مترجم: محمدامین احمدی
دستیابی به فهم عمیق از ساتیاگراها
دیدیم که عدم خشونت و ساتیاگراها از خود ما شروع میشود، یعنی ما باید آماده باشیم و بیاموزیم که با هرمنازعه با نیت درست، رفتار کنیم. همچنین، ساتیاگراها فقط در صورتی موفق خواهد بود که وسایل و ابزار صواب، از جمله واکنش متناسب با میزان خشونت، ایجاد توافق، اهداف تعریفشده و مشخص و برنامههای سازنده بهعنوان راهکارهای مناسب، بهکار گرفته شوند. اما، ابعادی از ساتیاگراها، باقی مانده است که باید بررسی شود. برای مثال، در صورتی که میبینیم رهبرد مبتنی بر عدم خشونت ما، نتیجهای دارد، چگونه واکنش نشان دهیم، و دقیقا به همان میزان مهم است که بدانیم در صورت موفقیت چگونه عمل کنیم؟ نکته آخر اینکه بسیاری از ما ممکن است، از طرح این پرسش تعجب کنیم که آیا ممکن است که کاربرد نادرست عدم خشونت و یا کاربرد نادرست ساتیاگراها، لزوما سبب میشود به کار گیرندگان آن اسباب رنج و زحمت را به وجود آورند. بررسی این پرسشها به ما بیشتر کمک میکند که درونمایه و نقطه کانونی ساتیاگراها تعیین کنیم.
دیدن نتایج واقعی
عمل مبتنی بر عدم خشونت همیشه اثر مفید خواهد داشت، همیشه اثر خوب در اذهان و قلوب مردم برجای خواهد گذاشت. از این لحاظ، عدم خشونت، دقیقا در نقطه مقابل خشونت قرار دارد که همیشه از خود ضرر، تلخی و بیگانگی/ بیزاری برجای میگذارد. اما جایی که عدم خشونت مشابه خشونت است، احتمال موفقیت آن در به دست آوردن نتیجه عادلانه، مشکوک و نامعلوم است.
وقتی که دقت میکنیم متوجه میشویم که ما عدم موفقیت ساتیاگراها و یا عدم خشونت را غالبا بیشتر از آنچه که هست میبینیم، به خاطر اینکه درجه و یا عمق عدم خشونت که به کار گرفته میشود، متناسب با شدت خشونت نیست. یک اعتراض خودجوش بدون پشتوانه آموزشی و بدون داشتن استراتژی روشن، فقط نوک توده یخ شناور عدم خشونت است؛ صرف خودداری از تجاوز فیزیکی فقط شرط لازم برای موثرساختن قدرت کامل عدم خشونت است، اما کافی نیست. از این رو، وقتی که یک تلاش پارلمانی شکست میخورد، ما نباید فورا نتیجه بگیریم که عدم خشونت کار نمیدهد. درست همانگونه که یک فعال ترک اخیرا اظهار داشته است: «ما روش را شکست دادهایم، او ما را شکست نداده است.»
دلیلی دیگر بر اینکه گاهی فکر میکنیم عدم خشونت شکست خورده است، این است که ما متوجه نیستیم که عدم خشونت در لایه عمیقتر چگونه کار میکند، غالبا در عمق مسیر ما بهسوی آینده به نتایج مهمتر از آنچه فعلا در مخیله ما خطور کرده باشد، منجر میشود. همانطوری که مورخ شهیر بی. آر. ناندا بیان داشته است، «واقعیت این است که ساتیاگراها برای هیچ هدفی خاص و یا برای کوبیدن مخالف، طراحی نشده بود، بلکه برای این طراحی شده بود که در نیروهای محرک که در نهایت منتهی به برابری میشود، کار گذاشته شود؛ در چنین استراتژیای کاملا ممکن است بهرغم از دست دادن تمامی جنگجویان، فاتح و پیروز جنگ باشیم». (۲۶)
مثال دراماتیک آن، در خلال ساتیاگراهای نمک برای شکستاندن انحصار حکومت بر نمک رخ داد که باعث محنت شدید بر هندیهای فقیر شده بود و به این منظور اعمال میشد که قدرت استعماری بریتانیا را در هندوستان محقق کند. در ۲۱ می ۱۹۳۰ حدود دو هزار از مردم برای استخراج نمک در داراسنا «بهصورت غیرقانونی» رفتند و در نمکی که از سواحل خودشان میآمد، تصرف کردند. امواج پی هم از مردم بهصورت سازمانیافته در دستههایی غیرمسلح و داوطلبانه، گاهی همزمان بیست و یک دسته، به سوی آن محل میرفتند و زمین را میکاویدند، عمدتا بدون اینکه سلاحی را برای محافطت از خودشان بردارند. در ختم همان روز ۳۲۰ داوطلب در بیمارستان بستری شدند و دو نفر از آنان بهدلیل حمله حیوانات وحشی جان باختند.
