نویسندگان: آتول سینگ و گلن کالی
در ۲۱ نوامبر، بلومبرگ گزارش داد که سازمان استخباراتی ایالات متحده برنامههای روسیه برای حمله بالقوه به اوکراین را با متحدان ناتوی خود به اشتراک گذاشته است. برآوردها نشان میدهد حدود ۱۰۰ هزار سرباز در حدود ۱۰۰ گروه گردان تاکتیکی در مرز اوکراین مستقر شدند. از آن به بعد، این نیروهای نظامی همچنان با «تانک، توپخانه، واحدهای زرهی، هواپیماهای بدون سرنشین، [و] سیستمهای جنگ الکترونیک» در مرز اوکراین در حالت آمادهباش قرار دارند.
گزارشها نشان میدهد که مسکو اولینبار پس از پایان جنگ سرد بیش از ۴۰ سال پیش دهها هزار سرباز ذخیره را فراخوانده است،. آنها میتوانند امنیت قلمروی که سربازان دائمی تسخیر کردهاند را تأمین کنند. طرح مسکو از پیش آماده است. سال ۲۰۱۴، نیروهای روسی کریمه را به تصرف خود درآوردند. اینبار، آنها میتوانند قلمرو مهمی را در شرق اوکراین زیر گامهای خود بگیرند. روسیه همان ادعایی را در مورد اوکراین دارد که در مورد کریمه داشت: هر دو از لحاظ تاریخی و فرهنگی بخش جداییناپذیر از روسیهاند.
جو بایدن، رییسجمهور امریکا، در پاسخ به این تهدید، هشدار داد که ولادیمیر پوتین به خاطر هر گونه تجاوز با «پیامدهای شدید» مواجه خواهد شد. هرچند بايدن، دستور استقرار سربازان امریکایی را در منطقه داد، رییسجمهور ایالات متحده به پوتین هشدار داد که «باچنان عواقب اقتصادی مواجه خواهد شد که مانند آن هرگز دیده نشده است.» تقریبا به طور همزمان، وزرای امور خارجه گروه جی هفت، هفت اقتصاد قدرتمند جهان، به روسیه هشدار دادند که در صورت حمله به اوکراین با «عواقب شدید و هزینههای گزاف» روبهرو خواهد شد.
بایدن همچنان به تهدیدات خود مبنی بر اقدامات شدید ادامه داده است. در دسامبر ۱۹، دیوید ایگناتیوس، ستوننویس مشهور نوشت که «یک مقام آگاه» اعلام کرده که ایالات متحده قصد دارد تا در آینده، در صورت حملهی مسکو، «شورشیان» را با سلاحهای پیشرفته تجهیز کند. این مقام رسمی اشاره کرد که «سازمان سیا و سایر آژانسهای کلیدی، در حال مطالعه چگونگی سازماندهی شورشیان علیه شوروی در افغانستان و نیروهای تحت حمایت روسیه در سوریه، و همچنین علیه ایالات متحده در عراق و افغانستان، هستند.» اگر پوتین به اوکراین حمله کند، دولت بایدن میخواهد «ضربهی خود را بزند».
افزون بر این، با وجود هشدار بایدن به پوتین، در سمت دیگر سرزمین اوراسیا، ۷ هزار و ۵۰۰ کیلومتر به سمت شرق، مسکو و پکن، در موازنهی دیپلماتیک مستقیم با ایالات متحده و ناتو، با یکدیگر روابطی صمیمانه برقرار کردهاند. در ماه اکتبر، چین و روسیه رزمایش دریایی مشترکی را انجام دادند که زنگ خطر را در بسیاری از پایتختهای بین المللی به صدا درآورد. یک ناوگان مشترک روسیه و چین متشکل از ۱۰ کشتی جنگی از طریق تنگه سوگارو که جزایر هونشو و هوکایدو جاپان را از هم جدا میکند، عبور کرد. این ناوگروه به سمت پایین سواحل شرقی جاپان رفت و سپس از طریق تنگه اوسومی در شمال جزیره جنوبی جاپان کیوشو به سمت چین بازگشت.
