من شاهد زندهی خروج بزرگ بودم و امسال نیز شاهد یک خروج بزرگ دیگر خواهم بود. در سال 1367 متعلم صنف چهارم لیسهی عالی قصبهخانهی کارگری بودم که ادارهی مکتب دانشآموزان را به مکتب خواستند و سپس به ما گفتند که شاگردن عزیز! امروز قوای کشور دوست، اتحاد جماهیر شوروی از افغانستان خارج میشوند و شما (شاگردان) بروید با تقدیم دستههای گل از حضور آنها تشکری کنید و نیز با عساکر قوای دوست خدا حافظی نمایید. بچگی چقدر جالب است. من و امثال من گلهای بیشماری به عساکر قوای دوست دادیم و آنها با خنده و پرتاب غذا، قلم و کتابچه با ما خدا نگهدار گفتند و سوار بر وسایط نظامیشان، از پیش چشمان ما به نوبت رد میشدند. دو طرف دستهای خود را به رسم خدا نگهدار مکرراً تکان میدادیم. این مراسم در سرک قصبه و فرودگاه کابل انجام شد و خیلی شیرین و سمبولیک بود.
پس از خارج شدن شورویها، روزگار ما کابلیها تلختر شد. نخست، نرخ مواد نفتی مانند تیل خاک، دیزل و پترول چند برابر گران شد. دوم، مردم ساعتهای طولانی در پیش ناواییها صف میکشیدند و دولت به نانواها آرد توزیع میکرد و هر شخص حق داشت در بدل سی افغانی، صرف پنج قرص نان بخرد. مهمتر از همهچیز، راکتهای مجاهدین پس از تنگ شدن کمربند امنیتی ولایت کابل، به داخل شهر میرسیدند و این راکتهای جهاد از خیلی جهات شبیه سوتههای حافظ بودند. این سوتهکاری مجاهدین، لیست شهدا را طولانیتر میساخت…
زبان خارجی مکتب ما روسی بود و من هم چندین کلمهی خوب و بد روسی یاد داشتم؛ البته عساکر شوروی از نل مکتب ما آب میبردند و به ما غذای آماده و کتابچه میدادند و ما یگان پستکارت سینماگران هندی: سارا دوی، ممه لانی یا یگان تربوز وخربوزه میدادیم و پول خود را از ایشان میگرفتیم. آمدن شورویها در واقع یک فرصت خوب برای مکالمه به زبان روسی بود.
من اگر قبلا ازدواج میکردم، حالا پسرم برای گفتن خدا حافظی با قوای دوست، ایالات متحدهی امریکا و شرکای بینالمللیاش آمادگی میداشت که اکنون پسرم این آمادگی را ندارد؛ مثلا هنوز صنف اول مکتب هم نیست. تقصیر خودم است و باشندهی پایتخت استم. باید این مراسم خدا حافظی را یکبار دیگر خودم انجام بدهم. اینکه پس از خروج این قوای دوست چه اتفاق میافتد، من زیاد نمیدانم. اما میدانم که شما مردم همیشه در صحنه آن را میدانید و این امکان وجود دارد که آن را با پوست، گوشت و چشم سر لمس کنید.