محمدتقی مناقبی
گفتهاند، کسانی که از تاریخ درس نگیرند، تاریخ بر آنها تکرار خواهد شد. هدف از این نوشته انتقاد از خود و بازخوانی بخشهایی از تاریخ سیاسی کشور بهمنظور عبرتآموزی و پندگیری جهت یافتن راه درست در اینده است. تا زمانی که با حقایق تلخ و شیرین بهدرستی روبهرو نشویم، نمیتوانیم آن را درست تحلیل کنیم و درس بگیریم. خواننده گرامی اگر به این نوشته اعتماد ندارد؛ میتواند خود این بخش از تاریخ وطن خود را مستقل بخواند و بیندیشد. هدف از این نوشته وادار کردن مخاطب به تفکر است تا همه باهم برای یافتن راه حل درست جهت ساختن آینده کشورمان فکر کنیم و راه حل نهایی برای پایان دادن این همه رنج و تباهی بیابیم.
احمدشاه ابدالی و فرزندان وی از سال ۱۷۴۷ تا ۱۸۲۳ قریب به یک قرن بر افغانستان کنونی و سرزمینهای اطراف آن در هند و ایران فرمانروایی کردند. ۲۶ سال اول آن احمدشاه شخصا قدرت را در دست داشت و بیش از پنجاه سال دیگر این سرزمین وسیع خداداد در حباله اقتدار پسران و نواسگان او بود. این مدت طولانی فرصت طلایی بود که او و اعقابش میتوانستند هم به قوم خود و هم به تمام ساکنان این سرزمین وسیع خدمت کنند. شاید در آغاز برای دستکم چندین سال جنگ و جدال برای توسعه قلمرو ضروری بود؛ اما آنها میتوانستند بعد از آن شمشیر را با سیاست و تدبیر جایگزین کنند. با تأمین امنیت و عدالت، توسعه اقتصادی، پیریزی یک تمدن، به دست آوردن دلهای ملتها و با نرمخویی هم فرمانروایی کنند و هم ملتهای تحت رهبریشان نفسی راحت بکشند؛ اما هرگز چنین نشد، بلکه از آن زمان تا حال جز در مقاطع تاریخی اندک، این سرزمین همیشه دستخوش جنگ و تباهی بوده است.
در سالهای آخر عمر احمدشاه، ده پسر وی بر ولایتهای بزرگ سرزمین وسیعی از سبزوار در غرب تا کشمیر در شرق و از رود آمو در شمال تا سواحل مکران در جنوب حکومت میکردند. آنها هرکدام برای خود قلمرو نیمهمستقل تشکیل داده و خود را در ردای حاکم بعدی تصویر میکردند؛ اما احمدشاه پسرش تیمور را بهعنوان ولیعهد تعیین کرد. تیمورشاه متولد ۱۷۴۲ در مشهد شخص باسواد، شاعر و باهوش بود. او در چهار سال اول حکومت پدرش بهعنوان جانشین بیگلربیگی حکومت در هرات خدمت میکرد. با قتل درویشعلی خان در مسیر قندهار، او بیش از بیست سال فرمانروای مطلق در هرات بود. زکاوت شخصی و محیط فرهنگی هرات او را مرد لایق و کارآزموده ساخته بود.
با مرگ احمدشاه در ۱۷۷۳، چند تا از فرزندان وی مدعی سلطنت بودند. سلیمان از قندهار با پشتوانه وزیر شاه ولیخان بزرگترین مدعی محسوب میگردید. دعوای برسر میراث خانوادگی قدرت، بوی خون میداد. تیمور از هرات با لشکر بزرگ برای تصاحب تاج و تخت عازم قندهار شد. او بعد از اعدام وزیر شاه ولیخان، فرزندان و طرفدارانش و نیز خلع برادر، قدرت را به دست گرفت. از آن جا عازم شبهقاره هند برای سرکوب دیگر مدعیان قدرت از جمله برادران خود گردید؛ با رفتن تیمور دوباره خوانین قندهار سر به شورش نهادند، زیرا تیمور به رسم پدر عمل نکرده، باج و خراجی را که آنها سالیانه از دولت دریافت میکردند، نپرداخته بود. تیمور مجبور شد دوباره به قندهار بازگشته و آنان را سرکوب کند؛ به قول غلاممحمد غبار، «این بار هر مخالفی را که بیافت، بکشت» بعد از یک سال متوجه شد که قندهار لانهی فتنه است و او حریف توطئه مستمر خوانین قدرتمند قبیله نمیشود؛ از این رو پایخت را به کابل منتقل کرد.