این رزمایش مشترک دریایی قابل توجه است. برای اولینبار یک ناوگان روسی-چینی از این تنگه عبور کرد، که احتمالا یک اقدام متقابل برای افزایش فعالیتهای دریایی توسط ائتلاف احیا شده «چهار» که شامل هند، جاپان، استرالیا و ایالات متحده است، بود. هدف ناوگروه دور زدن جزیره اصلی هونشو جاپان، تهدید توکیو و ارسال سیگنالی به واشنگتن بود.
واقعا چه خبر است؟
نارضایتی روسیه
در طول سالها، هر دو نویسنده با تعداد زیادی از روسها در محافل اطلاعاتی، دفاعی و دیپلماتیک صحبت کرده و با آنها تعامل داشتهاند. یک موضوع بارها و بارها مطرح شده است: برخورد ایالات متحده و غرب با روسیه پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۹۱، مستبدانه و تحقیرآمیز بوده است. اکثر طرفین روسی ما بر این باور بودند که ایالات متحده مدتهاست به دنبال تضعیف و حتا نابودی روسیه بوده و تقریبا هر اقدام و بیانیه ایالات متحده را بخشهایی از یک برنامه بلند مدت و منسجم برای تضعیف روسیه و دولت ولادیمیر پوتین تفسیر میکنند.
بُعد هراسناک آن اینجاست که حتا دیپلماتها و افسران اطلاعاتی کارکشته مایلاند انسجام استراتژیکی و دشمنی را به کشورهای رقیب نسبت دهند، درحالیکه دولتهای رقیب خودشان در واقع تقریبا همیشه مراکز قدرت رقیب و متناقض و اهداف متقابل ناسازگار داشتهاند و برای تعقیب یک سیاست پایدار و منسجم مبارزه کردهاند. درست یا نادرست، روسها تمایل دارند رقیب امریکایی خود را از نظر استراتژیک شایسته و بدخواه ببینند.
طبق این روایت، ایالات متحده برای اولینبار روسیهی جدید را با نیرنگ به ارتکاب ساموبییستو (خودکشی) سوق داد. زمانی که اتحاد جماهیر شوروی فروپاشید، ایالات متحده پروژهای را توسط اقتصاددانان هاروارد برای اصلاح اقتصاد روسیه تامین مالی کرد. جانین فدل در جملاتی فراموشنشدنی میگوید: اصلاحطلبان نوافیت «پسران هاروارد را واداشتند که کار روسیه را یکسره کنند» و باعث حیفومیل کمکهای غرب و غارت ثروت روسیه شد. تا به امروز، بوریس فئودوروف، آناتولی چوبایس و یگور گیدار نامهای منفوری در روسیه باقی ماندهاند. جفری ساکس، اقتصاددان ۳۸ ساله که در آن زمان برای متحول کردن اقتصاد روسیه وارد مسکو شد، احساسات مشابهی را برانگیخت.
ساکس با تعصب یک میسیونری بازار آزاد جنگ سرد، روسیه را به اجرای «شوک درمانی» ترغیب کرد. ساکس بر این عقیده بود که شوک درمانی حتا در جوامعی که «هیچ خاطره جمعی از بازارهای آزاد یا تاریخ قواعد مستحکم حقوق قراردادها و حقوق مالکیت وجود ندارد» جواب میدهد. در آن روزهای پر هیاهو، ساکس به قاتل تورم شدید و ناجی اقتصاد بولیوی و لهستان مشهور شد. او «بازگشت صنعتی» در روسیه را «شایستهی جاپان پس از جنگ» تصور کرد. در آن زمان، صادرات صنعتی روسیه حدود ۵ میلیارد دالر بود و ساکس پیشبینی کرد که «تا پایان قرن به ۵۰ میلیارد دالر خواهد رسید.»
امروزه به راحتی میتوان نتیجه گرفت که ساکس دچار تکبر و نخوت بود. جوزف استیگلیتز، برنده جایزه نوبل، از شوک درمانی ساکس به شدت انتقاد کرده است. از نظر استیگلیتز، نکته کلیدی این است که خصوصیسازی یک اقتصاد قبل از ایجاد یک سیستم حقوقی و قضایی کارآمد، ناگزیر منجر به فساد شدید و تمرکز ثروت میشود؛ به عبارت دیگر، به دزدسالاری اراذل و اوباش.
