مترجم: محمدامین احمدی
چه چیز را آموختیم؟
مقاومت عاری از خشونت، یک ظرفیت فطری طبیعت آدمی است. یک تعهد اخلاقی نیست؛ در حد بسیار اندک یک مفهوم انتزاعی فلسفی است. مقاومت عاری از خشونت حداقل از نوعی که من در اینجا ارائه کردم، یک انرژیای است که در تمامی موجودات زنده، عمل میکند. میتواند فهمیده شود، پیشبینی گردد و مانند بسیاری دیگر از نیروهای موجود در طبیعت مهار شود. احتمالا مهمترین چیزی که در باب مقاومت عاری از خشونت نیاز داریم بدانیم این است که عدم خشونت مانند هر نیروی مثبت دیگر فقدان چیزی نیست. عدم خشونت نیروی عشق است، هرچند ممکن است در مواردی این گونه درک نشود. جنبش حقوقی مدنی ایالات متحده امریکا، آنگونه که کینگ توضیح میدهد، موجب طغیان خشم نشد بلکه «خشمشان را تحت نظم و کنترل، برای به حداکثر رسانیدن تأثیرگذاری جنبششان ابراز کردند.» این نظم و انضباط نگهدارنده خشم، کاری از نوع سرکوب نیست. وقتی که ما این نظم را بهدرستی در مورد خشم خود به کار میگیریم، به ما این توانایی را میدهد که خشم خود را به یک نیروی خلاق تبدیل کنیم. عدم خشونت قدرتی است که با تغییردادن محرک منفی، آزاد میگردد.
تحول انرژیهای منفی و یا نفاقافکن در وجود انسان فقط یک روند رشد برای فرد نیست؛ یک تأثیر عجیب بر مخالفان دارد – تأثیری که از طریق تهدید و ابزار جنگی نمیتوان به آن رسید. در جریان انقلاب موفقیتآمیز قدرت مردم فیلیپین در سال ۱۹۸۶ – که فقط یک نمونه از هزاران است که میتوانیم ذکر کنیم – سربازان فرمانهای مستقیم فرماندهان خود را نادیده گرفتند و از گشودن آتش بر معترضان آرام خودداری میکنند. در بسیاری موارد قلب آنها شکست و دستخوش رقت شدند و صحنه را ترک کردند.
کنث بولدینگ، یکی از بنیانگذاران مطالعات مدرن صلح، با توجه به این تأثیراتی که توضیح داده شد، اصطلاح «قدرت همبستگیآفرین» را ابداع کرده است که آن را با «قدرت تهدید» و «قدرت مبادله» مقایسه میکند. قدرت همبستگیآفرین، قدرتی است وقتی که ما تعهد خود را به حقیقت داشتن پیوند متقابل میانمان، اظهار میکنیم و به آن باور میکنیم، آزاد میشود، حتا در همان حالی که مخالفان ما دارند این حقیقت را نقض میکنند و شاید حتا علیه اشخاص ما نیز خشونت میورزند. مخالفان خود را از بنیاد متفاوت از ما میدانند، در حالیکه ما میان خود و آنان وحدت میبینیم که آنان بصیرت خود را نسبت به آن از دست دادهاند، و به کمک آن میتوانیم کمک کنیم که آنها نیز این وحدت را ببینند. بولدینگ چنین نتیجهگیری میکند که هردو جانب در پایان نزدیکتر میشوند. وقتی که ما محرکهای تفرقهافکن را در خودمان به خاطر همین هدف کنترل میکنیم، در این صورت «کنترل» به معنای «سرکوب» نیست. گاندی کاملا این دینامیک را میشناخت: «من از طریق تجربههای بهتر یک درس بسیار عالی برای کنترل خشم خود، آموختم و چنانکه نفرت انباشتشده میتواند به انرژی تبدیل شود، در عین حال خشم کنترلشده میتواند به قدرتی تبدیل شود که جهان را تغییر دهد.»