فداکاری داوطلبان هندی در چارچوب اهداف کوتاهمدت آنان، «نتیجه نداد»: استخراج نمک آزاد نشد و مالیه لغو نشد. (۲۷) این بدان معنا بود که هندیان مبارزه را باخته بود. لکن وقتی میبینیم طی این سالها آنان توانستند آمادگی بگیرند و مقدمات یک مبارزه نهایی را بهصورت عاری از خشونت، فراهم کردند و توانایی حفظ نظم را به دست آوردند، میتوانیم بگوییم که هندیان در «جنگ» پیروز شدند. چون قدرت استعماری به چماق و مشت آهنین متوسل شد، در حالیکه معترضان با شجاعت و پایداری مقاومت کردند و هرگونه نفرت را مردود شمردند، و رژیم مشروعیت خود را از دست داد. ماهیت واقعی رژیم آشکار گردید و هندوستان در وضعیت به دست آوردن آزادی خویش قرار گرفت. فقط مانده بود که زمان آن فرا برسد.
در واقع، وقتی که استقلال به دست آمد، هفت سال بعد، هندوستان و بریتانیا قادر شدند که به رابطه استثماری از صمیم قلب خاتمه دهند. برخلاف اغلب کشورهایی که از وضعیت استعماری خارج شدهاند، این دو ملت با هم شریک و دوست شدند. همانطور که مورخ بریتانیایی آرنولد توین بی اشاره کرده است، گاندی برای بریتانیا حکومت بر هندوستان را غیر ممکن کرد، لکن او برای بریتانیا این امکان را فراهم کرد که هندوستان را بدون کینه و بدون تحمل تحقیر، ترک کند. (۲۸). این بیان توصیف کلاسیک از اثر عمل عاری از خشونت است، لکن هیچ یک از ایننتایج در زمان [جنبش اعتراضی] استخراج نمک در داراسانا، آشکار نبود.
در تاریخ عدم خشونت، این تنها زمان نیست که شکست ظاهری را به بذر موفقیتهای بزرگتر تبدیل کرده باشد. لکن به خاطر وجود فاصله زمانی میان عمل مبتنی بر عدم خشونت و اثرات آن، ما به آسانی وجود رابطه میان آن دو را نمیبینیم و از دیدمان پنهان میماند، و یکی از دلایلی که بسیاری از مردم از فهم قدرت خود عدم خشونت عاجز میماند، همین فاصله زمانی است. به خاطر بسپاریم که ما در پی فراتر از به دست یک آوردن فقط یک نتیجه مستقیم و محسوس میباشیم. ممکن است توقف فوری یک جنگ فرسایشی، برای ایجاد مانع بر سر راه یک موافقتنامه بیرحمانه در مورد «تجارت آزاد» و یا ساقط کردن یک دیکتاتور از قدرت، کاملا مهم باشد و نرسیدن به این هدف مستقیم، یک نا امیدی باشد. اما بهدلیل اینکه مبارزه عاری از خشونت، فقط یک مبارزه همه و یا هیچ نیست و بهدلیل اینکه ما بیشتر علاقهمند نتایج در بلند مدت هستیم، نباید امید خود را بعد از یک شکست از دست دهیم. از فعالیت بر اساس عدم خشونت، باید بیاموزیم که باید تابع نتایج دراز مدت از قبیل رژیمهای کمتر سرکوبگر، آشتی در میان همه جوانب، عدالت جامع و فراگیر، باشیم.
این نوع از ایمان، بلادرنگ و به آسانی به دست نمیآید. وقتی که شصت نفر در یک اعتراض صلحآمیز در شارپیولی در آفریقای جنوبی در سال ۱۹۶۰ هدف گلوله قرار گرفت و کشته شدند، رهبران کنگره تصمیم گرفتند که عدم خشونت برای از میان بردن رژیم اپارتاید کافی نیست. در نتیجه، آنها سی سال را که طی آن، تلاش میکردند علیه رژیم بجنگند از دست دادند، تا اینکه نلسون ماندلا از زندان رها شد و آنها دو باره به جنبش عدم خشونت روی آوردند. همچنین بسیار دشوار است که کسی دل و جرأت خود را بعد از سرکوب بیرحمانه از نوعی که در میدان تیانمن رخ داد از دست ندهد، لکن فهم عمیقتر منطق عدم خشونت میتواند غالبا مفید بوده و کمک کند. همچنین به خاطر سپردن و در ذهن داشتن کلمات مورخ شهیر تیودور روزاک، ممکن است کمک کند: «مردم برای یک هفته تلاش میکنند که مبارزه مبتنی بر عدم خشونت کنند، وقتی نتیجه نگرفتند به خشونت روی میآورند که قرنها است نتیجه نداده است.» (۲۹)
کوشش برای به دستآوردن موفقیت
علم به اینکه مقاومت عاری از خشونت غالبا یک پروژه طولانیمدت است، کمک میکند که در مواردی که مقاومت عاری از خشونت (موقتا) ناکام میماند، مبتلا به افسردگی و اخلاقزدایی نشویم، همچنین به همان اندازه مهم است، در صورت پیروزی نیز نیز دچار عجب و غرور نشویم از جمله به این دلیل، همانگونه که خواهیم، دید تعیین مقدار موفقیت و شکست مقاومت عاری از خشونت، کاری است مهم و نیازمند دقت و ظرافت. برای یک شخص خشونت پرهیز، خشونتپرهیز ماندن حتا تحت شرایط بسیار سخت و دشوار، یک موفقیت است.
لکن کارزار عاری از خشونت، یقینا میتواند موفقیت محسوس نیز داشته باشد. در واقع مطالعات جدید نشان میدهد که مقاومت عاری از خشونت دو برابر و در یک سوم زمان مقاومتهای خشونتبار مؤثر واقع میشوند. (۳۰) در واقع ، به موازات اینکه به تدریج تاریخ دارد تمایل نا آگاهانه خویش به سود خشونت را اصلاح میکند، بهصورت روز افزون داستانهای موفقیت و پیروزی مقاومتهای دسته جمعی از خفا و تاریکی بیرون میآید و در معرض دید قرار میگیرند.