بسیاری از مقامات ایالات متحده در آن زمان این خطر را پیشبینی کرده بودند، و حتا زمانی که ساکس بر خصوصیسازی کامل و فوری کل اقتصاد روسیه تأکید میکرد، دولت ایالات متحده در تلاش بود تا به استقرار حاکمیت قانون در روسیه پس از شوروی کمک کند؛ مالکیت خصوصی و رژیم قانونی و حقوقی لازم برای جلوگیری از فساد، سوءاستفاده و تمرکز بیش از حد ثروت. مقامات امریکایی خصوصا برای جلوگیری از سرقت واقعی داراییها، سرمایه و منابع طبیعی دولت تلاش میکردند. یکی از نویسندگان کاملا به این مسئله اشراف دارد و روی آن کار کرده است.
با این حال، ساکس «موفق شد» و این خصوصیسازی بدنام منجر به سلب داراییها، فقیر گسترده و تورم سرسامآور شد که به طور میانگین در سال ۱۹۹۵ به ۲۰۴.۹۱ درصد رسید. حتا زمانی که افزایش قیمتها خرید کالا را غیرممکن کرد، درآمد سرانه سالانه روسیه سقوط کرد، بیش از ۵۰ درصد در نه سال کاهش یافت، و از ۳۴۴۰ دالر به ۱۷۱۰ دالر رسید. نتیجه سیاست ساکس این بود که اقتصاد روسیه از پایه فرو ریخت، فقر افزایش و امید به زندگی کاهش یافت. توصیههای ساکس، همانطور که استیگلیتز با نیش و کنایه گفته است: «کیفهای گوچی، مرسدس بنز، میوههای سرمایهداری برای عدهای معدود» و بدبختی و تحقیر برای ۱۴۸ میلیون روس به ارمغان آورد.
این فاجعه اقتصادی بافت اجتماعی روسیه و مشروعیت دموکراسی روسیهی پس از کمونیست را پارچه پارچه کرد. بر خلاف اعتقاد رایج در روسیه، ایالات متحده به دنبال نابودی روسیه نبوده است، بلکه در صدد بوده به این کشور کمک کند تا در جریان تحول خود به یک بازار اقتصادی موفق و دموکراتیک تبدیل شود. با این حال، دیدگاه بسیاری از مقامات روسیه این است که ساکس از سوی ایالات متحده یک طرح استراتژیک طولانی مدت را برای از بین بردن روسیه به عنوان یک قدرت کارآمد اجرا کرده است. متاسفانه، این فاجعهی نشأت گرفته از امریکا برای یک دههی تلخ به واقعیت شوم روسیه تبدیل شد.
یکی از نویسندگان هنوز هم یک مکالمه طولانی مدت با افسر عملیات روانشناختی روسیه(PSYOP) را در حین مستی به یاد میآورد. این نجیبزاده در چچن خدمت کرده و متقاعد شده بود که ساکس توطئهی تخریب اقتصاد روسیه را طرحریزی کرده است. طرز فکر این افسر سابق PSYOP مسئله را بیشتر آشکار میکند. به نظر وی، ایالات متحده ساکس را فرستاد تا اقتصاد روسیه را خراب کند. سپس، در دورهای که روسیه ضعیف بود، ناتو ملتهای اروپای شرقی را که تا سال ۱۹۹۱ تحت سلطهی شوروی بود را تقسیم کرد و حلقهای امنیتی «نزدیک مرزها»ی روسیه تشکیل داد. این افسر PSYOP همچنین استدلال کرد که ایالات متحده هرگز با حسننیت با روسیه رفتار نکرده است. در سال ۲۰۰۱، پوتین پس از حملات ۱۱ سپتامبر حمایت کامل از ایالات متحده را پیشنهاد داد. در چشم روسیه، ایالات متحده وفاداری روسیه را با خیانت پاسخ داد. در روز ۱۳ دسامبر، جورج دبلیو بوش، رییسجمهور وقت امریکا، اعلام کرد که ایالات متحده از سال ۱۹۷۲ از پیمان موشکی ضد بالستیک ۱۹۷۲ خارج خواهد شد، عملی که هنوز هم مسکو را سر خشم میآورد.
