محمدتقی مناقبی
بعد از تثبیت جغرافیای سیاسی افغانستان در دوره امیر عبدالرحمان، بسیاری از مظاهر تمدن از جمله برق، عکاسی و موتر در عصر حبیبالله خان وارد افغانستان شد. مکاتب جدید برای فرزندان دربار و نیز مکتب حربی در این دوره تأسیس گردید. ساختار دولت مدرن، آزادیهای محدود سیاسی و مدنی، قانون اساسی و قوانین عادی با ظاهر مدرن در دوره شاه امانالله شکل گرفت؛ با وجود این ماهیت حکومت و سیاست چیزی جز تداوم ژئوپلیتیک تسلط عبدالرحمانی نبود. حتا در عصر امانی و در جرگههای فرمایشی کسی حق انتقاد از حکومت نداشت. حکومت کاملا تباری و در خدمت یک قبیله بود تا مردم افغانستان. حبیبالله خان ادامهدهندهی رویه پدرش بود؛ اما اصلاحات امانی که تاکنون مورد ستایش قرار دارد، از آن رو موفق نشد که از درون بر ریسمان پوسیده تبارگرایی، تبعیض و نفی اقوام دیگر استوار بود. اصلاحات وی مانند این بود که دیوار فرسوده و در حال ریزش را با رنگ و لعاب استوار نگهدارد.
الف. دوره امیر احبیبالله
امیرعبدالرحمان سالها به مرض نقرس و درد پا مبتلا بود. او به طبیب خارجی اعتماد نداشت و در افغانستان نیز حکومتهای او و اسلافش مکتبی نساخته بودند تا کسی سواد یاد گیرند چه رسد به طبابت. با طبابت علفی و یونانی میرزا محمد ابراهیم (طبیب دربار)، حال او بهتر نمیشد. او در ۱۹۰۱ در قصر باغ بالا بعد از مصرف شربت داده شده از سوی پسرش حبیبالله از دنیا رفت. مرگ وی تا پایان اخذ بیعت از ارتش و دربار، به مدت سه روز پنهان نگهداشته شد. امیر حبیبالله میرزا ابراهیم طبیب را که نسبت به شربت وی اعتراض کرده و مشکوک شده بود، برای همیشه از دربار بیرون کرد.
به روایت تاجالتواریخ، عبدالرحمان قبل از مرگ به فرزندش حبیبالله خان گفت: بهراحتی حکومت کن چون سری که بنای مخالفت با تو را داشته باشد در این سرزمین باقی نمانده است. ارتش قدرتمند، دستگاه امنیتی ترسناک، رعایای وحشتزده، سکوت گورستانی و استقلال ازدسترفته، میراثی بود که از خود برجای گذاشت.
حبیبالله در آغاز رسیدن به قدرت اعلام کرد که مطیع شرع انور گردیده و زن پنجم خود را طلاق میدهد. او فرمان داد که زنان بدون برقع حق گشتوگذار ندارند. به روایت میرزا یعقوب خوافی مأمورین وی زنی را که برخلاف این فرمان در کابل گشتوگذار کرده بود، در جوال انداخته آنقدر زدند که کشته شد. اهالی موسیقی محله خرابات را تبعید، سیکها را مجبور به استفاده از عمامه زرد نمود تا با مسلمانان مشتبه نشوند. در یازده شهر دارالحفاظ ساخت و در ۱۹۰۲ لقب سراج الملة و الدین بر خود نهاد. او در سالهای بعد که نیازی به این ظاهرسازیها نداشت، شریعت را به نرخ ارزان خرید و با استفاده از دستگاه حلالیتساز ملایان دربار، حرمسرای خویش را با بیش از صد زن پر کرد. برخی ملایان دربار دختران مردم نورستان را بهدلیل اینکه پدرانشان غیرمسلمان بوده و در زمان عبدالرحمان بهزور فتح شده، مباح دانسته و بر وی نکاح میکردند.
حبیبالله خان به خلاف پدر اولین مکتب عصری را به نام مکتب حبیبیه در ۱۹۰۳ و مکتب حربیه را در ۱۹۰۹ تهداب گذاری کرد. در ۱۹۰۵ جریده سراج الاخبار تأسیس گردید. مکاتب اندکی پایتخت مخصوص سردار زادهها و اشراف بود و مردم حق ورود نداشتند. در هجده سال حکومت وی کم کم مظاهر عصر جدید از قبیل عکاسی، چاپخانه، فابریکه برق، موتر و غیره وارد کشور شد. اما تقریبا تمام این امکانات در اختیار یک قشر بود و نه عموم مردم. او در مناطق پشتون نشین مانند قندهار، هلمند و جلال آباد نهرها، فارمها و جاده ساخت.