برای مثال، در قلمرو قدرت رژیم ویشی در جنوب فرانسه، آندره تروکمه کشیش کلیسای پروتستان فرانسه و همسرش ماگدا تمامی اهالی ساکن لوشامپون سور لینون را برای رهایی یهودیان و دیگر پناهجویان در زمان اشغال [این کشور توسط نازیها] رهبری و سازماندهی کردند، در نهایت جان هزاران انسان را نجات دادند. شجاعت مقاومتگران، آنچنان افسر فرماندهی اشغالگران را تحت تأثیر قرار داده بود که او با قبول خطر جانی، اجازه نمیداد که دسته گشتاپوی محلی به مراکز نجات یورش ببرند.
در عین حال، رویدادهای عمیقا احساسبرانگیز و آموزنده، داشت در برلین از پرده بیرون میافتاد. در نخستین آخر هفته مارچ ۱۹۴۳ یهودیان «دارای پیوند خویشاوندی با آرینها » که عمدتا همسران شان زنان غیر یهودی بودند – برای فرستادن به اردوگاههای کار اجباری جمع آوری شده بودند. کاملا برخلاف انتظار، همسران و مادران این مردان که سرانجام تعداد شان نزدیک به شش هزار زن میرسید در برابر مرکز بازداشتگاه روزناشتراسه تجمع کردند و خواهان رهایی عزیزان شان شدند و از ترک محل خود داری کردند. با گذشت چند روز گشتاپو، نرم شد و آن مردان را رها کردند، بعضی از آنان که به اردوگاههای کار اجباری فرستاده شده بود، برگردانده شدند. سرانجام این مردان در این جنگ زنده ماندند. این رویداد از این جهت بیشتر باعث تعجب میشود، که مقامات گشتاپو در پایتخت کشورهای اروپایی دیگر نیز جمعیت «نژادی مختلط» در اختیار خود داشتند، اما چشم شان به هدایات صادره از برلین بود، لکن این اعتراض مختصر این نتیجه را داشت که جان دهها هزار انسان را نجات داد. (۳۱)
به عبارت دیگر، حتا یکی از ضعیفترین صورتهای مقاومت عاری از خشونت- اعتراض کوتاه و خودجوش توسط مردم آموزش ندیده، بدون هیچ درکی و یا با درک اندک از اینکه عدم خشونت چگونه کار میکند و بدون هیچ برنامهای که در فعالیتهای خود از آن پیروی کند- به طور مؤثر علیه یکی از ستمگرترین رژیمها در تاریخ مدرن، نتیجه داد، که با مقداری آموزش و استراتژی، میتوانست تأثیرگذارتر از این بوده باشد. این دو نمونه، به طور خاص نمونه دوم، یک اعتراض شدیدا شایع را که در نقد استدلال به سود مقاومت عاری از خشونت اقامه میشود، رد میکند، اعتراض این است که مقاومت عاری از خشونت هرگز علیه نازیها نتیجه نداده است. اما، در واقع هرجا که از آن استفاده شده است، به گونهای مؤثر نتیجه داده است.
اینگونه موفقیتها وقتی به دست میآید که از یک سلسله تکنیکها که با کمک آنها میتوانیم ویژگیای عاری از خشونت بودن هرگونه حرکت برای برخورد و تعامل با جانب مقابل را حفظ کنیم و میتوانیم مطمئن باشیم که تلاشهای ما هدر نمیرود. پیش از این، اهمیت عدم تمسک به مسأله جدید که گفتگو را به سوی نزاع قدرت سوق میدهد، خاطر نشان کردم. اما مهمتر از آن، اجتناب از تعصب ورزی است، که مانند بازیکن فوتبال بعد از وارد کردن توپ به دروازه تیم حریف، سخن بگوییم.
در طی شدت یافتن مذاکرات در مونتگومری الاباما که در پی بایکوت یک ساله شرکت ملیبس/ شرکت اتوبوس رانی شهری شروع شد، وکیل مدافع شرکت بس/ اتوبوسرانی شهری از این نگران بود که تسلیم خواست معترضان شدن، در را برای آنان باز خواهند کرد که «قدم فراتر نهاده لاف پیروزی سر داده و بگویند که آنان بر مردم سفید پوست پیروز شده اند و این چیزی است که نمیخواهیم.» در واکنش به این نگرانی، کینگ به همکاران خود مشخص ساخت که «از طریق مقاومت عاری از خشونت ما از این وسوسه که روانشناسی افراد پیروز را اختیار کنیم، اجتناب میکنیم.» این روانشناسی به دینامیک نسلهای قدیمی من – علیه – تو تعلق دارد که زندگی را به مثابه برخورد اجزای جدا از هم که عمدتا بر سر نمادها رخ میدهد، میدیدند. اما برخلاف، روانشناسی مقاومت عاری از خشونت از تبدیل کردن موفقیت به پیروزی که باعث میشود مخالفین قطب متضاد و بیگانه پنداشته شود، اجتناب میکند. نظر توین بی را به خاطر بیاوریم که گفت گاندی برای بریتانیا حکمروایی بر هندوستان را محال ساخت لکن (و یا تا حدودی به این دلیل) که او برای بریتانیا ممکن ساخت که هند را بدون دشمنی و خفت، ترک کند.