نویسندهی دیگر، زمانی که سِمتی رسمی در ایالات متحده داشت، همان دیدگاه بازی برد و باخت را از همتایان روسی خود شنیده بود. آنها میخواستند بدانند ناتو چطور میتواند برای هدفی جز یک اقدام ضد تهاجمی علیه روسیه در حال گسترش باشد؟ آنها هر یک از استدلالهای نویسنده را به عنوان مدرکی برای تزویر ریاکارانهی آمریكا و تأیید اعتقادات خود تلقی میکردند.
پوتین خلاصهای از نارضایتی روسیه را میگوید
پوتین نارضایتی و بدگمانی روسیه را به بهترین نحو ابراز میکند. در مقالهای طولانی که در ۱۲ جنوری منتشر شد، او استدلال میکند که «روسها و اوکراینیها یک ملت بودند، یک کل واحد». او اشتباهات روسیه و نیروهای خارجی را مسئول تضعیف این وحدت میداند. به قول پوتین، «روسها، اوکراینیها و بلاروسها همگی از نوادگان روسیه باستان هستند». زبان، روابط اقتصادی و ایمان ارتدکس آنها را به هم پیوند میدهد.
جای تعجب نیست که پوتین در طرح ادعای خود نسخهای خاص از تاریخ را با محوریت روسیه تداعی میکند. او به جنگ قرن هفدهم برای آزادی مردم ارتدوکس روسیه از چنگ کشورهای مشترک المنافع لهستان-لیتوانی اشاره میکند، و آن را مقصر«ستم اجتماعی و مذهبی» که به روسها روا داشته شده میداند. رییسجمهور روسیه همچنین خارجیهایی مانند لهستانیها و اتریش مجارستانیها را به خاطر «ایدهی جدا دانستن مردم اوکراین از روسها» سرزنش میکند. به گفته پوتین، این «ایده» هیچ مبنای تاریخی یا حمایت مردمی ندارد.
هنگامی که ولادیمیر لنین اتحاد جماهیر شوروی را در سال ۱۹۲۲ تأسیس کرد، به جمهوریهای تشکیل دهنده حق جدایی داد که در قانون اساسی ۱۹۲۴ گنجانده شد. پوتین این امر را عامل «ظهور حق حاکمیتها» میداند که باعث فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی شد. او استدلال می کند که «اوکراین مدرن کاملاً محصول دوران شوروی است.» پوتین همچنین استدلال میکند که نیکیتا خروشچف «در نقض فاحش هنجارهای قانونی که در آن زمان لازم الاجرا بود» کریمه را از روسیه به اوکراین واگذار کرد.
پوتین در مقاله خود معتقد است که مرزهای بین جمهوریهای شوروی هرگز مرزهای دولتی نبودهاند. کمونیستها یک دولت بسیار متمرکز از مسکو را اداره میکردند. با فروپاشی ناگهانی اتحاد جماهیر شوروی، «مردم یک شبه خود را خارج از وطنشان یافتند، این بار در واقع از سرزمین مادری تاریخی خود دور شده بودند.» قابل توجه است که پوتین غرب را به استفاده از«زمینه قدیمی ایدئولوژیستهای لهستانی-اتریشی برای ایجاد روسیه ضد مسکو» متهم میکند. او نخبگان جدید اوکراینی را به علاقهمندی به نئونازیها، حمله به زبان روسی و راهاندازی یک پروژه ضد روسیه متهم میکند.
