رونمایی «آموزشِ روایت‌گری به دختران زخمی»

رونمایی «آموزشِ روایت‌گری به دختران زخمی»

حسن ادیب

روز جمعه، ۱۴ آذر/ قوس، برنامه‌ی «آموزشِ روایت‌گری به دختران زخمی» در کابل رونمایی شد. هدف اساسی این برنامه «آموزش روایت‌گری به دختران زخمی» است. حسن ادیب، لطیف رضایی، خانم مونس پیکار و دیگر مسئولان این برنامه در تلاش‌اند که تعداد زیادی از دختران، به‌ویژه دختران زخمی انفجار مکتب سیدالشهدا را آماده‌ی نوشتن کنند. آنان، آن خاطرات تلخی را که در آن بعدازظهر شومِ شنبه تجربه کرده بودند  بنویسند. کابل، شهر بی‌زبان است. سال‌هاست که دردهایش را دیگران، از جاهای دور، از واشنگتن، از اسلام‌آباد، از تهران روایت می‌کنند. روایتِ کابل از بالاشهرهای کشورهای دیگر، روایت از فاصله است. حدیث افسانه‌های کوه قاف است. آنان، در ابتدا و پیش از روایتِ فراز و فرودهای واقعی کابل، داستان‌های خودشان را روایت می‌کنند. پس از روایت خویشتن، کابل و آدم‌هایش را «تا آن‌جا که از خبرها می‌شنوند»، روایت می‌کنند. واقعیت اما این است که کابل، از راه دور و پس از سانسور خبر‌ها روایت نمی‌شود. این، روایتِ  کابل نیست، تقلیلِ کابل به یک مشت اخبارِ سانسورشده است. در برنامه‌ی «آموزش روایت گری به دختران زخمی» اما، کابل قرار است که به زبان خودش، و با دست‌های زخمِ تازه روایت شود.

در این برنامه، بیش‌ از هفتاد دختر زخمی مکتب سیدالشهدا اشتراک کرده بودند. تا پیش از این، برنامه به‌صورت فردی پیش می‌رفت. برای روز جمعه هماهنگی شده بود که برنامه رونمایی می‌شود. از طرف مسئولان این برنامه به تعداد شصت دختر زخمی خبررسانی شده بود که روز جمعه در برنامه حضور یابند. از همین رو، تعداد شصت ‌جلد کتاب هم تهیه شده بود که در برنامه توزیع شود. کتاب این هفته را آقای علی واعظی، یکی از دانشجویان دوره‌ی کارشناسی ارشد در فرانسه خریداری کرده  بود. روز جمعه اما تعداد بیشتر از هفتاد دختر زخمی در برنامه حاضر شده بودند و البته که برنامه دچار کمبود کتاب هم شد.

کابل، پس از آمدن طالبان، شهرِ بی‌معارف نیز شد. طالبان، دختران بالاتر از صنف ششم را فعلا «ممنوع التحصیل» کردند. مردم هم درگیر نان و فرار و روزمرگی شدند. درین شب تاریک و بیمِ موج، احتمال می‌رفت که دختران، آن‌هم دخترانی که بدون هیچ دلیل سیاسی و مذهبی و نظامی در مکتب‌شان هدف قرار گرفتند و قسمت‌هایی از زندگی‌شان را برای همیشه گم کردند، دیگر به مکتب و درس و معرفت، روی خوشی نشان ندهند. قصه اما برعکس بود. دختران زخمی، حتا آنانی که در تجمعات شوک می‌بینند نیز، تا آن‌جا که در جریان برنامه قرار گرفتند، اشتراک کرده بودند.

زهرا، پای چپش را از دست داده بود. می‌گفت داستان زندگی‌ام را می‌نویسم. «اگر نتوانستم کرایه‌ی موترم را تهیه کنم و در برنامه حاضر شوم، می‌خواهم پی‌دی اف کتاب را به من بفرستید. احساس من، حال‌وهوای من، دیگر احساس و حال‌وهوای آن زمانی نیست که پای چپی هم داشتم. دوست دارم این خاطرات را بنویسم. اگر هم نتوانستم خودم بنویسم، خواهش می‌کنم شما (به حسن ادیب)، زندگی این روزهای تلخ مرا بنویسید».

این برنامه شامل دو قسمت می‌شود. قسمت اول، کتاب‌خوانی است. به دختران کتاب داده می‌شود و آن‌ها تا بخش معین‌شده، کتاب را می‌خوانند. نظر مسئولان برنامه این است که با توجه به وضعیتی که در غرب کابل، به‌خصوص در مکتب سیدالشهدا حاکم بوده است، باید اول با دختران کتاب خوانده شود. با استناد به سخنان خود همین دختران، چندین سال بوده است که هرصنف این مکتب از پانزده-شانزده آموزگار، چهار-پنج استاد کم داشته است. امسال اما چندین صنف این مکتب، از پانزده- شانزده استاد، فقط چهار آموزگار داشته است. درین صورت دانش‌آموزان محروم از درس و کتاب و استاد، بدون خواندن و آگاهی نمی‌توانند چیزی بنویسند.

بخش دوم برنامه، که البته هدف نهایی برنامه هم است، نوشتن زندگی، چشم‌دیدها و خاطرات تلخ زندگی کابل است. بخش دوم، البته که تا اتمام بخش اول متوقف نمی‌ماند. دختران، همزمان که می‌خوانند، هم‌چنان هم می‌نویسند.

برنامه‌های این‌چنینی، برای تاریخِ فردا بسیار مهم‌ است. حضور و شوروشوق دختران هم نشان می‌دهند که کابل، هرچند که در تاریکی سقوط کرده است، تعدادی اما شمعی روی دست گرفته‌اند.