کینگ توضیحاتی را در مورد این روند تغییر ماهیت در ذیل اظهاراتی که پیش از این از او نقل کردیم (و سزاوار تکرار میباشد) افزوده است و آن اینکه فعالان حقوق مدنی خشم خود را کنترل کردند و آن را تحت نظم و کنترل، برای به حداکثر رساندن مؤثریتشان آزاد کردند. با دیدن از این منظر، این نکته با طی فراز و فرود، واضح میشود که قدرت مقاومت عاری از خشونت یک استعداد ذاتی در وجود ما بوده و اگر ما تمایل به عمل از جایگاه خشم و ترس را کنترل کنیم، میتواند رها گردد. اگر ما مقاومت عاری از خشونت را بهعنوان نیرویی که توسط تبدیل یک محرک منفی از قبیل ترس و خشم که اگر بهصورت خام بیان شود مردم را دچار گسست و تجزیه میکند و رها میشود، تعریف کنیم، عکس آن این است که خود این نیروهای منفی و ابراز آنها، بهعنوان خشونت شناخته میشوند.
نحوهای از بودن و زندگیکردن
بنابراین مقاومت عاری از خشونت یک مفهوم انتزاعی اخلاقی و یا فلسفی نیست. همچنین فقط سلسلهای از تاکتیکها و روش محض هم نیست. مردم برای آزادیشان میجنگند و تغییراتی درخشان و مؤثری را صرفا با برنداشتن اسلحه بهوجود آوردهاند. همانگونه که یک معترض یمنی در سال ۲۰۱۲ به یکی از دوستانم گفته است «آنها نمیتوانند ما را شکست دهند چون ما تفنگهای خود را در خانه گذاشتهایم!» لیکن تغییرات عمیقتر و پایدارتر زمانی رخ میدهد که ما نفرت خود را درخانه بگذاریم.
همینکه این مسیر را مدیریت کنیم – و من امیدوارم که این کتاب برخی از بصیرتها را در مورد اینکه این مسیر را چگونه طی کنیم – میتوانیم خشونت را در جهان امروزین خود در پرتو یک فهم و درک واضح اما در عین حال خوشبینانهتر و انتقادیتر ببینیم. تمامی این خشم، چه توسط رسانههای جمعی و چه توسط نابرابریهای شدید اقتصادی برانگیخته شده باشد و یا توسط هرچیزی دیگر، ماده خام برای مقاومت عاری از خشونت است! اما ابراز این خشم در صورت خام آن، یک ضایعه خواهد بود.
بسیاری از مردم مقاومت عاری از خشونت را بهمثابه یک تاکتیک میبینند که وقتی مقاومتگران، انتخاب بهتر نداشته باشند، برگزیده میشود. این ناگزیری از نگاه آنان یا به این دلیل استکه هرگونه خشونت از جانب مقابل با واکنش وحشیانه مواجه خواهد شد و یا صرفا به این دلیل است که مهمات جنگی لازمه را برای خشونت در اختیار خود ندارند، لذا غالبا برای خود این حق را محفوظ میدانند، که اگر به موفقیت نرسیدند، به خشونت برگردند. اما شایستگی راهبرد عدم خشونت هرچه بوده باشد – و به مرور شایستگی آن بهتر از گذشته درک میشود و نسبت به خشونت به شجاعت بیشتر نیاز دارد – من امیدوارم که واضح کرده باشم وقتی مقاومت عاری از خشونت را بهعنوان یک اصل، شیوهای از بودن در جهان اتخاذ کنیم، بسیار بیشتر میتوانیم پیش برویم.
در این راهبرد، مقاومت عاری از خشونت از سر ناگزیری نیست بلکه واقعا ما را به نوعی از قوت غیرمتعارف فرامیخواند. عدم خشونت، خودداری از چیزی نیست بلکه بهکارگرفتن یک نیروی مثبت است. هرچه بیشتر توانا بر عمل بدون نفرت باشیم، هرچه بیشتر توانا بر مقاومت باشیم تا آنچه داریم انجام میدهیم بدون واردآوردن ضرر به جانب مقابل انجام دهیم، هرچه بیشتر توانا، به تعبیر گاندی، بر «ازمیانبردن دشمنی لیکن نه خود دشمنان» باشیم، این قدرت و یا نیرو بیشتر دسترسپذیر میگردد. این نگرش و جهاننگری پیوند متقابل، به نحوهای که هنوز آن را نفهمیدهایم، انرژیها را رها میکند که خود به تغییرات عمیقتر و پایدارتر میانجامد.