با این حال،این نسخهی مغموم و خود توجیهگرانهی پوتین از تاریخ، تعریف به شدت نادرستی از تاریخ است. نگاهی دقیقتر: درست است که بسیاری از اوکراینیها ابتدا در سال ۱۹۴۱ از مهاجمان نازی به عنوان نیروهای آزادیبخش استقبال کردند. آنها خواهان رهایی از رژیم کمونیستی ستمگر و استثمارگر جوزف استالین بودند که پوتین به عنوان نمادی از روسیه در حال جان دوباره بخشیدن به آن است. متأسفانه برای اوکراینیها، هجوم نازیهای آدولف هیتلر به اندازه اتحاد جماهیر شوروی کشتار و استثمار در پی داشت. اوکراینیهای مشقت کشیده در طول تاریخ به سرعت و به طرز وحشتناکی به این حقیقت رسیدند که نازیها نیز چیزی جز بردگی و مرگ را به اسلاوهای مادون انسان به ارمغان نیاوردهاند. در پایان، نازیها ۳ میلیون اوکراینی را قتل عام کردند، که این رقم کمتر از ۳ میلیون و ۹۰۰ هزار کشته توسط شوروی بود. پوتین در نسخه خودخواهانه خود از تاریخ، چنین حقایق ناخوشایندی را نادیده میگیرد.
بایدن و متحدان اروپایی وی از این ملغمه شوروی و پان اسلاوی قبل از جنگ جهانی اول و تاریخنگاری امپراتوری روسیه نگران هستند و این نگرانی قابل درک است. در ۷ دسامبر، بایدن و پوتین حدود دو ساعت برای کاهش تنشهای فزاینده بر سر اوکراین صحبت کردند. پوتین خواستار تضمینهای قانونی شد که ناتو به سمت شرق به سمت مرزهای روسیه پیشروی نخواهد کرد یا سامانههای تسلیحاتی تهاجمی را در اوکراین مستقر نخواهد کرد. بایدن بار دیگر بر حمایت خود از حاکمیت و تمامیت ارضی اوکراین تاکید کرد و خواستار تنشزدایی و بازگشت به دیپلماسی شد. دو روز بعد پوتین با لحن تندتری حرف زد. او اوکراین را به روسوفوبیا و تبعیض علیه روسیزبانان در این کشور متهم کرد. او استدلال کرد که اقدام اوکراین در منطقه شرقی دونباس «مطمئنا شبیه نسلکشی است.» در ۲۳ دسامبر، حتا با وجود اینکه مقامات امریکایی احتمال مذاکرات را در جنوری اعلام کرده بودند، پوتین در یک کنفرانس مطبوعاتی ۴ ساعته، از نارضایتی روسیه سخن گفت.
در ۱۷ دسامبر، مسکو «خواستار محدودیتهای شدید برای فعالیتهای ائتلاف نظامی ناتو به رهبری ایالات متحده در کشورهای اروپای شرقی شد.» مسکو خواهان عدم استقرار نیرو یا سلاح در مناطقی است که میتواند تهدیدی برای روسیه محسوب شود. اگر واشنگتن این درخواست را بپذیرد، ناتو دیگر نقشی در سه جمهوری بالتیک لیتوانی، لتونی و استونی و یا در لهستان بسیار آسیبپذیر نخواهد داشت. روسیه همچنین تضمینی میخواهد مبنی بر اینکه اوکراین و گرجستان هرگز به ناتو نخواهند پیوست.
پوتین مدتهاست که فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی را «بزرگترین فاجعه ژئوپلیتیکی قرن [۲۰]» خوانده و استدلال کرده است که «پاندمی فروپاشی به خود روسیه نیز سرایت کرده است». او بارها اشاره کرده است که ۲۵ میلیون روس در موطن خود خارجی شدهاند. پوتین از لیتوانی تا تاجیکستان، روسها را بهعنوان یک اقلیت تحت ستم میبیند و نه شهروندان کامل کشوری که زمانی قدرتمند بود.
اما هیچ کجا به اندازهی اوکراین آزاردهنده نیست، خاستگاه پادشاهی تاریخی روسیه. هدف همیشگی او به عنوان رهبر روسیه بازگرداندن روسیه به عظمت تاریخی و قدرت جهانی آن بوده است. در ذهن او اکنون حمله بهترین دفاع برای روسیه است.
ادامه دارد…
یادآوری: نظرات بیان شده در این مقاله متعلق به نویسندگان است و لزوما منعکس کننده خط مشی سردبیران Fair Observer نیست.