دختر گل‌فروش؛ دوست مهربان کودکان خیابانی کابل کیست؟

دختر گل‌فروش؛ دوست مهربان کودکان خیابانی کابل کیست؟

چشمانش به جاده‌ای طولانی خیره بود و انتظار می‌كشید. آرام و قرار نداشت و تمام حواس خود را به نقطه‌ای معطوف كرده بود. به آن نقطه‌ای كه مردان و زنان در حال عبور و مرور بودند تا به طرف آن‌ها بدود و با شیرین‌زبانی گلدان‌های رنگارنگ و نقاشی‌شده‌اش را که روی میز بزرگ برای نمایش در چهارراه پل سرخ کابل گذاشته بود، به آن‌ها معرفی کند. چهره‌اش بر اثر تازیانه هوای گرم تابستان سرخ شده بود. جلو می‌روم و خودم را معرفی می‌کنم. می‌خندد و می‌گوید یعنی آن‌قدر معروف شده‌ام؟ همان گونه كه به سمت عابران می‌دود، می‌گوید اسمش شهلا بهشتی است و ۲۲ سال دارد. اما کودکان کار حوالی پل سرخ به او خاله باران و مردم دختر گل‌فروش می‌گویند. بیشتر از نیم ساعت منتظر ماندم تا او گلدان‌های که روی آن میز به نمایش گذاشته بود، به عابران نشان دهد و مردم را برای خریدن گل‌هایش تشویق کند.

کودکی که گل‎ها را آب می‌دهد.
کودکی که گل‎ها را آب می‌دهد.

پس از گذشت نیم ساعت باز هم دور و بر ما پر از مشتری و افراد کنجکاوی بود که گوشی به‌ دست در حال عکاسی از دختر گل‌فروش بودند. حتا کودکان کار با سر و صورت نامرتب که برای عابران مزاحم و آزاردهنده بودند برخلاف برای دختر گل‌فروش رفیقان کوچک، هم‌درد، هم‌کار و هم دست بودند. این کودکان همه مصروف همکاری با او و آب دادن به گل‌های روی میز بودند.

این کودکان از روی محبت و دوست‌داشتن زیاد به شهلا بهشتی، خاله باران می‌گویند. قصه‌ها و دردهای‌شان را با او در میان می‌گذارند و بیشتر از شش ماه می‌شود که در چهارراه پل سرخ کار و گل‌فروشی می‌کنند.

وقتی با شهلا بهشتی، روبه‌روی نمایشگاهی که او برگزار کرده بود گفت‌وگو کردم جثه‌ی كوچك او ۲۲ ساله به‌نظر نمی‌آمد، هرچند كه رفتار و گفتارش مانند کسی بود كه سال‌های سال مشکلات زندگی را بر شانه‌های ضعیف‌اش حمل کرده و سیلی زمانه را به جان خریده بود. مجبور است به همراه کودکان کار خیابانی كه آن‌ها هم گل‌فروش هستند برای تأمین مصارف خانواده و تحصیل كار كند، اما دلش برای اشتراک در درس و دانشگاه لک زده است.

می‌گوید کار با کودکان در جاده‌های کابل دشوار است. خیابان جای خوبی برای من و کودکان نیست. کودکان در جاده‌ها در معرض تجاوز و سوءاستفاده جنسی قرار می‌گیرند. در خیابان‌های کابل، گرسنگی، خشونت و بیماری برای این کودکان همیشه وجود دارد.

دختر گل‌فروش با اشاره به کودکان اطرافش می‌گوید درک‌کردن کودکان کار و خیابانی سخت است. آن‌ها به طریق مختلف آسیب دیده‌اند. کودکی خود را در خیابان‌ها با کارکردن سپری می‌کنند. مگر او و کودکان کار با وجود همه اذیت‌هایی که می‌شوند، در حال حاضر از وضع‌شان راضی هستند. کنار هم کار می‌کنند و بازوی هم می‌شوند.

خاله باران و دوستان کوچک‌اش با متلک‌شنیدن و آزارکلامی خیلی آشنا هستند و این موضوع برای‌شان طبیعی شده ولی همچنان آزارشان می‌دهد و دوست ندارند در خیابان نگاه تحقیرآمیزی نسبت به آن‌ها شود. برعلاوه کودکان دختر برای این‌که در خیابان‌ها آزار و اذیت نشوند در برخی موارد خودشان را شبیه پسرها می‌کنند، موهای‌شان را کوتاه می‌کنند و تا جایی که می‌توانند لباس پسرانه می‌پوشند تا امنیت بیشتری داشته باشند.

کودکان کار درباره‌ی آزارهای جنسی خیلی سخت با دختر گل‌فروش صحبت می‌کنند. این کودکان می‌دانند که برای کدام دوست‌شان چه اتفاقی افتاده است. می‌گوید «هیچ وقت نمی‌توانم صورت زیبا و معصوم سنا را از یاد ببرم. هیچ کس نمی‌فهمید که سنا دختر بود نه پسر. تنها من می‌فهمیدم چون همراز‌ش بودم. پس از چند وقتی که از گرفتاری و مشکلات شخصی خودم فارغ شدم، آمدم که سنا نیست. از هر دوست و کودکی که سوال کردم می‌گفتند که نمی‌دانند که او کجا است و چی می‌کند. یک تعداد از کودکان می‌گفتند حتما او را کسی اختطاف کرده. وقتی به پولیس مراجعه کردم بدون مدرک کس دنبال سنا نگشتند. تا حال که بیشتر از سه ماه می‌گذرد کسی در مورد سنا نمی‌دانیم.»

