراسی‌خواهان با استفاده‌ی ابزاری از امر قدسی در اداره حکومت، عملا اندیشه‌ها و سلایق خود را به جامعه تحمیل می‌کنند و عملا عاملیت مردم و نقش آنان را در تعیین سرنوشت‌شان نادیده می‌گیرند.

در حاکمیت مطلق دینی، حاکمان بر این باورند که مردم توانایی و شعور کافی سیاسی و اجتماعی را برای تعیین سرنوشت خود ندارند. لذا این حاکمان هستند که خیر و صلاح عمومی را بهتر از مردم می‌فهمند. بهتر از مردم نیازهای آنان را تشخیص می‌دهند و مصلحت آنان را نیز بهتر می‌توانند درک کنند. بنابراین برای مردم حقی به معنای مشارکت سیاسی و تصمیم‌گیری قائل نیستند. در چنین وضعیتی سرکوب و حذف مخالفان سیاسی به بهانه‌های مخالفت با دین به صورت گسترده اتفاق می‌افتد. در حاکمیت دینی، امیرالمؤمنین یا خلیفه خود را جانشین بر حق خداوند برای اجرای دستورات الهی می‌پندارد. لذا صفات، ویژگی‌ها و قداستی همچون پیامر اسلام برای خود قائل است. چنین برداشتی از امر قدسی به حاکم این مجوز را می‌دهد که به هر بهانه و روشی با عنوان مصلحت عمومی، مخالفان را از سر راه بردارد. لذا به راحتی مجوز خشونت صادر می‌‌کند. بر همین اساس است که میل به اعمال خشونت در گروه‌های سلفی همچون طالبان به صورت گسترده قابل مشاهده است. در تفکر حاکمان مطلق دینی، تکثر و وجود گروه‌های مختلف اجتماعی و فکری جایگاهی ندارد و آن‌ها به‌شدت به دنبال یک‌دست‌ساختن فضای عمومی جامعه هستند.

طالبان و فرضیه‌ی حاکمیت دینی

با فرض اینکه تئوکراسی نسخه قابل‌قبول و قابل اجرا در افغانستان باشد و طالبان خواهان آن باشند، اما سوال اینجاست که بستر تطبیق این تئوکراسی آیا از مسیر خشونت و جنگ امکان‌پذیر است؟ گروه طالبان به دنبال حاکمیت دینی، تطبیق شریعت و اجرای فرامین خداوند در جغرفیای این کشور نیستند. بلکه ادعای نظام اسلامی پوششی است برای قدرت‌طلبی آنان. آن‌ها به هیچ‌یک از اصول اسلامی و اخلاقی در ارتباط با ساده‌ترین قوانین جنگ پایبند نیستند. ماهیت این گروه اکنون بیش از هر زمان دیگری با تروریسم، مواد مخدر، خشونت، کشتار و گروه‌های افراطی منطقه و جهان گره خورده است. تئوکراسی‌خواهی فرضیه‌ای است که ما برای ادعای طالبان مطرح می‌کنیم. اما واقعیت این است که گروه طالبان هیچ‌ مکانیزمی برای حکومت‌داری ندارند. در طول تمام سالهایی که ماشین کشتار آن‌ها با ابزارهایی چون جهاد و اسلام‌خواهی فعال بوده، نتوانسته‌اند الگویی برای ادعایشان ارائه کنند. ادعای آنان به شدت از لحاظ تئوری فقیر است. آنچه نخبگان طالبان به دنبال آنند، قدرت‌طلبی مطلق است. در این راستا تنها ابزاری که می‌تواند اعمال و رفتار خشونت‌آمیز آنان را توجیه کند، ادعا‌ها و خواست‌های مبهم و کلی آنان درباره اسلام‌خواهی است. آن‌ها اگر بخواهند همین امروز می‌توانند سلاح‌هایشان را کنار بگذارند و در یک فضای امن، مشروعیت و وزن حقیقی خود را از طریق پروسه‌های رقابتی آزمایش کنند. چرا که ساختارهای سیاسی و اجتماعی افغانستان دارای چنین ظرفیتی است. برای حاکمیت و حکومت‌کردن نیازی به تولید خشونت، جنگ و وحشت نیست. اما مسأله این است که آن‌ها نمی‌خواهند. اراده و ظرفیت چنین امری را ندارند. اگر خود آن‌ها بخواهند، تمویل‌کنندگان و حامیان آن‌ها چنین اراده‌ای ندارند.