نویسندگان: آتول سینگ و گلن کالی
جنگ سرد هرگز به پایان نرسید
در روزهای پر هیاهو پس از پایان جنگ سرد، افرادی مانند فرانسیس فوکویاما «پیروزی بیشرمانه لیبرالیسم اقتصادی و سیاسی» را بشارت دادند. او در مقالهای نمادین، آن را پایان تاریخ خواند و «پیروزی غرب، نظریهی غربی» را جشن گرفت. جشن فوکویاما پیش از موعد بود. به مدت ۱۵ سال، از به دست گرفتن قدرت توسط گورباچف در ۱۹۸۵ تا کنارهگیری یلتسین در ۳۱ دسامبر ۱۹۹۹، دیدگاهها و آرمانهای غربگرای روسیه پتر کبیر غالب بود. اما همانطور که همکار روسی یکی از نویسندهها از سالها پیش اشاره کرد، روسیه نه غربی است و نه شرقی؛ هر دو است. و بنابراین پس از فاجعه شوک درمانی و گسترش ناتو، کینه روسیه در قالب پوتین اوراسیاگرا بازگشت.
رییسجمهور روسیه همیشه به دنبال بازگرداندن عظمت روسیه و برقراری مجدد هژمونی بر آنچه «خارج نزدیک» نامیده میشود، بوده است. «خارج نزدیک» در واقع اشاره دارد به کشورهایی در اروپای مرکزی و شرقی که زمانی اتحاد جماهیر شوروی آنها را مجبور به عضویت در پیمان ورشو کرد. البته پوتین در عین حالی که روسیه را دوباره وسعت میبخشد، به دنبال تقویت و ماندگاری قدرت خود است و در این مسیر، بر ثروت خود میافزاید. او همیشه نظم بینالمللی تکقطبی هنجاری ایجاد شده و تحت سلطه ایالات متحده را که از نظر پوتین، امپریالیسم و هژمونی امریکا را نهادینه کرده بود، رد کرده است. در دهه گذشته، رییسجمهور روسیه ارتش خود را مدرنسازی کرده، هر رقیب بالقوهای را در داخل کشور حذف کرده و مجموعهای از اقدامات تهاجمی خارجی را آغاز کرده که موازنه قدرت را در اروپا و خاورمیانه تغییر میدهد. شایان ذکر است، او مدام استدلال میکند که «مدل تک قطبی در دنیای امروز نه تنها غیرقابل قبول، بلکه غیرممکن است».
پوتین متوجه است که روسیه برای پیروز شدن باید از قدرت خود در برابر اقتصادهای قدرتمندتر امریکا و اروپا استفاده کند و خوششانس بوده که بسیاری از رهبران غربی نه دامنه و نه قدرت تاکتیکهای جنگ نامتقارن دوگین و سورکوف را درک کردهاند. در مقابل، پوتین کاملا آگاه است که تولید ناخالص داخلی ایالات متحده ۱۴ برابر بیشتر از روسیه است، کشوری که نفت و گاز نزدیک به ۴۰ درصد از تولید ناخالص داخلی را تشکیل میدهد. از این رو، او به «میدان نبرد» متفاوتی وارد شده و با انجام این کار، بخش اعظمی از نفوذ روسیه را که پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۹۱ از دست رفته بود، بازگردانده است. ارتش و سرویسهای اطلاعاتی پوتین بار دیگر بر برتری روسیه در سراسر کشورهای «خارج نزدیک» و جمهوریهای شوروی سابق تاکید کردهاند. گرجستان، ارمنستان، آذربایجان، بلاروس و بالتیک، همگی گزش اقدامات روسیه را احساس کرده و مجبور شدهاند مواضع غربگرایانه خود را تعدیل و خواستههای روسیه را برآورده کنند.
اعتماد به نفس و تعدیهای روسیهی سرمست از موفقیتها، رو به افزایش است. در سال ۲۰۱۴، روسیه به کریمه حمله و (دوباره) آن را به خاک روسیه ملحق کرد. پوتین در سال ۲۰۱۵ ارتش روسیه را به سوریه فرستاد. از سال ۲۰۱۹، او از مزدوران «بخش خصوصی» که تحت هدایت سرویسهای اطلاعاتی روسیه عمل میکنند، در لیبی استفاده کرده است. پوتین با مداخله در سوریه و لیبی، روسیه را برای اولینبار از سال ۱۹۷۲ به یک دلال قدرت کلیدی در خاورمیانه تبدیل کرد. مزدوران روسی در موزامبیک، سودان و جمهوری افریقای مرکزی نیز فعال هستند. گویی این کافی نبود، پوتین فعالانه به دنبال بیثبات کردن بزرگترین رقبای خود، بریتانیا و امریکا بوده است. روسیه مجموعهای از عملیاتهای اطلاعاتی را برای تأثیرگذاری بر نگرشهای مردم بریتانیا و امریکا، با هدف کلی مشروعیتزدایی و فلج کردن دولتهای بریتانیا و ایالات متحده انجام داده است.
