در دام یک غریزه قدیمی و بحران ملت شدن

شکست ملت سازی در افغانستان در حقیقت ریشته در ساختار خشن قبیله گرایی در کشور دارد. برای همه، قبیله ای قلمداد کردن افغانستان، یک نظریه غالب در افغانستان شناسی است. رفتارهای اجتماعی ما، رقابت ها و دشمنی های ما، کنش و واکنش های روزمره ما، در این چارچوب تحلیل می شود. یعنی ما نمی توانیم بر آن غریزه قبیله ای خود غالب شویم، یا وقتی به نیروی وسوسه تبدیل می شود، نمی توانیم کنترول اش کنیم. این به چه معنا است؟ در نوشته های سال های اخیر، یک موضوع برجسته است: نقد مناسبات قبیله ای قدرت و تاکید بر اجتناب از آن. براساس همین نکته، یک بخشی از تحلیل های ما در خصوص جنگ و منازعه در افغانستان نیز بر مناسبات قبیله ای توجه می کنند. اما این مناسبات قبیله ای در منازعه چه است؟

منازعه و کینه-کَشَی در مناسبات قبیله ای را دست کم بر اساس این سه شاخصه می شناسیم: یک، مراثی شدن منازعه بر اساس روابط طایفه ای-قبیله ای. دوم، رقابت های همه/هیچ میان گروه های حریف. سوم، خون و انتقام. یعنی، منازعات قبیله ای مراثی اند و از نسلی به نسلی انتقال پیدا می کند، بنابراین، دور خشونت پایان ناپذیر است. در این رقابت مشکلات فاقد راه حل درست و عادلانه می شود چون براساس میکانیسم “بُرد برُد” حل منازعه محال می شود. برندگی یک طرف، همیشه با باخت طرف دیگر همراه است، پس انتقام همیشه در راه است. این گونه، منازعه قبیله ای غالبا با کشتن و انتقام مدام همراه است.  

اما یک نکته دیگر در تحلیل مناسبات قبیله ای از چشم ها پنهان می ماند. و آن عبارت از معنای اجتماعی رقابت در ذهن فرد قبیله ای است. بررسی این بخش مساله کار سختی است. نیاز به کارهای میدانی، تحلیل های فرهنگی و روان شناسی اجتماعی دارد. ولی آنچه که بر اساس مشاهده می دانیم این است که در رقابت های قبیله ای، تنها مساله کشتن حریف و یا انتقام براساس خونریزی نیست؛ بلکه تلاش و استراتژی منظم برای آبرو-بری و بی عزت سازی و بی اعتبار کردن حریف است. چون در روان شناسی قبیله ای معنایی ندارد که با رنج دیگری همذات پنداری صورت بگیرد، و برخورد “متناسب” اتخاذ شود. همذات پنداری و سمپاتی، در نتیجه کنترول بر خویشتن، یک درجه متعالی تری از تصور و فکر فرهنگی-جمعی است که نیاز به درجاتی از بلوغ دارد.

مثلا، اگر کسی حریف اش را بکشد، در نهایت درد آن پس از پنج سال ممکن فراموش شود، و یا ممکن در یک تله انتقام خودش کشته شود. اما آنچه می تواند ماندگار باشد، بی عزت سازی طرف مقابل است. برای همین، در منازعات قبیله ای افغانستان، تلاش صورت می گیرد که آبروی حریف و خانواده اش از طریق تهمت، اتهام، تجاوز بر اعضای خانواده و غیره برای همیشه نابود شود تا حریف هزینه بزرگ اجتماعی بپردازد و در میان مردم “سر بالا کرده” حرف زده نتواند. این بخش از روان شناسی مناسبات قبیله ای در افغانستان بسیار محکم است. به میزان که مناسبات اجتماعی قبیله ای تر شود، این مشکل پیچیده تر است.

تلاش برای بی عزت سازی، در واقع، در چارچوب استراتژی ایجاد ترس است، تا پیامدهای دشمنی و رقابت بالا برده شود. در چارچوب استراتژی ترس، در سطح بزرگتر، تجاوزات جنسی و قتل کودکان و زنان در منازعه به وفور به چشم می خورد. این بخش از غریزه قبیله ای در جاهای دیگر هم وجود داشته است. برای همین، بحث های جدی مثل ایجاد قانون جنگ و نظریه پردازی های جنگ عادلانه و توجیه های حقوقی برای جنگ از جمله بحث های جدی روابط بین الملل است. چرا؟ چون از ابعاد غیرضروری و غیرانسانی جنگ جلوگیری شود: از به میدان آمدن آن روان شناسی ویرانگر قبیله ای در منازعه جلوگیری شود. برای همین، به هرمیزانی که یک جنگ با انگیزه های “ما بر علیه دیگری” با توجیه قبیله و نژاد و مذهب همراه باشد، احتمالا خشن تر است؛ چون ناگزیر براساس همان میکانیسم قبیله ای کار کند. این را گفتم تا یک غریزه خاص تاریخی و کهن را توضیح داده باشم، تا نقش آن را در روان شناسی امروز ما فراموش نکنیم.

جنگ افغانستان علاوه بر ابعاد ایدیولوژیک آن، ماهیت عمیق قبیله ای دارد. طالبان یک گروه ایدیولوژیک، اما قبیله ای است. روش های خشونت و شکنجه این گروه مبتی بر درک انتقام گیری در مناسبات قبیله ای است.

بنابرین، افغانستان در دام روان شناسی کهن قبیله ای گرفتار است. افراد علاقه بسیار برای بی عزت سازی افراد دیگر، خُرد کردن، آبرو-بری و بی اعتبارسازی دیگران دارند. این نوعی از برخورد در واقع ریشه در همان کینه-کشی و روان شناسی قبیله ای دارد. در روان شناسی قبیله ای که چیزی مسلط در مناسبات فرهنگی و اجتماعی افغانستان است، رقابت و دشمنی که با بی عزت سازی و بی آبروی همراه نباشد، معنا و لذت ندارد. یک نیرو و غریزه قدرتمند درونی همیشه افراد متخاصم را به این مسیر خشونت می کشاند. برای همین، برخوردها و تنش های توام با تلاش های بی عزت سازی، برای افغان ها جذاب تر است؛ چون سایر اعضای جامعه نیز از همان غریزه قبیله ای برخوردار اند، پس تماشاچی و مخاطب لازم وجود دارد. بسیاری های ما که روشنفکر هم می شویم، و بر ضد روان شناسی قبیله ای نوشته می کنیم، غالبا خود ما در دام این غریزه گرفتاریم، و چه بسا از آن لذت می بریم. از بی عزت کردن و خُرد کردن افراد بسیار راضی و مسرور می شویم؛ و یا از تماشا چیان خستگی ناپذیر این گونه ماجراها هستیم.

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *