تحقیق و اعترافگیری از زنان معترض تحت فشار شدید روانی پایان یافت. بعد از اعترافگیری رفتار دگرگونتر شد و فشار روانی نیز شدت بیشتر گرفت. طوری که بعد از اعتراف کیفیت نان که به زنان داده میشد بد و همین طور وعدههای غذایی کاهش یافت. زنان معترض بهدلیل وضع موجود، خوراکی نداشتند اما برای کودکان فرق میکرد.
آنان بعد از اعترافگیری شب، صبح و ظهر غذا نیاوردند و در نهایت شب دیگر شوربایی آوردند که حتا کودکان با وجود گرسنگی آن را نخوردند. افزون به این یک خانم بیمار و به شفاخانه منتقل شد. خانم دیگر با حالت بد و بعد از گرفتن ضمانت به خانوادهاش تحویل داده شد. تا آن زمان خانوادهها اطلاع نداشتند.
بعد از بیماری این زنان، وضعیت غذا خوب شد، اما چه سود؟
این بیماری از غذا نبود از فشار روانی بود و همه این را میدانند.
بررسی تلفن
طالبان تلفن زنان معترض را گرفته بودند و تحت نظر داشتند. آنان برای دسترسی یافتن به اطلاعات موجود در تلفن و یافتن اطلاعات تماس و سایر فعالیتها ابتدا کُد تلفن را گرفتند، اما به آن بسنده نکردند و بعد کُد و رمز عبور و تمام اطلاعات ضروری رسانههای اجتماعی را گرفتند.
آنان میپرسیدند که بیشتر از کدام رسانهها استفاده میکردیم. با این وجود تا یک هفته بعد از اعتراف و حتا تا زمان نشر آن اعتراف به خانوادهها اطلاع نداده بودند. هر باری که خانوادهها جویای احوال زنان معترض در بند میشدند، آنان انکار میکردند.
«نگاه ظالمانهی اجتماع»
خلاف تصور، بعد از گذشت یک هفته اعتراف اجباری را که از ما گرفته و ضبط کرده بودند، نشرکردند. آنان به این ترتیب قبول کردند که ما را بازداشت کردهاند و تحت نظر دارند. این کار موجی از انتقادها را متوجه خانوادههای ما کردند؛ زیرا طبق فرهنگ کشور و در فضای موجود، تحت نظر داشتن زنان توسط طالبان بار سنگینی را روی دوش خانوادهها به خصوص زنان معترض گذاشتند.
عیبپنداری عدالتخواهی تبدیل به رنج و زخم ناسور شد؛ زیرا زندان رفتن زنان از نظر اجتماع «ننگ و عیب» است و دلیل آن برای شماری اهمیت ندارد.
عیب و ننگ برای خواستن حقوق انسانی زنان. اینکه طالبان با ما چگونه برخورد کردند و ما را در کجا و تحت چه شرایطی نگهداشتند و به چه جرمی این کار را کردند، یک بحث است. بحث و موضوعی که روی قضاوتها و نگاههای ظالمانه اجتماع تأثیری ندارد. من هرچند آدمی نیستم که به قضاوتها و نگاه ظالمانه اجتماع اهمیت بدهم، اما این رنج است که از درون خانواده عدالتخواهی و نپذیرفتن استبداد را درک نمیتوانند و آن را جرم میدانند و طعنه میدهند.
طالبان با آن اعتراف اجباری تلاش کردند که حیثیت اجتماعی ما زنان معترض را از بین ببرند. آنان همیشه ادعا داشتند که زنان معترض برای خارج رفتن اعتراض میکنند و فاسد و بداخلاق هستند. به همین منظور تلاش کردند که مردم را نیز قانع بسازند تا مثل آنان فکر کنند.
این تلاشها درحالی انجام شد که همه در مورد رفتار و ظلم طالبان که در قبال زنان و دختران معترض شده بودند، دانسته بودند. طالبان بعد از گرفتن کابل، شماری از دختران معترض را در بلخ گرفتار کردند و شماری دیگر را از خانهی امن این ولایت برده بودند.
گزارشها از بدرفتاری طالبان با آنان و سرنوشت تلخ آنان سر زبانها بودند. ما نیز از گرفتارشدن به آن سرنوشت تلخ در هراس بودیم و مغز استخوان مان از وحشت میسوخت. عزت نفس و پاکی دلیل مهمی برای زیستن من و همقطارانم است.
ما در بیست سال گذشته و با استفاده از فرصتها و فضای موجود زندگی خوبی برایمان فراهم کرده بودیم. زندگیای که عزت نفسمان در آن پایمال نشده بود و قابل معاوضه نیز نیست.
اما طالبان نه تنها درکی از این موضوع ندارند، بلکه با گرفتن فرصتها، زمینهی زندگی آبرومندانه را نیز از ما گرفتهاند. طالبان بهصورت فجیع فضای زیستن را برای همه به خصوص برای زنان تنگ کردهاند.
جهان خاموشانه تنها نظارهگر بدبختی ما اند، اما ما نمیتوانستیم و نمیتوانیم در قبال زندگی خود و فرزندانمان خاموش باشیم و این دلیل اعتراضمان است.