آخرین ایدهای که در مواجهه با موفقیتهای ناشی از مقاومت عاری از خشونت در ذهن داشته باشیم این است که گاهی اوقات موفقیتها صرفا به مثابه یک آغاز دیده شود. چون میتوان حالاتی را پیشبینی کرد، که شما هنوز از پس آنها برنیامدهاید. در سرمستی ناشی از پیروزی و یا صرفا در خلسه استراحت، بسیاری از جنبشها پیش اینکه مشکل واقعی حل شود، آب شده اند – که این وضعیت، سرانجام منجر به نابودی نفس تصور ستم ، نه فقط وجود آن علیه گروه و یا شخص خاص، میگردد. وقایع سالیانه اخیر در باب مقاومت عاری از خشونت مملو از عقبگردهای یأس آور است که در پی سرنگونیهای موفقیت آمیز به وجود آمده است: از فیلیپین، صربستان، مصر، یمن و اکراین فقط بهعنوان چند نمونه یاد میشود. همچنین، هرچند انتفاضه نخست در فلسطین (۱۹۸۷ – ۱۹۹۳) که منجر به امضای پیمان اسلو شد، لکن آن پیمان از سقف آرمان آزادی برای فلسطین، کوتاهتر بود.
تقریبا واضح است که در این حرفه، هیچ چیزی مانند موفقیت نیست که به شکست تبدیل میشود. لکن پیش از اینکه با شتاب اینگونه نتیجه بگیریم، به خاطر بیاوریم که این جنبشها که به شکست انجامیدهاند، غالبا و به گونهای که میتوان توضیح داد و قابل فهم ساخت، کامل نبودهاند. همانگونه که پیش از این توضیح دادیم عنصر تنومند ساختاری با نهادهای بدیل که در حالت خلا کار کنند، کامل میشود و غالبا مانع شکست میگردد. مقاومتی شدید فراتر از حد معمول، که فعالان امریکای لاتین آن را مقاومت دایمی فیرمسا نامیده است، نیاز است و این مقاومت حتا بعد از پیروزی نیز باید تداوم یابد.
اگر ما قواعدی چون «طرح نکردن مسأله جدید» و اجتناب از روانشناسی پیروزها، را رعایت کنیم، میتوانیم موفقیتی را به دست آوریم و از آن لذت ببریم که فقط از طریق مقاومت عاری از خشونت میتوان به آن دست یافت و کسی هم نمیتواند آن را از میان ببرد.
اهمیت (و یا عدم اهمیت) تعداد
رویهمرفته از آنجایی که مقاومت عاری از خشونت، نیروی روح است اولا در «قدرت شخص» در وجود فرد ساخته میشود، شخصیت فردی همیشه در مقاومت عاری از خشونت نسبت به سایر انواع منازعه – از بعد رابطهاش با فعالیت و عمل – مخصوصا فعالیت نظامی که میکوشد نقش فردی را از طریق متحد الشکل سازی و برقراری سلسله فرماندهی و مانند آن نفی کند، نقش کانونیتر داشته است. البته مواقعی وجود دارد که در آن مواقع، تعداد کمک میکند. برای مثال فردیناند مارکوس و یا حسنی مبارک میتوانستند مقاومت چندصد نفر را که در میدان پایین جمع شده بودند، درهم بشکنند، اما آنها نمیتوانستند اجتماع چند ملیونی را نادیده بگیردند – مخصوصا اگر این اجتماع بعد از استعمال قدرت آتش و گلوله تفنگ، علیه آنان، هنوز در آنجا باشند.
در خلال قیام موفق مردم فیلیپین اصطلاح «قدرت مردم» برای بیان قدرت جمعی مردم به پا خاسته، ابداع گردید. لکن یکی از شرکای این قیام، کاردینال جایم سین، این نکته خردمندانه را بیان کرد: «حیرت انگیز بود. دو ملیون تصمیم/ عزم مستقل وجود داشت. هر کدام از عمق قلب خود گفت، من این را انجام خواهم داد، و آنها میروند. (ایتالیکها افزوده شده است). (۳۲) به عبارت دیگر، حتا اگر قدرت مردم از آنچه من آن را قدرت شخص میخوانم ساخته شده باشد، اراده قاطع افراد شجاع و دلیر است.