«قیمت خودت چند است؟»

کودکانی که با شهلا بهشتی کار می‌کنند در کنار این‌که در خیابان‌ها با مشکلات و آزار و اذیت‌های مختلف روبه‌رو هستند، آزار کلامی یکی از بزرگ‌ترین آزارهایی است که او و کودکان کار هر روز در فضای عمومی تجربه می‌کنند. کودکان به واسطه حضور طولانی که در خیابان دارند، روزانه مورد آزار قرار می‌گیرند. آن‌ها با متلک‌شنیدن خیلی آشنا هستند و برای‌شان طبیعی شده، ولی همچنان این موضوع به‌شدت آزارشان می‌دهند و دوست ندارند در خیابان نگاه تحقیرآمیزی نسبت به آن‌ها شود.

او با نشان‌دادن چند پسری که در هنگام مصاحبه مزاحم گفت‌وگوی ما می‌شدند می‌‌گوید «مردم حرف‌های زشت به من و کودکان می‌گویند. بارها اتفاق افتاده است که مردم به‌جای دانستن قیمت گل‌ها با پایین‌کردن شیشه‌های موترشان متلک می‌گویند که گل را بان قیمت خودت چند است؟»

می‌گوید کودکانی که با او گل می‌فروشند هوش بسیار بالایی دارند و با وجود سن کم کاملا نسبت به شرایط زندگی‌شان آگاه هستند و با یک سری شرایط و تمهیداتی مانند پابندی به روابط درون‌گروهی که برای خودشان به‌وجود می‌آورند در پی تأمین امنیت خودشان در خیابان هستند. آن‌ها در کنار تأمین امنیت خود از خاله باران‌شان نیز حفاظت می‌کنند: «به همان اندازه که من با کودکان کمک می‌کنم، آنها نیز اجازه نمی‌دهند که مردم به من آسیبی برسانند و یا سبب آزار و اذیت من شوند.»

شهلا بهشتی دانشجوی سال چهارم دانشکده طب در یکی از دانشگاه‌های کابل بوده و به سبب نبود اقتصاد خوب نتوانسته رشته دلخواه‌اش را ادامه دهد. او پس از آن‌که نمی‌تواند دانشگاه را ادامه دهد و احساس می‌کند که برای رسیدن به آرزو و مصارف روزمره‌اش نیاز به کارکردن دارد، وارد بازار کار می‌شود. او روز ها و ماه دنبال کار می گردد تا این‌که با کودکان کار در چهار راه پل سرخ آشنا می‌شود.

می‌گوید پیش از این‌که با دنیا و داستان‌های تلخ کودکان کار آشنا شود فکر می‌کرد تنها اوست که عقربه‌های روزگار برخلاف میل او می‌چرخد و بار سنگین زندگی بر دوش او افتاده است تا این‌که با داستان‌های سراسر درد کودکان کار آشنا شود. پس از آن او با کودکان مهربان می‌شود و پا به پای آن‌ها در چهارراه پل سرخ گل می‌فروشد. به همین ترتیب در این کار شهرت می‌یابد و مردم او را به اسم دختر گل‌فروش می‌شناسند و از او با خوشی گل می‌خرند.

او بیشتر از شش ماه می‌شود که با این کودکان کار گل می‌فروشد و همدرد این کودکان شده است: «کار با رفیقان کوچک‌ام را دوست دارم. با هم کار می‌کنیم، غذا می‌خوریم و شهر بازی می‌رویم. پولی که از گل‌فروشی به‌دست می‌آورم یک بخش‌اش را برای لباس و مصارف تعلیم کودکان کار اختصاص داده‌ام.»

او می‌گوید مطمئنا همه‌ی ما در خیابان‌ها و پس‌کوچه‌های شهر کابل، کودکانی را دیده‌ایم که با دست و صورتی چرکین و آفتاب‌سوخته و برخی از آن‌ها با کوله‌پشتی‌های بر دوش کارهایی مثل تمیزکردن ماشین‌ها و التماس‌کردن به آنان، فروختن دستمال و گل، گدایی و اسفند دود کردن مشغول هستند. این کودکان نه‌تنها کار می‌کنند بلکه برخی از کودکان خیابانی زندگی خود را در خیابان‌ها از طریق بیماری، خشونت جسمی و تصادف از دست می‌دهند که این نوع زندگی و این حجم از مشقت و سختی حق یک کودک معصوم نیست.

دختر گل‌فروش می‌گوید او هم در کودکی آرزوهای قشنگ و کودکانه‌ای داشت که می‌خواست مانند کودکان دیگر بی‌دغدغه با پدران و مادران‌شان زندگی کند. اما سناریوی زندگی کودکان کار تلخ و دردناک است و لازم است شرایط آنان را مردم و دولت درک کنند تا بتوانند برنامه‌ی عادلانه و اثربخش طراحی کنند.

خاله باران پس از این‌که مشهور به دختر گل‌فروش می‌شود تصمیم می‌گیرد به‌جای گل‌فروشی در خیابان، جای ثابتی برای فروش گل‌هایش پیدا کند. او با پول اندک که دارد دکان کوچک برای فروش گل‌هایش در چهارراه پل سرخ باز کرده است و در آینده قرار است کتاب «من کودک خیابانی‌ام» را که قصه‌های تلخ و شیرین کودکان کار است، تمام کند.