این سخن که مقاومت عاری از خشونت صرفا یک استراتیژی نیست، به این معنا نیست که در این این سنخ از مقاومت نیازی به استراتیژی نیست. همانگونه که دیدیم، این گمان بسیار دور از حقیقت است. لیکن ویژگی برجستهای مقاومت عاری از خشونت این است که با نظامیگری و خشونت قابل جمع نیست: رعایت دقیق این اصل، خود یک استراتیژی مؤثر است. برخلاف خشونت، جایی که ما بر ایدهی واهی تکیه میکنیم که ابزار غلط میتواند به غایت و هدف درست ما را برساند، در مقاومت عاری از خشونت ما مجبور نیستیم که چیزی درست و مؤثرترین چیز را برای عملکردن انتخاب کنیم. چون در طولانیمدت، مؤثرترین وسیله با روشهای مبتنی بر عدم خشونت یکیاند. اگر شما، برای مثال، از یک فرصت به خاطر فروتنی نسبت به کسی صرف نظر کنید، صرفا به این دلیل که شما به این اصل باور دارید که همگان شایسته احتراماند، این یک استراتیژی خطاناپذیر را برای نزدیکساختن آنان، در اختیار شما قرار میدهد. همانگونه که برندهی جایزه صلح نوبل آدولفو پیرز اسکیویول بیان کرده است، «عمل/فعالیت عاری از خشونت، با طراحی آگاهانه در داخل خود روندهای تغییر کاشته میشود، ارزشهایی که به آن ارزشها این روندها منتهی خواهد شد. از اینرو، نمیتوان از راه جنگ شاهد صلح بود. نمیتوان از شدت عمل که مردم را در عجز و ناتوانی قرار دهد، چیزی ساخت.»
جنبشی که جهان را درنوردید
در سال ۱۹۳۹ گاندی نوشت، «خوشبینی من متکی بر باور من به استعدادهای بیپایان فرد بر انکشافدادن مقاومت عاری از خشونت است. به میزانی که شما بیشتر آن را در وجود خود توسعه میدهید، باعث جذابیت بیشتر و به دیگران سرایت میکند تا اینکه تمامی اطرافیان شما را فرا میگیرد و سرانجام ممکن است فراگیر شده و جهان را درنوردد.» طی سالها از زمانی که گاندی این واژهها را نوشت، هرچند این سالها آغشته در خشونت بوده است، جهان نیز شروع کرد که شاهد چنین بیداری باشد. در واقع، حدس زده میشود که بیش از نصف جهان اکنون در جامعهای زندگی میکنند که به گونهای چشمگیر تحت تأثیر جنبش عاری از خشونت است.
تاریخ جدید مقاومت عاری از خشونت، با چندین تغییرات کیفی، کمک شده است که بالقوه کمک بزرگی است به «درنوردیدن جهان.»
نخست، ما فراگرفتهایم که هر فرهنگ روشهای محلی خلاق، برای واکنش به منازعه دارند، و اینکه این راهبردها میتوانند در زمینهی مبارزه دوامدار عاری از خشونت فعال شوند. برای مثال، مردم بومی که نقش انتقادی را در مورد مبارزات مربوط به محیط زیست بازی میکنند، به سازماندهی و شبکهسازی در میان خودشان آغاز کردهاند.