مقاومت عاری از خشونت- تا جایی که ممکن است به جای تهدید، متکی بر تشویق است – وضوح و دقیق بودن پیامها میتواند جایگزین تعداد/ کمیت شود. حتا امریکایی بزرگ هنری دیوید ثورو به خوبی متوجه این نکته بوده است. درباره مبارزه با بردگی اظهار داشته است: «من این را به خوبی میدانم، که اگر یک هزار، اگر صد، اگر ده مردی که من بتوانم آنها را صادق بنامم اگر یک مرد صادق [تأکید روی این واژه از نویسنده است] از نگهداری بردهها خودداری کند، واقعا از همکاری و مشارکت در حفظ نظام بردهداری خارج شود و به این خاطر در زندان شهر زندانی شود، به مفهوم سقوط بردگی در امریکا خواهد بود. مهم نیست که در آغاز کاری را میکنیم بسیار اندک به نظر آید: مهم این است چیزی را که درست میدانیم فارغ از اینکه چه مقدار حامی دارد، انجام دهیم» (۳۳)
واقعیت این است یک فرد با چنین بصیرت و عزم قاطع غالبا تعدادی زیاد از افراد دیگر را در صورت نیاز گردهم میآورد. این بخشی از اصلی است که گاندی آن را قانون پیشرفت نامیده است و آن را با یک تصویر رنگارنگ توضیح داده است: «گنگ مسیر خود را در جستجوی شاخهها ترک نمیکند. حتا اگر رود گنگ مسیر خود را ترک کند، اما رونده طریقت ساتیاگراها مسیر خود را ترک نمیکند، که مانند دم تیغ برنده است. لکن همانگونه شاخهها همین طور که گنگ پیش میرود به طور اتوماتیک به آن میپیوندد، ساتیاگراها نیز از این حیث مانند رودخانه است.» (۳۴)
بنابراین تعدادها در ساتیاگراها مهم است – مگر در وقتی که تعدادی نباشند. و در وقتی که آنها مهم اند، غالبا شخصی راست و صادق آنها را جمع میکند. این نکته را باید به خاطر سپرد، چون وقتی ما کاملا از قوت خود آگاه نباشیم (که غالبا چنین است) ما طبیعتا به خاطر قوت روحی خود به تعداد هم میرسیم. این طبیعی است، اما نباید مانع ما از این شود که در پی کشف قدرت نهفته در خود و یا دیگری، یعنی قدرت نهفته در شخص، نباشیم.
درحالیکه بریتانیا مشغول جنگ جهانی دوم بود، گاندی احساس کرد که او نمیتواند مبارزه برای آزادی را متوقف کند، لکن در عین حال او تمایل نداشت که در اصل خویش مبنی بر «اجتناب از خجالت دادن» رخنه وارد کند، اصلی که از آن در شرح مبارزهاش در سال ۱۹۱۳ در آفریقای جنوبی در قضیه اعتصاب کارکنان راه آهن یاد کردیم. راه حل؟ او یک شخص به نام وینوبا بهاوی را که هوادار و شاگرد مورد اعتمادش بود و وسیعا بهعنوان جانشین روحانی اش شناخته میشد، منصوب کرد تا نافرمانی مدنی را مدیریت و حکم بازداشت دادگاه را به جان بخرد. به این ترتیب، بریتانیا دریافت که ساتیاگراها چیزی نیست که در حال از میان رفتن باشد، لکن آنها چارهای نداشتند جز اینکه ممنون مهربانی گاندی باشند که به طور موقت از رهبری نافرمانی دست کشیده بود، و بهدلیل اینکه درگیر جنگ بودند، نمیتوانستند به طور تمام عیار برای مذاکره برای آزادی هند، آمادگی داشته باشند. به یاد داشته باشید که این تاکتیک صرفا یک نماد خالی نبود: وینوبا یک شخص واقعی بود، با قوانینی که واقعیت داشت همکاری نمیکرد و در برابر آن واقعا مجازات میشد، تا به رژیم این پیام را برساند که مبارزه برای آزادی از میان رفتنی نیست. مع هذا او یک شخص بود.
تعدادها در حالات و مواقعی اساسی ، اهمیت اساسی مییابد، لکن وضوح و دقیق بودن اهداف و داشتن تعهد همیشه اهمیت اساسی دارد. اگر یک جنبش در مسیر خود باقی بماند، مردم در وقتی که احساس نیاز کنند به آن میپیوندد.
نمادها تا چه اندازه مفیدند؟
نمادها، مانند تعداد، در ساتیاگراها، از کابرد محدود برخوردار است – باید به یادداشت که ساتیاگراها به معنای «تمسک قوی به حقیقت است.» و افزون بر تأکید قوی بر اهمیت تعداد ما تمایل داریم که بر استعمال زیاد نمادها نیز توجه کنیم. شاید تراژیک ترین نمونه و مثال که استفاده از نماد که به نتیجهای بد انجامید ۴ جون ۱۹۸۹ ، در قتل عام میدان تیانمن پکن/ بجینگ است. دانشجویان، کارگران، و بسیاری از حامیان به تعداد وسیع جمع شدند تا همبستگی و خواست خود را برای آزادی اظهار کنند. اما بهدلیل اینکه آنان فاقد یک استراتژی بلند مدت بودند، خود میدان و امتناع از ترک آن، نماد نافرمانی مدنی آنان شد و از مشروعیت پایدار آرمان اصلاحات دموکراتیک غافل ماندند، و ما همه نتایج آنرا میدانیم. از سوی دیگر، اگر مقاومتگران میدان را ترک میکردند و به دانشگاهها و روستاهای خود برای آموزش مردم برمیگشتند و قدمهای انضمامی و قابل وصول را برای آوردن تغییر اتخاذ میکردند، جنبش دموکراسی در چین – و مردمان شجاعی که این جنبش را عملی میساختند – ممکن بود هنوز زنده میبودند.
این بدان معنا نیست که اعتصاب و اشغالها، هرگز مؤثر نیستند. وقتی که دهها هزار معترض بومی در سال ۲۰۰۰ کنگره اکوادور را بهصورت عاری از خشونت، اشغال کردند، تأثیر گفتاری داشت، هرچند رهبران جنبش در مانور دادن از هم سبقت میگرفتند در خلال چند روز قدرت شان را از دست دادند. اما دو سال بعد، بعد از سازماندهی واحدهای اجتماعی پایه که وسیعا متشتت بودند ، یکی از این رهبران به حیث رئیس جمهور انتخاب گردید.