تیمورشاه از ۱۷۷۳ تا ۱۷۹۳ به مدت بیست سال حکومت کرد. او در جدال دائمی برای حفظ سرزمینهای وسیعی بود که پدرش برای او گذاشته بود. در این بیست سال گرچه توانست مرزها را کماکان نگهدارد؛ اما کشتار دو هزار نفر از سربازان خوانین قدرتمند پشتون به فرماندهی عبدالخالق در شش گاو غزنی، سرکوب شورشهای بلخ، سبزوار، مشهد، مرو، قندهار، سند، پیشاور، کشمیر و غیره باعث شد که تمام توش و توان وی نیز مانند پدرش صرف سرکوب و کسب غنایم، گردد. او سرانجام بر اثر توطئه داخلی مسموم شد و در پایتخت زمستانهی خود پیشاور از دنیا رفت. جسد وی به پایتخت تابستانهی وی کابل منتقل و دفن گردید. ۲۰ سال سلطنت تیمورشاه نیز به لشکرکشی، سرکوب شورشها، خراجستانی گذشت. باز هم خبری از رونق تجارت، صنعت، هنر، بنیادگذاری یک سیستم حکومتی جامع و با ثبات نبود. تودهها در فقر و ناامنی میزیستند.
با مرگ تیمورشاه، ۲۰ سال حکومت وی همراه با ۲۶ سال حکومت پدرش احمدشاه جمعا دوره ۴۶ ساله با وجود جنگها و جدالهای بیپایان و حکومت قبیلوی، دوران طلایی حاکمیت این خاندان است. مرگ تیمور بر سرعت ریتم کشتارهای بیرحمانه و تخریبها بهخصوص در میان نواسههای احمدشاه افزود.
تیمورشاه از ۱۴ همسر خود ۳۴ پسر داشت که بعد مرگ وی دستکم شش نفر از ایشان همزمان ادعای سلطنت کرند. همایون در قندهار، محمود در هرات، عباس در پیشاور، شجاع الملک در غزنی، و کهندل در کشمیر و زمان خان در کابل خود را پادشاه اعلام کرند. زمان خان حاکم کابل توانست با سرکوب خونین برادران به سلطنت برسد و از ۱۷۹۳ تا ۱۸۰۱ در قدرت بماند. او علاوه بر نافرمانی و جدال بیرحمانه برادرانش و نیز خوانین پشتون، با قدرتگیری قاجار در ایران و انگلیس در شبه قاره هند نیز مواجه شد. در پایان سلطنت او مرزهای غربی به هرات و سیستان رسید و مرزهای شرقی نیز بسیار تغییر کرد. شاه زمان بیشترین هراس را از برادرش محمود داشت که با استفاده از قدرت فکری و نظامی سردار پاینده خان بارکزی و بیش از ۲۰ پسرش بهخصوص وزیر فتح خان، همیشه برای او چالش ایجاد میکرد. زمان خان، پاینده خان را اعدام کرد. محمود را سرکوب کرد؛ اما بالاخره محمود با کمک فرزندان پاینده خان او را از قدرت خلع و بر چشمش میل کشیده نابینایش کرد. هشت سال حکومت زمان خان آنقدر در جنگ و خونریزی گذشت که مورخان وی را مرد دائم بر پشت زین اسپ لقب دادهاند.