دوم، ما اکنون میدانیم که مقاومت عاری از خشونت میتواند بدون رهبر کاریزماتیک خاص در صورتی که چنین شخصی در دسترس نباشد که عمدتا چنین است، به وجود آید. اما جنبشها میتوانند توسط خارجیها حمایت مادی شوند. علاوه براین – احتمالا این سنخ از جنبشها میتواند مهمترین انکشافی باشند که بشر به دست آورده است – مردم بهطور بیسابقه میدانند که چگونه دیگران را از موفقیتها و شکستهایی که در جنبششان بهدست آوردهاند، آموزش دهند. برای مثال، مرکز اقدامات و استراتیژیهای پیشرفته کهنه سربازان جنبش موفق اتپو را که رییسجمهور اسلو بودان میلوسویچ را در سال ۲۰۰۰ از قدرت ساقط کرده بودند به مصر و جاهای دیگر که درگیر مبارزات مشابه بودند، اعزام کرد.
سوم، اکثریت جنبشها که خشونتپرهیز بودهاند، به نحوی از انحا، در طی سالها از زمان گاندی و کینگ – که تعدادشان زیاد است – عمدتا مسدودکننده/کارشکنانه بودهاند، از قبیل موجی از قیامهای موسوم به «انقلابهای رنگین» در اروپای شرقی و بهار عربی که بعدا بهوجود آمد. تعدادی اندک تقریبا به گونهای منحصربهفرد سازنده بوده است؛ شایعترین و دراماتیکترین نمونه از این سنخ جنبشها، جنبش کارگران بیسرزمین در برزیل بود که زمین و وسیله معاش به دهها هزار خانواده میداد و در این روند، اتحادیههایی را بهوجود آورد – لیکن شیوهای خلاق برای تعامل در مورد مقاومت صاحبان املاک نتوانستند بیابند. با اندکی استثنائات- از قبیل انتفاضه نخست در فلسطین که از سال ۱۹۸۷ تا ۱۹۹۳ جریان داشت – ما کاروزاری پایدار مانند مبارزهی آزادی هندوستان نداشتیم که بتواند در هردو قالب، یعنی سازنده و مسدودکننده عمل کند. جنبش عاری از خشونت برای اینکه چه وقت مسدودکننده و چهوقت سازنده باشد، باید شیوهای برای اتخاذ تصمیم داشته باشد تا بتواند بهصورت استراتیژیک تصمیم بگیرد.
معهذا، یک آگاهی رو به رشد در مورد این ظرفیت و استعداد وجود دارد و وقتی که این نوع از جنبش بیش از یکبار رخدهد، نوعی پیشرفت که شامل توانمندسازی شخصی تا برنامهی سازنده باشد، برای ساتیاگراها در صورتی که به آن نیاز شود (و احتمالا خواهد شد) بهوجود میآید، ممکن است شاهد بروز قدرت کامل عدم خشونت را برای تغییر جهانمان باشیم.
نکته پایانی، علم جدید بهصورت بنیادین از تأکید بر ماتریالیسم عقلانی (و مجزابودن اشیا از یکدیگر و فقدان معنا که از لوازم چنین دیدگاهی است) بهسوی یک تصویر تنومند از طبیعت انسان و جهانی که بهصورت شگفتانگیز با سنتهای جاویدان خرد سازگار است، تغییر جهت داده است. این تصویر از همدلی و همکاری فطری که توسط خرد و علم هردو تأیید شده است، راه را بهمسوی یک روایت فرهنگیای باز کرده است که در آن عدم خشونت همان اندازه طبیعی است که خشونت طبیعی تلقی میشود. اما ما ممکن است آن را امروزه چون مهمان ناخوانده تلقی کنیم.
گاندی نوشته است: «کسانی که مجذوب مقاومت عاری از خشونت شدهاند، باید این تجربه را با یکدیگر متصل کنند.» با گذشت هرسال این نکته بیش از پیش روشن میشود که هیچ چیز مانند بقای حیات روی زمین در معرض خطر نیست. من امیدوارم که نگاه اجمالی به تاریخ و استعداد مقاومت عاری از خشونت که در اینجا بهصورت مختصر، عرضه کردم، بتواند نشان دهد که هرچند این استعداد ما را به فعالیت و فداکاری فرا خواهد خواند، اما ما میتوانیم این قدرت را برای جهتدادن سرنوشت انسان بهسوی یک هدف عالی استعمال کنیم. این کار، الزامآورترین چالش روزگار ما است.
پایان