با وجود اینکه پوتین فشار بر اوکراین را تشدید کرده، روابط خود را با چین، دشمن دیگر غرب، نیز عمیقتر کرده است. نمایشنامه جدید روسیه با چین نمونه کلاسیکی از موازنه قدرت و رویکرد «دشمن دشمن من دوست من است» به ژئوپلیتیک است. سفر ناوگان روسی و چینایی به اطراف جزیره اصلی جاپان، علامت هشدار واضحی از سوی مسکو و پکن است که از یکدیگر در برابر غرب حمایت خواهند کرد. پوتین همچنین برای تقویت روابط با هند سخت تلاش کرده است؛ قدرتی نوپا در جهانی که نسبت به تصمیمات اخیر ایالات متحده مانند خروج از افغانستان و بستن یک قرارداد زیردریایی هستهای با استرالیا و بریتانیا جانب احتیاط را گرفته است. هند نیز بهعنوان متحد شوروی سابق، دارای عناصر قوی خصمانه با پیمان استراتژیک با ایالات متحده است.
اگر قدرتهای غربی تحریمهای شدیدتری را علیه مسکو اعمال کنند، چین متحد و هند بیطرف احتمالا شرکای تجاری نزدیک روسیه باقی خواهند ماند و برای کاهش مشکلات اقتصادی آن تلاش خواهند کرد. روابط با دو غول آسیایی نیز روحیه پوتین را در داخل کشور تقویت میکند، چراکه نشان میدهد روسیه تحت رهبری پوتین به قدرت جهانی بدل شده و مسکو در برابر امریکای امپریالیستی و مستکبر سر خم نمیکند.
پوتین به عنوان یک جودوکار زیرک، برای فشار بر غرب به دیپلماسی متکی به گاز نیز متوسل شده است. در ۱۵ دسامبر، پوتین و بهترین دوست جدیدش، رییسجمهور چین، شی جین پینگ، در مورد پروژه «قدرت سیبری ۲»، یک خط لوله بزرگ از مغولستان که سالانه تا ۵۰ میلیارد متر مکعب گاز روسیه را به چین منتقل میکند، گفتوگوی بسیار تبلیغاتی داشتند. پکن مدتهاست نگران این است که نیروی دریایی امریکا تنگه مالاکا را مسدود کرده و گلوگاه منابع انرژی چین را ببندد. قدرت سیبری-۲ هم منافع روسیه و هم منافع چین را تامین میکند و اهرمهای آتی اروپا و امریکا را تضعیف میکند.
برای تحت فشار قرار دادن اروپا، روسیه در حال برنامهریزی برای فروش گاز نه تنها به چین، بلکه به سایر اقتصادهای در حال رشد آسیایی است، در عین حال امتیاز همیشگی تهدید بالقوه بودن برای اروپای غربی، یعنی کاهش مقدار گاز انتقالی را در دست دارد، همانکاری که در «جنگ گازی» خود با اوکراین انجام داد. اینکه پوتین «نقطهی محوری گاز» را در دست دارد اروپا را عصبی میکند، زیرا روسیه تامین کننده اصلی گاز اروپا است. در ۲۰ دسامبر، مسکو تایمز گزارش داد که روسیه علیرغم کاهش دما، عرضه گاز به اروپا را کاهش داده که نمونه بارز «سیاست گاز» است. در نتیجه قیمت گاز بالا رفته و منجر به افزایش فشار تورمی در اقتصادهای اروپایی شده است.
روسیه از دیپلماسی گازی نه تنها برای ایجاد مشکل اقتصادی در اروپا بلکه برای ایجاد تفرقه میان مخالفان خود استفاده میکند. سالهاست که شرکتهای روسی خط لوله گاز طبیعی «نورد استریم ۲» را به آلمان میسازند و اوکراین را دور میزنند تا این کشور را از درآمد ترانزیت گاز محروم کنند و کیف را در موقعیتی قرار ندهند که عرضه گاز روسیه به اروپا را به طور کامل مسدود کند. برلین طرفدار نورد استریم ۲ بود زیرا آلمان برای کنارگذاشتن زغالسنگ و انرژی هستهای به تقویت واردات گاز طبیعی احتیاج دارد و این خط لوله عرضه گاز طبیعی ارزان قیمت روسیه را دو برابر میکند.