محمود پسر دیگر تیمورشاه بعد از خلع و کور کردن برادرش شاه زمان در ۱۸۰۱ به قدرت رسید و تا ۱۸۰۴ به مدت سه سال حاکم بود. او مرد عیاشی بود و در این سه سال سراسر کشور در جنگ، نزاع، فقر، زورگویی و تباهی میسوخت. هرات، قندهار و کابل بیشترین آسیب را متحمل شدند. در سال سوم شیرازه حکومت قبیله از هم پاره شده بود و محمود نیز توسط برادر دیگرش شاه شجاع الملک از قدرت خلع گردید.
شاه شجاع در ۱۸۰۴ با کودتا علیه برادر خود قدرت را به دست گرفت و دور اول تا۱۸۰۹ سلطنت کرد. دوره چهارساله حکومت وی عملا قدرت مرکزی وجود نداشت و سراسر کشور در هجوم و باجگیری زورمندان بهخصوص خوانین رقیب وی از قندهار بود. تباهی و نابودی ملت در این دوره بسیار بدتر از دوره محمود ادامه یافت. شاه شجاع در ۱۸۰۹ توسط برادر مخلوعش محمود از قدرت کنار زده شد. او به حکومت انگلیسی هند پناه برد و در دور دوم حکومت خود به زور ارتش بریتانیا کابل را تصرف کرد. ۲۹ سال بعد در معاهده سهجانبه لاهور کل سرزمینهای ایالت سند و پنجاب را به رنجیت سینگ و انگلیسها واگذار کرد.
محمود با خلع شاه شجاع در ۱۸۰۹ دو باره به سلطنت رسید و تا ۱۸۱۸ به نام پادشاه بود. او این بار غرق در حرمسرا گردید و قدرت بازیچه وزیر فتح خان و ۱۸ برادر دیگرش از فرزندان پاینده خان بارکزای بود. در این دوره چنان آتش جنگهای داخلی و جرم و جنایت در سراسر کشور شعلهور بود که دوست از دشمن شناخته نمیشد. محمود، وزیر فتح خان را به قتل رسانید و برادران بارکزی دولت او را ساقط کردند. به روایت غبار در ۱۸۲۹ جسد مرده او در حمام قصر در هرات یافت شد. تاریخ گرچه از حکومت کوتاه علی شاه و ایوب شاه از این خاندان نام بردهاند؛ اما در عمل به هرات محدود ماند. بدین ترتیب شیرازه حکومت خاندان احمدشاه ابدالی که با شمشیر تأسیس شده بود، با شمشیر نیز فروپاشید. ویرانهای بهنام افغانستان را خسته و مجروح دوست محمدخان نواسه پاینده خان بارکزی تصاحب کرد.
اگر بخواهیم، حاکمیت ۷۶ ساله خاندان احمدشاه را ارزیابی کنیم، به این نتیجه میرسیم:
- دوره ۲۶ ساله احمدشاه و ۲۰ ساله تیمورشاه جمعا ۴۶ سال اول حکومت این خاندان دولت مرکزی وجود داشت؛ اما در سطح کلان، رقابت و جدال بیپایان در مرکز و در سراسر قلمرو جاری بود. جنگ هم بودجه دولت را تأمین میکرد و هم بودجه دولت را میبلعید. آسیاب این دو دولت بر خون و غنیمت میچرخیدند. در این شرایط دنبال کردن رد پای فرهنگ و مدنیت، احمقانهترین چیزی است که یک محقق بخواهد بجوید.
- بعد از مرگ احمدشاه، فرزندان و نواسهگانش نهتنها برای سرکوب رقبا و ملتها شمشیر کشیدند، بلکه هرگاه فرصتی یافتند، به روی همدیگر نیز پنجه زدند. به جان، مال و حتا نوامیس همدیگر با بیرحمانهترین شیوه برخورد داشتند.
- بعد از مرگ تیمور، رقابتها و کشاکش از مرزهای کشور به درون پایتخت و درون ارگ وارد شد. برادر با برادر کردند آنچه کسی در حق دشمن خارجی هم روا نمیداشتند. طی چندین دهه، فرزندان تیمورشاه روزی را نه خود آرام گرفتند و نه سرزمین وسیع تحت حاکمیت خود را به آرامش واداشتند. خیانت، فساد، غارت، آدمکشی، برادرکشی مستمر، سراسر این سرزمین وسیع را به ویرانهای مبدل کرد.