ما این شرایط را نیز برنمیتابیم. نپذیرفتن ظلم فاحشهگری نیست.
«طالبان از ترس و رنج ما لذت میبردند»
طالبان اما این مفاهیم را نمیدانند و یا نمیخواهند بدانند. آنان برای اینکه ما را از عدالتخواهی باز دارند و وادار به سکوت و پذیرش ظلمشان کنند، ابتدا به نام نجات از چنگ قاچاقبر ما را تحت نظر گرفتند و بعد از آن میگفتند که به ما کاری ندارند و مانع قاچاق ما به پاکستان شدهاند.
آنان همچنین گفته بودند که به خانوادههای ما اطلاع خواهند داد و بهزودی ما را تسلیم آنان میکنند، اما به هیچ یکی از حرفهایشان عمل نکردند. آنان حتا تا یک هفته بعد از آن اعتراف اجباری، به خانوادهها اطلاع نداده بودند و نمیگذاشتند که ما با خانوادههایمان تماس برقرارکنیم.
اما بعد از نشر اعتراف به شکنجهی روانی ما شدت بخشیدند. طوری که آنان هر روز از یک روش تازهی مجازات ما سخن میگفتند به ترس و رنج بلاتکلیفی ما میافزودند و حتا از آن لذت میبردند.
البته این ترس و رنج، ترس از مرگ نبود. ترس از وحشیگری گروه طالبان بود و است. ترس از حجم نادانی و حجم استبدادی است که طالبان به آن خو گرفتهاند و از انجام هیچ کاری ابایی ندارند.
ضمانت و رهایی
درحالی که ما از بلاتکلیفی رنج میبردیم، بعد از انتشار اعتراف ابتدا پنج خانم معترض را جدا کردند و از آنان شماره تماس خانوادههایشان را خواستند. آنان گفتند که چون آن پنج نفر از سران زنان معترض هستند، باید ابتدا آزاد شوند و ما در مقابل این تصمیم اعتراض کردیم.
بعد از اعتراض در نهایت شماره همه را گرفتند و گفتند که به خانوادهها اطلاع میدهند و با ضمانت همه را آزاد خواهند کرد. اما بعدا از این حرف نیز گذشتند و تنها خانوادههای شماری از زنان معترض را خواستند و بعد از گرفتن تعهد و ضمانت زنان و خانوادههایشان، آنان را آزاد کردند.
در تعهدنامه از ما خواسته شده بود که تعهد کنیم که دیگر در مقابل نظام طالبان اعتراض نمیکنیم و خانوادهها نیز همین طور.
بعد از تعهدنامه، طالبان شماری از زنان معترض را با ضمانت رها کردند. ضمانت با سند خانه، بل صرفیه برق و…
اما برای شماری دیگر این ضمانت و تعهد کافی نبود. طالبان میگفتند شماری را به جرم اعتراض و اغتشاش و به جرم تلاش برای بدنامی نظام و به جرم تعلق داشتن به قوم خاص به سارنوالی معرفی میکنند و سارنوالی در این رابطه تصمیم خواهد گرفتند.
این تصمیم نیز بیشتر برای زهرچشم گرفتن بود و برای شکنجهکردن؛ زیرا طالبان سارنوالی و قاضی که بتواند عدالت را تضمین کند، ندارند.
در نظام طالبان نه قانونی است و نه باوری به آن. در نظام طالبان، هر طالب قاضی است و خط فکری و درکش از زندگی قانونش است و مطابق به آن عمل میکند.
بعد از گذشت یک هفته از رهایی گروه اول، گروه دوم را نیز با ضمانت قویتر آزاد کردند و از آنان و خانوادههایشان نیز تعهد گرفتند و هشدار دادند که دیگر اعتراض نکنند.
پس از رهایی دو گروه اول زنان معترض، تنها سه زن با بستگانشان مانده بودند. در نهایت و با گذشت سه هفته آزار و اذیت، روز یک شنبه تاریخ هشت حوت ۱۴۰۰ خورشیدی ساعت یکونیم بعد از ظهر طالبان سه نفر دیگر از زنان معترض را آزاد کردند و مُهری به دهنشان گذاشتند تا ساکت بمانند.
آنان زندگی را به تمام معنا از ما گرفتند و در آخر نیز با «متلک انداختن» به ما زنان توصیه کردند که باقی زندگیمان را معلمی کنیم.
وضعیت ما زنان بعد از رهایی نیز با نیشوکنایههای مردم خوب نیست. من حتا دچار وسواس رنجآور شدهام. احساس میکنم که زندگیام به گَند کشیده شده و خود آغشته شدهام. حالا هرچه خودم را میشویم، اما باز احساس ناپاکی دارم.
با این وجود، ما سکوت را میشکنیم و به این آسانی دست از اعتراض بر نمیداریم.
***
روایت سوم از گرفتاری ۲۹ دختر معترض از زبان یکی از آنان که خودش را «پیچک عصیانگر» مینامد. او میگوید درحالی که جهان جنایات طالبان را نادیده میگیرند و مردم افغانستان را فراموش کردهاند، او مانند پیچکها به تنهی ظلمت گروه تروریستی جوانه میزند.