قیام اکوادور مشابه قیام میدان تیانمن بود، لکن سه تفاوت عمده وجود داشت که احتمالا در پیروزی نهایی قیام اکوادور نقش داشته است. نخست، مقاومتکنندگان در اکوادور یک نماد محض قدرت را اشغال نکردند، بلکه محل قدرت را اشغال کردند. دوم آنها وقتی این کار را کردند که به اندازه کافی قدرتمند شده بودند. و سوم آنها میتوانستند بعد از ختم اشغال ادامه دهند – یعنی اینکه اشغال دارای گذشته و آینده بود و بخشی از یک کاروزار بزرگتر بود که میتوانست طیفی از تاکتیکها، مقابله و روشهای دیگر را به کارگیرد.
سرسختی یقینا میتواند میان موفقیت و شکست، در مقاومت عاری از خشونت، مانند هر مورد دیگر، تفاوت ایجاد کند. مقاومت باید برای موارد واقعی و فقط آنهم بهندرت برای نمادهای چیزی که واقعی است، حفظ شود. در راهپیمایی مشهور نمک در مارچ ۱۹۳۰ گاندی استادی خویش را در نمایش دادن و کنترل اظهارات نمادین نشان داد، بیش از دوصد مایل تا دریا راه پیمود تا قانون غیرعادلانه نمک را با سادهترین عمل ممکن که جمعآوری مقداری اندک نمک بود، بشکند. لکن این نکته غالبا فراموش میشود که او داشت به سوی دریای واقعی میرفت تا نمک واقعی را جمع کند – یک عملی که سازنده و انضمامی بود – و در این مورد غیرقانونی بود. همچنین، پانزده سال پیش از راهپیمایی نمک راهپیمایی بزرگ او در آفریقای جنوبی، صرف یک اعتراض نبود؛ او ناگزیر بود که سه هزار اعتصاب کننده معدنچی و خانوادههایی آنان را که اکنون بی خانمان شده بودند،، در معبد خود و یا جامعه روحانی خویش جای دهد. باز هم این عمل مانند مورد قبلی به لحاظ فنی بر خلاف قانون بود. به عبارت دیگر هیچ یک از این راهپیمایی ها صرفا سمبلیک نبود؛ آنها بسیار رفتارهای انضمامیای بودند که طنین نمادین هم داشتند. بنابراین، هرچند نمادها میتواند بر رفتارهای انضمامی افزوده شود و یا از آنها نتیجه شود، اما آنها هرگز نمیتوانند جای رفتارهای انضمامی را بگیرند.
آیا میشود که از مقاومت عاری از خشونت بد استفاده شود؟
مقاومت عاری از خشونت، وقتی که بهدرستی بهکار گرفته میشود، نمیتواند از آن سوءاستفاده شود. اما، بدبختانه نام بیطرفانه/ نرم عدم خشونت میتواند محل سوءاستفاده واقع شود، و مکررا چنین بوده است. برای مثال، وقتی یک گروه از مالکان تفنگ در کالیفرنیا از خودداری ثبت تفنگهایشان تحت عنوان «نافرمانی مدنی» یاد میکنند، آنها فراموش میکنند مالکیت یک ابزار مرگبار شدیدا از مدنیت و عدم خشونت فاصله دارد.
همچنین ممکن است که تاکتیکهای عاری از خشونت – و یا تاکتیکهایی که در مقاومت عاری از خشونت جای میگیرند – در یک زمینهای که مقاومت عاری از خشونت نیست استفاده شود. در سال ۱۹۹۱، راهپیمایان میخواستند وارد مرکز ایالت گجرات در هندوستان شوند، تا علیه ساخت سد بر رودخانه نارمادا که قبلا صدها روستا را غرق سیلاب کرده بود و نتایج مخرب اجتماعی و زیست محیطی فراوان داشته است، اعتراض کنند. لکن، مقامات حکومت گجرات، که دلایل گمراه کننده خودشان را برای ایجاد سد داشتند، از دانشآموزان مکاتب/ مدارس در حالیکه ترانههایی گاندیگرایانه/ گاندیگونه، میخواندند، سدی بر سر راه ورود راهپیمایان ساختند.
به همین دلیل بسیار مهم است مردمی که با خشونت پیوند دارند، از گل آلود کردن آب جنبش عاری از خشونت، بازداشته شوند. در اعتراضات امروزه و یادیگر اقدامات عاری از خشونت، به همان اندازه که مقاومت روی اهداف اساسی مهم است، توافق و سازش روی هرچیزی دیگر مهم میباشد. برای مثال، در جریان جنبش اساسا خشونت پرهیز اشغال، کسانی بودند که احساس میکردند که استعمال «اندکی» خشونت – شکستن یک پنجره و یا آتش زدن سطل زباله – تحت عنوان به گفته آنها «تنوعی در تاکتیک» درست است. لکن همین توسل اندک به خشونت، به فساد کشیدن مقاومت عاری از خشونت است. حتا اگر نه از منظر اخلاقی بلکه از منظر تأثیرگذاری، مخصوصا تأثیرگذاری طولانی مدت، به موضوع نگاه کنیم، در خواهیم یافت که حتا «اندکی» خشونت، جنبش عاری از خشونت را دستخوش ابهام کرده و در نهایت تضعیف میکند. به عبارت دیگر، تفاوت میان خشونت و مقاومت عاری از خشونت از سنخ تنوع یعنی از نوع تفاوت میان سینه سرخ و گنجشک، نیست. بلکه آنها ضد هم اند و تأثیرات متضاد دارند. و مقاومت عاری از خشونت، به هیچ وجه، یک تاکتیک نیست، بلکه یک قدرت فعال و پویا است.