- در بیست سال اخیر حکومت نوادگان احمدشاه در عمل قدرت مرکزی وجود نداشت. هرکسی در هر گوشه این قلمرو وسیع که میتوانست با زورگویی و شمشیر بر رعیت و رقبا چیره میشد، از هیچ کاری دریغ نمیکرد.
- در تمام نیم قرن حکومت فرزندان و نواسههای احمدشاه در سرزمین وسیع از ایران تا هند، مردم همیشه در ترس از نا امنی، فقر و تباهی زیستند و حکومت مصروف سرکوب قدرتمندان و اخذ خراج از ضعیفان بود. شرکای قدرت یا در عیش بودند و یا در نزاع و در برابر هیچ ارادهای پاسخگو نبودند؛ اما دمار از روزگار بیچارگان کشیده میشد.
به راستی چرا فرزندان و نوادگان احمدشاه ابدالی تا آخرین رمق حیات علیه یکدیگر جنگیدند؟ کشتند و کشته دادند؟ چرا در این دوره طولانی نامی از مدنیت، ترقی، رفاه، عدالت، رفتار انسانی در سراسر این قلمرو وسیع وجود ندارد؟ من امید دارم که خواننده گرامی بدون تعصب نفس عمیق کشیده و تاریخ این دوره از وطن خود را مطالعه کند و خود به دو سوال بالا پاسخ دهد. هدف من تاریخنگاری نیست؛ بلکه واداشتن مخاطب به تأمل و مطالعه است، تا درسی بگیریم و نسبت به آینده هوشیار باشیم.
در اخیر باز میگردم به نتیجهای که در قسمت قبلی این نوشته از میراث سیاسی احمدشاه ابدالی گرفتیم. من قضاوت را به خواننده وامیگذارم؛ هرچه بود،گذشت؛ اما درد این جا است که در شرایط اکنون و در قرن بیستویکم که جهان از عدالت، برابری، کرامت انسانی، حقوق زن، حقوق شهروندی لذت میبرند؛ همه انسانها در کنار هم بدون تعصب و تبعیض با شادی و لبخند زندگی میکنند؛ چرا باید در کشور من بهخاطر افکار فاشیستی عدهای محدود و معدود، با افسانهسرایی و یاوهگویی، مردم از عشق، آزادی، امنیت، عدالت، برابری، حقوق بشر، انسانیت، حقوق زن و حقوق شهروندی محروم گردند؟ آنان بیشرمانه میگویند به سیاست و درایت گذشته خود افتخار کنیم و از آن برای آینده الگو بگیریم! من میخواهم بگویم جهان تغییر کرده است؛ بهتر است قبل از الگوگیری، کمی بیندیشیم! سبب اصلی در نابودی نظام بیست ساله اخیر آن گونه که فرد دوم فاسد جهان آقای غنی احمدزی گفت، امریکا به تنهایی نیست؛ بلکه تفکر انحصار گرایی، تعصب، تبعیض، فساد و تباهی بود. فکری که اتوپیای آن قومگرایی، مخکشیسم، جرگه قرون وسطایی، انحصار قدرت، قربانی کردن مردم، قربانی کردن زنان، قربانی کردن ترقی، قربانی کردن عدالت، قربانی کردن امنیت، قربانی کردن آزادی و زندگی شرافتمندانه برای هر افغان است. درسی که چنین گذشتهای به ما میدهد، آن است که نسبت به سازوکار حاکمیت در اکنون و آینده خود هوشیار باشیم. باور کنیم که انحصار راه حل نیست. تبعیض و تعصب ویرانگر است. تنها راه روشن برای آینده، پذیرش برابری و احترام به اراده ای جمعی و فردی تمام کسانی است که در این جغرافیا زندگی میکنند.