وضعیت مردم در عصر وی نسبت به زمان پدرش چندان تغییری نکرده بود. او برده داری را لغو ننمود. با وجود این، شماری از افراد بیگناه را از سیاهچالهای پدر آزاد ساخت. مجازاتهای چون کور کردن، قطع گوش و بینی و غیره را جز در موارد استثنایی که در دربار انجام میشد، به صورت عموم منع کرد. فساد اداری و ظلم استخوان سوز بر مردم به خصوص قوم هزاره همچنان ادامه داشت. به نقل سراج الاخبار در ۱۹۱۴ ششصد (غبار: ششصد هزار) خانواده هزاره از بقیه السیف عبدالرحمان خان، به سمت ایران مهاجر شدند. وقتی در مرز توسط پولیس توقیف کردیدند، گفتند که ظلم و رشوت و فساد مأمورین آنان را مجبور به آوارگی کرده است. ستم بر مردم افغانستان به خصوص قوم هزاره به صورت عمدی و سیستماتیک به هدف نابود سازی و تغییر بافت جمعیتی انجام میگردید.
قطغن زمین از جمله سرزمینهای بود که چشم امیر حبیبالله را گرفته بود. او در صدد تغییر بافت جمعیتی آن برآمده و با راندن اقوام بومی در صدد جایگزین کردن قبایل جنوبی و هندی بود. این پروسه بعدها در عصر فرزندش شاه امانالله و سپس نادرخان تکمیل گردید. غبار در مورد فساد و تبعیض عصر حبیبالله میگوید: به چشم خود دیده است که در قطغن (اکنون قندوز، تخار، بدخشان و بخشی از ولایت بغلان) مردم از قحطی در هلاک بودند؛ اما یک مأمور گمرک به نام جمشیدخان هشتاد نفر نوکر در خانه خود داشت. اداره و قدرت در دستان یک قوم و یک خاندان بود که بدون نظارت و بازخواست و بدون قانون خاص طبق سلیقه و هوس خود خدایی میکردند. مردم افغانستان مکلف به پرداخت این نوع مالیاتها بودند: خسبری (مالیات بر زمین)، سردرختی (مالیات بر درخت)، زکات، محصول مواشی (مالیات بر حیوانات)، سرخانه (مالیات بر افراد بی خانه و بی زمین و بی حیوان). علاوه بر اینها دهها نوع حواله فوق العاده نیز از مردم وصول میگردید. تحصیل داران اغلب چندین برابر مالیات مقرر از مردم به زور برای خود میگرفتند. در این دوره نیز بسیاری از مردم برای تأمین مالیات مجبور به فروش اولاد خود بودند. این در حالی بود که دربار امیر غرق در تجمل و مصرف گرایی و معاشات نجومی بود.
فساد و مالیات ظالمانه مردم قندهار و پکتیا را در ۱۹۱۲ وادار به قیام کردند. قیمت یک جریب رشقه در پکتیا ۵۰ افغانی بود؛ مأموران حکومت به زور از مردم به ۶ روپیه میگرفتند. این قیام توسط قبایل اطراف سرکوب گردید.
مکاتب جدید که برای فرزندان درباریان تأسیس شده بود، توسط معلمان هندی و شماری از معلمان وطنی اداره میشدند. آنان در خفا افکار آزادیخواهانه را نیز ترویج مینمودند. یکی از خواستههای مهم ایشان، تبدیل امارت خودکامه و فاسد به سلطنت مشروطه و ایجاد مجلس نمایندگان و پاسخگو کردن حکومت بود. جاسوسان امیر لیستی از اعضای مشروطه خواهان را در جلال آباد به وی داد. او از عصانیت برخی اوراق را در آتش انداخت و اسامی چهل و پنج نفر از ایشان در ورقی در دستش باقی ماند. دستور داد به جز چند نفر بقیه را در جا دستگیر و اعدام کردند. آن چند نفر نیز سالها زولانه گردیده، در سیاهچال فرستاده شدند.
حبیبالله خان در ۱۹۰۵ طی معاهدهای تمام تعهدات پدرش به شمول مرز دیورند را تصدیق و تأیید نمود. در ۱۹۰۹ به درخواست لویس دین از مقامات انگلیسی هند بخشهای از مزارع و قریه جات سیستان و آب مورد منازعه مرزی هلمند را به میزان یک سوم به دولت ایران واگذار کرد.