نقش تحمل رنج در ساتیاگراها
در اردوگاه کار اجباری آشویتس در سال ۱۹۴۲، ده نفر زندانی لهستانی در سلول زیر زمینی بهدلیل فرار یک زندانی حبس شده بودند تا از گرسنگی بیمیرند. مایه شگفتی هرکس است که زندانی دیگر برخواست و قدم فراپیش نهاد و گفت که میخواهد به جای یکی از این مردان بمیرد. این شخص پدر ماکسیمیلیان کولبه بود که اکنون بهعنوان قدیس آشویتس شناخته میشود. هرچند خود او چند روز بعد به مرگ سپرده شد، اما الهام فداکاری توسط وی، تفاوت بزرگ در اخلاق زندانیان به وجود آورد، شاید صدها زندانی را که بدون این الهام تسلیم یأس میشدند و به همین دلیل در آن شرایط غیر قابل تحمل، تسلیم مرگ میشدند، نجات داد.
در مرحلهای از منازعه نیازمند ساتیاگراها (یعنی در زمانیکه به مرحله دوم نمودار ما که در فصل سوم نمایش دادیم، برسد) میشویم که به موجب آن رهروان طریقت ساتیاگراها که راه مقاومت را در پیش گرفتهاند باید تحمل رنج کنند، لکن اگر رنجکشی آنان، نا خواسته فرسایشی و دوامدار شود، قلب مخالفان شان را بیدار نخواهد کرد. در واقع اگر این وضعیت اگر بدون بررسی و تجدید نظر رها شود، یک موقعیت غیر عادلانه سرانجام به تدریج اخلاقی به نظر خواهد آمد و اینکه این خود، نوعی از زندگی است و یا حتا تقصیر خود قربانی دانسته شود. نگاه کنید به تحمل رنج دوامدار فلسطینیان در سرزمینهای اشغالی، گروه قومی آلبانیاییتبارها در کاسوو در در دهه ۱۹۹۰ و به رنج ملیونها انسان که در فقر جانکاه امروزه، زندگی میکنند. اینها در میان قربانیان بیشمار نگون بخت خشونت ساختاری قرار دارند – که رنج در این موارد محصول خشونت و قوه قهریه ظاهر و محسوس نیست، بلکه توسط ساختارهای اجتماعی و سیاسی غیر عادلانه تحمیل میشوند، هرچند که این ساختارها توسط خشونت و قوه قهریه مستقیم نیز پشتیبانی میشوند.
هرگاه و هروقت این حالت رخ دهد که دیگر نتوانیم چنین ظلمی را تحمل کنیم و بپذیریم، این گزینه را خواهیم داشت که خود را صاعقه گیر الکترونیکی بسازیم تا رنجی را که این ستم به بار میآورد، به منظور بیدار کردن دیگران و پایان دادن به آن تحمل کنیم. اقدام پدر کولبه یک نمونهای از این سنخ تحمل رنج است. همچنین، دانشجویانی که جنبش گل روز سفید را علیه رژیم نازی در مونیخ در اوج جنگ جهانی دوم رهبری کردند، امیدوار بودند که خطری را که آنها دارند تحمل میکنند، عین همان اثر را خواهند داشت، وقتی که آنها اعلامیه فراخوان برای مقاومت نرم را امضا میکردند، هرچند به سختی میدانستند که این مقاومت چگونه خواهد بود و نمی فهمیدند که مقاومت نرم فقط یکی از ابعاد مقاومت عاری از خشونت حقیقی و یا ساتیاگراها است. آنها میدانستند که آنها عمدتا با مرگ قطعی رو برویند و سرانجام فقط یکی از آنان از این سرنوشت رهایی یافت – لکن آنها استدلال میکردند که «سرانجام خوب در وحشت بهتر است از یک وحشت بی سرانجام.» این یک محاسبه اخلاقی است که در موارد ستم و سرکوب شدید، ممکن است انجام دهیم.
روزه گرفتن در ساتیاگراها
مرگ احتمالا در مقاومت عاری از خشونت نسبت منازعات خشونت آمیز کمتر است، لکن همانطور که مقاومتهای پدر کوبه و رز سفید نشان داد، گاهی لازم میشود زندگی خود را در این راه قربانی کنیم. روزه گرفتن، به طور خاص یک روزه بیپایان و یا «روزه تا دم مرگ» آنطور که گاندی به آن دعوت کرده است، یک صورت از این درمان سخت است که میتوان به کاربرد. روزه گرفتن بهعنوان بخشی از مرحله سوم عمل متقاعدسازی مبارزه عاری از خشونت است، به طور خاص اگر میتواند به مرگ خود شخص بینجامد، میتواند یک راه قدرتمند برای بیدار کردن دیگران باشد که نادرست بودن یک وضعیت و رنجی را که شما برای اصلاح آن تحمل میکنید، عمیقا درک کنند. اما این روش، به جای ترغیب میتواند تهدید کند، در این صورت مغایر باروح ساتیاگراها میشود. از اینرو، روزه گرفتن بهعنوان یک عمل از سنخ ساتیاگراها( در نقطه مقابل یک عمل برای تذکیه و تهذیب فردی و شخصی) باید تنها بهعنوان آخرین ملجأ با در نظرداشت شرایط خاص که توضیح داده میشوند، اتخاذ گردد.