با این حال، نورد استریم ۲ باعث ایجاد شکاف در ناتو با متحدانی مانند لهستان و ایالات متحده شده که با تصمیم آلمان برای ادامه این پروژه خط لوله مخالف هستند. اخیرا وزیر اقتصاد آلمان خط لوله را یک «اشتباه ژئوپلیتیک» خواند و به روسیه هشدار داد که حمله به اوکراین منجر به تعلیق این پروژه بحثبرانگیز خواهد شد. با این حال، هم برلین و هم مسکو میدانند که لغو چنین پروژهای اقتصاد آلمان و اروپای غربی را تحت فشار قرار میدهد. این خط لوله، حتا ناتمام، باعث میشود پوتین نفود قابلتوجهی بر آلمان و اروپا داشته باشد..
پوتین همچنین از بحران پناهجویان و مهاجرت در اروپا و خاورمیانه برای فشار بر غرب سوءاستفاده میکند. رهبر روسیه به تقلید ترکیه در سوءاستفاده ازپناهجویان سوری برای فشار بر اتحادیه اروپا، هزاران مهاجر را در بلاروس گرد آورده است؛ کشوری که اکنون به شدت تحت کنترل روسیه است. این مهاجران سعی داشتند وارد لهستان، یکی از اعضای اتحادیه اروپا شوند. پولیس لهستان از گاز اشکآور و موترهای آبپاش برای جلوگیری از عبور مهاجران از مرز بلاروس و لهستان، زیر نظر شدید رسانهها استفاده کرده است. تصاویر چنین اقداماتی از سوی پولیس، اروپا را نسبت به عواطف انسانی بیپروا نشان میدهد، به اعتبار آن لطمه میزند، باعث اختلافات داخلی اروپا میشود، و توجه را از روسیه و بلاروس و بهویژه از تحرکات تهدیدآمیز روسیه در مرز اوکراین منحرف میکند.
پوتین در مرحله بعد چه خواهد کرد؟
اساسا، پوتین یک سیاستمدار خونسرد و حسابگر است. او میخواهد دیگ در حال جوشیدن بماند اما سرریز نشود. میخواهد در صورت امکان از جنگ اجتناب کند. بنابراین، پوتین همچنان ابتکار عمل را به دست خواهد گرفت و در چند جبهه برای ایالات متحده، ناتو و غرب معضلات راهبردی ایجاد خواهد کرد. او با توجه به مجموعهای از تحریمهای دیپلماتیک و اقتصادی که کشورهای غربی در واکنش به اقدامات او اعمال کردهاند، بهویژه پس از تهاجم او به کریمه، چنین محاسبه میکند که غرب روبه زوال است و تمایلی به مبارزه ندارد.
اکنون پوتین بر اوکراین، «قلب روسیه» متمرکز شده است. طبق جهانبینی ناسیونالیستی پان-روسی او، اوکراین جزئی از خاک روسیه است. با این حال، نویسندگان بر این باورند که بعید است، در حالت تعادل، پوتین به اوکراین حمله کند. اما او احتمالا تغییراتی را در وضعیت موجود در شرق اوکراین ایجاد خواهد کرد. او به دنبال بیثبات کردن دولت اوکراین است و همچنین میخواهد مانع از این شود که غرب اوکراین را زیر سایهی خود بگیرد. او احتمالا به درستی محاسبه کرده که از نظر غرب مناطق دونباس یا لوهانسک اوکراین، یا سرنوشت قوم روس ساکن اوکراین، ارزش جنگ بین قدرتهای بزرگ جهان را ندارد. بایدن تمام تلاش خود را کرده، اما در بیانیهاش صریحا اعلام کرد که چشمانداز اعزام نیروهای امریکایی به اوکراین جزو گزینههای «روی میز نیست».
اما اقدامات تهاجمی پوتین در اوکراین صرفا بخشی از جهانبینی و استراتژی کلان اوست. او به طور مداوم نظم بینالمللی حوزه نفوذ را دنبال کرده است، تا حدی برای به زیر کشیدن ایالات متحده، اما در راستای اعتقادات عمیق نسبت به نیاز روسیه به امنیت در «خارج نزدیک» روسیه. جهانبینی اوراسیایی او منسجم است، با ایدئولوژی پان اسلاوی سنتی ارتدوکس روسی طنینانداز میشود و این امکان را برای روسها فراهم میکند که خود را قهرمان درام تاریخ جهان ببینند. هر اتفاقی که برای اوکراین بیفتد، پوتین همیشه به دنبال این است که اروپا و روابط بینالملل را به نفع روسیه تغییر دهد، رقبای روبه زوال امریکایی و اروپایی خود را تضعیف کند و با غرب لیبرال و جهانوطن مخالفت کند.
پایان
یادآوری: نظرات بیان شده در این مقاله متعلق به نویسندگان است و لزوما منعکس کننده خط مشی سردبیران Fair Observer نیست.