امیر در ۱۹۱۹ شبانه در شکارگاه کله گوش لغمان با تفنچکه کشته شد و قاتل وی هیچگاه معلوم نگردید. امانالله خان پسر و سردار نصرالله خان برادر وی مدعیان تاج و تخت گردید، تا بالاخره امانالله توانست قدرت را به دست بگیرد.
ب. دوره شاه امانالله
امانالله خان فرزند امیر حبیبالله از ۱۹۱۹ تا ۱۹۲۹ به مدت ده سال بر افغانستان حکومت کرد. او لقب امیر را که اسلافش استفاده میکرد، تبدیل به پادشاه کرد و خود را شاه امانالله نامید. در شکارگاه لغمان در هنگام قتل پدرش، همراه وی بود. او بعد از دفن حبیبالله خان در جلالآباد، به کابل آمد و با کنار زدن سردار نصرالله خان کاکایش قدرت را به دست گرفت. از اولین اقدامات وی ارسال نامهای به نائب السلطنه بریتانیا در هند برای تجدید معاهده ۱۹۰۵ بود. او سیاست مستقل از دولت بریتانیا را اعلام کرد و محمدعلی وزیر خارجهاش را به اروپا فرستاد. ارتش بریتانیایی هند به سرحدات جنوبی افغانستان یورش بردند؛ اما جنگ قابل ملاحظهی در نگرفت. در ۳ ماه جون ۱۹۱۹ متارکه انجام گردید. در ماه آگست همان سال معاهده راولپندی امضا شد. در فقره پنجم آن مرز دیورند مورد تأیید و قبول امانالله خان قرار گرفت.
امانالله خان از شاگردان معلمان هندی و با مظاهر دنیای جدید آشنا بود. او برای نخستین بار ساختار حکومت را از وضعیت یک پایگاه نظامی تبدیل به چندین وزارت خانه کرد. برای اولین بار نظامنامهها و قوانین جدید را با استفاده از حقوقدانان ترک تدوین کرد و اولین قانون اساسی یا نظامنامه اساسی دولت علیه افغانستان را نوشت. در عصر وی جرایم و مجازاتها تا حدودی قانونمند شد، جراید آزاد گردید، معارف رشد یافت، بردهداری ممنوع و اولین کتابخانه ملی درکابل تأسیس گردید. به خاطر همین انکشافات، همیشه در افغانستان از وی ستایش شده است؛ با وجود این، حکومت وی نیز وفادار به میراث قبیله و بیگانه از مردم افغانستان بود. او نیز به شکل مدرنتری خود را بهطور عمده مدیون و مکلف به ارایه خدمات به قبیله خود میدانست.
به روایت غبار، بعد از استقلال افغانستان، در ماه آپریل ۱۹۲۰ مولوی عبدالباری خان هندی به اشاره امانالله خان، در جریده حریت چاپ هند اعلامیهی را منتشر کرد که مسلمانان اگر در دارالکفر هندوستان مشکل دارند، به سرزمین دیگر بروند. آن سرزمین هم افغانستان بود. امانالله خان با تصویب نظامنامه ناقلین در هشت فقره، نطقی غرایی نمود و دروازههای افغانستان را به روی قبایل ماورای دیورند گشود. براساس این نظامنامه، برای هر نفر مجرد ناقل شش جریب و برای هر فامیل ناقل هشت جریب زمین همراه با بذر و تخم لازم داده میشد. مزید بر آن برای تأمین معیشت ناقلان ماهیانه برای هر شخص پنج روپیه پول نقد، پنج سیر آرد خوراکی برای بزرگسالان و سه سیر آرد برای افراد نابالغ توزیع میگردید. زمینهای داده شده نیز به مدت سه سال از تأدیه هر نوع مالیات معاف بود. اشخاص ملکی از ناقلان در بخش خدمات ملکی حکومت شامل گردیدند و انجمن مهاجران هندی علاوه بر آن خواستار یک غند نظامی پیاده نیز بودند و این که جوانان ایشان به مکتب حربی کابل شامل شوند. اکثریت این مهاجران در قطغن منتقل شدند. چون سرزمین خالی از سکنه وجود نداشت، شاه از سرزمینها و املاک اقوام دیگر به قوم خویش میبخشید. جوی نو احداث بغلان و بعدها اراضی اقوام دیگر به خصوص مردم ترکمن با آواره سازی ایشان، در اختیار میهمانان جدید حکومت قرار گرفت. تمام هزینههای سنگین این مهاجرت علاوه بر زمین، از جیب مالیات دهندگان زیر خط فقر درافغانستان تأمین میگردید. این چنین بود که اولین مجموعه از مهاجران ماورای دیورند در یک کتله بیست و پنج هزار نفری با موافقت و همکاری دولت هند بریتانیایی وارد افغانستان شدند.