نخست، روزهگیرنده باید یقین داشته باشد که او شخصی است درستکار که چنین فداکاری میکند. درستکار بودن مستلزم این است که برتمایلات خود کنترل داشته باشد، حتا بر تمایل خویش بر زنده ماندن، و نباید تحت تأثیر نفرت از مخالف، تحریک شود.
دوم، مخاطب اقدام/ روزه باید مردمی باشند که میتوانند، پیام را نهفته در این عمل سخت را دریافت کنند. اگر آنها فاقد این میزان از علاقه باشند و یا منطق فداکاری را نمیفهمند (آنگونه که وضعیت غالب در غرب میباشد) روزه گرفتن، تکنیکی اشتباه خواهد بود.
سوم، روزه برای به دست آوردن اهدافی واقعگرایانه، طراحی و تنظیم شود. یک خواست عام و کلی برای «جهان صلح آمیز» و یا مانند آن، هرچند خوب و اصیل، از طریق روزه گرفتن قابل وصول نمیباشند، همانطوری که تقریبا همیشه چنین بوده است، روزه گیرندگان پیشاپیش یک نیروی قدرتمند بر تخیل میلیونها انسان به دست نیاورده است.
چهارم، روزه گرفتن باید فقط در زمینهای کار و زار حقیقتا عاری از خشونت گرفته شود. روزه زندانیان ارتش جمهوری خواهان ایرلند در زندان لونگ، برای مثال، واجد هیچ یک از این شرایط نبود، بنابراین، علی رغم شجاعت و فداکاری روزهگیرندگان، ده نفر جان شان را بدون اینکه نتیجهای در جهت ایجاد تغییر اجتماعی محسوس داشته باشد، از دست دادند.
نکته پایانی، به خاطر داشته باشید که نباید تا زمانی که دیگر گزینهها کاملا استفاده نشده باشد، اقدام به گرفتن روزه، شود.
وقتی که این شرایط فراهم بود، روزه گرفتن کار میدهد. گاندی استاد مشهور این تکنیک بود. «روزه حماسی» او در سال ۱۹۳۲ سبب شد که بریتانیا از طرح حوزههای انتخابیه جداگانه برای هندوان کاست، و خارج از کاست دست بکشد و «معجزه کلکته»روزه ۱۹۴۵ او به شورش عمومی که پولیس و ارتش قادر به کنترل آن نبودند، خاتمه داد. با این وجود، گاندی، در پایان به این درک رسید که تعدادی اندک از روزههای او تهدید آمیز بوده است و لذا از دید او شکست بوده است.
در کنترل گرفتن
در ساتیاگراها، ما تحمل رنج را به خاطر خودش نمیخواهیم، و نمیخواهیم که از خود شهید بسازیم. بلکه ما تفاوت عمیق میان تحمل رنج از سر انفعال را که میلیون ها انسان بدون داشتن تأثیر قابل توجه، تحمل میکنند و تحمل آگاهانه و داوطلبانه رنج، برای یک غایت عالی، وقتی که راه بدیل وچود نداشته باشد از نوعی که پدر کولبه انجام داد، میفهمیم. این نوع دوم از تحمل رنج است که کینگ آن را «رنج غیر کاسبکارانه» مینامد که قدرت مقاومت عاری از خشونت را به کار میگیرد.
مبارزه عاری از خشونت، به طور خاص در آخرین مرحله از منازعه، میتواند خشن باشد. بنابراین خوب است که پیشاپیش بدانیم که تحمل داوطلبانه رنج در مبارزهای عاری از خشونت در یک بازه زمانی طولانی، بسیار کمتر خواهد بود نسبت به تحمل رنج ناشی از قبول یک موقعیت غیر عادلانه و همچنین نسبت به تحمل رانج ناشی ار استعمال خشونت برای از میان بردن موقعیت غیر عادلانه. برای مثال، هرچند، هزار نفر و یا تقریبا در همین حدود در جریان مبارزه برای آزادی هندوستان ، به طور خاص در راهپیمایی امریتسر در سال ۱۹۱۹ مردند، اما میلیونها نفر بهعنوان قربانیان منفعل از آن قبیل که در جریان قحطی بنگال در سال ۱۹۴۳ بهدلیل اختصاص تمامی محصول برنج کشور به ارتش بریتانیا رخ داد، مردند. همچنین آنگونه که کینگ اشاره کرده است، مردمان بیشتری در طی شش شب شورش در دیترویت کشته شدند تا در طی شش سال از نافرمانی مدنی در جنوب.
دو قاعده انگیزشی در مورد تحمل رنج وجود دارد، وقتی که استعمال آن اجتنابناپذیر میشود. نخست، زودتر میتوانیم به منازعه بهصورت فعال و عاری از خشونت واکنش نشان دهیم، با تحمل رنج کمتر میتوانیم آن را حل کنیم. و دوم، بیشتر ما آماده تحمل رنج بهصورت داوطلب هستیم و رنج نا خواسته و تحمیلی را کمتر تحمل میکنیم.