امانالله خان علاوه بر واگذاری سرزمین قطغن به ناقلان خارجی، بسیاری از ایشان را به عنوان میهمانان دولت در سراسر افغانستان به صورت فرا قانونی اجازه گشتوگذار، تجارت و انتقال احشام داد. از جمله یعقوبخان والی کابل که هیچ صلاحیت قانونی نداشت، بسیاری از کوههای سرزمین هزاره را به قبایل کوچ نشین ناقل وا نهاد. ناقلان مسلح بوده و سالها با استفاده از نام و قدرت حکومت بر مردم بومی زور گفته و بیدادگری کردند. این سیره در زمان حکومتهای بعد از امانالله خان نیز ادامه یافت. به روایت برخی از فرزندان شاهدان عینی، شماری از ایشان پارچههای هندی را به زور بالای خانه ای دهقان فقیر هزاره میگذاشتند و میگفتند سال آینده از همین خانه فلان مبلغ پول را میگیرم و سال بعد اگر توان پرداخت نداشت، اصل زمینش را به زور اسلحه و حمایت حکومت میگرفت.
اراکین اصلی حکومت امانی را همانند اسلافش افراد قبیله خودش تشکیل میدادند. سردار عبدالقدوس خان به عنوان نمادی از شئونیسم قبیلوی صدراعظم وی بود. او وقتی در ۱۹۲۰ شنید عده ای از جوانان سخن از مشروطه به میان آوردهاند، چنان عصبانی گردید که فورا خواستار اعدام جمعی ایشان شد. فساد اداری و خویش خوری تا گلو حکومت وی را فراگرفته بود و کسی مؤاخذه نمیشد. در ۱۹۲۴ در پکتیا به تحریک انگلیس و شماری از مهاجران هندی، ملا عبدالله و ملا عبدالرشید شورشی را سازمان دادند. امانالله مجبور شد برای سرکوب پکتیا در جرگه هفت صد نفره پغمان بخشی عمده از پروگرام اصلاحی خویش را قمار کند. منع مجدد تحصیل دختران، جواز نکاح صغیره، سلطه کامل فقه سنتی بر دستگاه قضا و محاکم، لغوه تذکره تابعیت، آزادی ازدواج با چهار زن بدون قید و شرط، لزوم تأسیس دارالعلوم عربی، تضمین ساخت مکاتب حفظ قرآن، از جمله این امور بود.
امانالله خان همانند اشرف غنی، چشمی به مدرنیسم داشت و ریشه در باتلاق سنت قبیلهای. او میخواست هر دو را برای خود حفظ کند که ممکن نبود. او بهخصوص بعد از سفر پنجماهه در ۱۹۲۷ به غرب کاملا غرق در غرور، عشرت و خودکامگی گشته بود. لباسهای وطنی را ممنوع و لباس فرنگی را مرسوم کرد. روز پنجشنبه را بهجای جمعه رخصتی اعلام کرد. در جادههای شهر تابلوهای نصب کرده بود که استفاده از برقع را برای زنان ممنوع میکرد. سلام دادن با دست را به برداشتن کلاه تبدیل کرد. در جرگه پغمان در ۱۹۲۸ برای هیچ کسی اجازه شکایت از مأمورین و عملکرد حکومت داده نشد. اکت مدرنیزم با درونمایه قبیلوی دیگر قابل دوام نبود. او مجبور شد اداره بدنام امنیت پدرش را ملغی کند؛ اما ارتش و نظام را نیز به دست افراد ملکی بیتجربه و ناقلان هندی وانهاده بود. به روایت غبار قبایل جنوبی اولین کسانی بودند که بیخ حکومت وی را سست کردند. در ۱۹۲۸ در ننگرهار جنگ علیه وی شعله کشید. قوم صافی مدافع حکومت و چپرهاریها، خوگیانیها و شینواریها مخالف بودند. صافیها به سبب نرسیدن امکانات شهر را به مخالفان امانالله وانهادند. کم کم این وضعیت در اطراف کابل و شمالی نیز رخنه کرد.
فساد در ارتش و انتصاب سیاسی افراد ملکی بیتجربه در مقامات بالای نظامی، دزدی اعاشه سربازان، تبلیغات سوء ملاها با اشاره دستهای پشت پرده خارجی کمر آن نهاد را شکسته بود. علاوه بر شورش ننگرهار، در ۱۹۲۸ در شمالی نیز به رهبری حبیبالله مشهور به بچه سقاو شورشی اتفاق افتاد. بچه سقاو به روایت غبار مدتی قبل از آن پیشاور رفته و زندانی گردیده و سپس آزاد شده بود. او مدتی در شمالی مشغول رهزنی بود؛ اما بعدها رهبری شورش علیه دولت امانی را به عهده گرفت. احمدعلی خان نماینده دولت امانی موفق به اقناع سران شورش شمالی نشد و در نتیجه آنها به کابل حمله کردند. امانالله خان در ۱۴ جنوری ۱۹۲۹ کابل را به مقصد قندهار ترک گفت. سردار عنایت الله خان سه روز به جای او بر تخت جلوس کرد تا این که کابل به تصرف حبیبالله خان بچه سقاو افتاد. این گونه بود که تومار حکومت امانی درهم پیچیده شد.
امانالله خان در قندهار مستقر گردید؛ همین امر کار را بر دولت جدید سقاوی مشکل کرده بود. شماری از مناطق کشور هنوز امانالله خان را شاه مشروع کشور میدانستند. حبیبالله بچه سقاو گرچه در ابتدای ورود به کابل، نظم و امنیت را حاکم کرد و جلو غارت اموال مردم و دولت را گرفت؛ اما بهدلیل اینکه شخص بیسواد و فاقد بینش سیاسی بود نتوانست حکومت معیاری تشکیل دهد. او چیزی از دولتداری نمیدانست و بهزودی فساد و بینظمی گلوی حکومت وی را نیز فشرد. شورشیان جدید به رهبری سردار محمدنادرخان و با حمایت ضمنی دولت انگلیس کابل را بار دیگر از حبیبالله بچه سقاو گرفت. او مجبور به فرار به شمالی گردید. نادرخان با امضای اماننامه در پشت جلد قرآن، وی را با پای خود به کابل کشانید و سپس بهرغم اماننامه قبلی، او و یارانش را بر دار آویخت. امانالله با اعلام پادشاهی نادرخان، برای همیشه افغانستان را ترک گفت.
بدین ترتیب حاکمیت تقریبا سی ساله حبیبالله خان و شاه امانالله نیز به تاریخ پیوست. آنان گرچه تلاشهایی را جهت اصلاحات به خرج دادند؛ اما توفیقی بهدست نیاوردند. دو چیز از عوامل عمده ناکامیشان بود. یکی خودکامگی سیاسی و تمرکز بیش از حد قدرت به گونهای که سر نخ هر کاری به شخص شاه میرسید. در کشور پهناور و پرجمعیت چنین امری حتما منجر به فساد و تباهی میگردد. عامل دوم ناکامی آنان، تبعیض و فساد بود. آنان بر این باور بودند که مکتب، قدرت و زمین باید بهصورت انحصاری در اختیار یک قبیله باشد و یا با تغییر بافت جمعیتی و متفرق ساختن اقوام دیگر، توسعه و پیشرفت برای قبیله حاکم حتمی است؛ اما آنان موفق نشدند. زیرا توسعه امر همهجانبه است. توسعه طبقاتی و تبعیضآمیز امکان ندارد، مانند آن است که در میان دشت شورهزار برای خودت به تنهایی باغی زیبا بسازی و انتظار داشته باشی که با معجزه ثابت باقی بماند. تجربه تاریخی ثابت کرده که در این سرزمین با سیاستهای تبعیضی و نفیگرایانه، هیچ ملت و قومی نابود نمیشود؛ اما تبعیض و فساد مانع پیشرفت و ترقی عموم میگردد. مشکلی که هنوز باقی است و برخی همچنان میخواهند با تجربه کردن تجارب شکستهخورده تاریخی چشم و گوش بسته بر طبل پوسیده برتریطلبی بکوبند و محرومکردن مردم افغانستان را از مشارکت سیاسی سرلوحه کاری خویش قرار دهند. آنان روزی دین را بازیچهی مطامع سیاسی قرار میدهند و روزی دیگر دموکراسی و مراکز انتخاباتی را تبدیل به طویله گوسفندان و خران میسازند؛ اما همیشه درونمایه اصلی ناکامیها، برتریجویی، تبعیض، نفی دیگران و قربانیکردن عدالت در پای بت قبیله است.