دکتر عبدالبشیر فکرت، استاد دانشگاه کابل
۲-۱: نگاه خطی به تاریخ علم
طرفداران نظریهی تعارض عمدتا با تأثر از دیدگاه اوگوست کنت[۱] (۱۸۵۷-۱۷۹۸م) که از وی به عنوان بنیانگذار دانش جامعهشناسی نام برده میشود، معتقدند که دین به مرحلهی ربانی تاریخ بشر -که میتوان از آن به مرحلهی کودکی بشر نیز تعبیر کرد- تعلق دارد. در آن هنگام، پدیدهها و رخدادهای جهان رازآلود مینمود. زیرا بشر هنوز به کشف علل طبیعی آنها دست نیافته بود. با ظهور علم جدید، تبیینهای روحی، جادویی و انتزاعی اشیا و رخدادها جایش را به تبیینهای علمی خالی کرد. در تبیین علمی، هر حادثهی با علل طبیعی آن مورد کاوش قرار میگیرد و درک این نکته، نیازی به دخالت نیروهای فرامادی در سازوکار جهان باقی نمیگذارد. برای توضیح به پارهمتن زیر بنگرید:
کنت که در پی بررسی جامعه با الگوی صرفا طبیعی بود، در پی تأسیس علم جدیدی شد که از آن به «فیزیک اجتماعی» و سپس «جامعهشناسی» نام برده است. او در طرح نظریه سه مرحلهایاش به فرد انسانی توجه دارد. از این دید، کودک در ابتدا فرد مؤمنی است و سپس به یک مابعدالطبیعهگرای انتقادی تبدیل میشود و در فرجام، به عنوان فیلسوفی طبیعی درمیآید. این جریان بر کلیت تاریخ بشر نیز حاکم بوده است. عصر ربانی تاریخ بشر همان عصر ایمان است که در آن آدمی در پی دریافت علل مقدس حوادث طبیعی است. در این نگاه، آدمیان در مواجهه با حوادثی چون: زلزله، آتشفشان، مرگ، بیماری و… بهدنبال دریافت علتهای ماورایی و مقدس آنها هستند و اهمیتی به دریافت علتهای طبیعی این حوادث نمیدهند. از دید کنت، این مرحله با ظهور افلاطون و ارسطو خاتمه یافته است. پس از آن مرحلهی مابعدالطبیعی[۲] فرامیرسد. در این مرحله، حوادث طبیعی به علتهای مجرد ارجاع مییابند و مثلا حوادثی چون: نمو و رشد، خشکیدن نباتات و… به روح نباتی نسبت داده میشود. مرحلهی سومی اما، مرحلهی علمی و اوج بلوغ فکر بشر است. در این مرحله، هر حادثهی با علتهای طبیعی آن بررسی میشود و جایی برای علتهای مقدس و علتهای مجرده باقی نمیگذارد.[۳]
بهصورت کلی، در مرحلهی ربانی نوعی نگرش جانمندانگارانه بر اشیا و پدیدهها حاکم بوده است و آدمیان همهچیز را ذیروح دانسته و برای برخی از آنها ربالنوع درست میکردهاند. در مرحلهی دومی اما، بشر بهدنبال دریافت علتهای متافیزیکی حوادث عالم بوده و علل مذکور را بیش از آنکه در نیروهای مافوق و متمایز جهان جستوجو کند، در خود اشیا و پدیدههای هستی میجستند. در این میان، در مرحلهی علمی حوادث جهان با کشف علل طبیعی آن تبیین میشود. کشف علل طبیعی جز با کاربست روش مشاهده و تجربه در کار فهم جهان ممکن نیست. از اینرو میتوان نتیجه گرفت که واقعیت محدود به روشی است که در مرحلهی علمی بهکار گرفته میشود و آن روش تجربی است. فیالجمله، هر چه در دایرهی تجربه میگنجد، واقعیت دارد. کمااینکه تجربه ناظر بر ماده است و از اینرو، مرز واقعیت با مادهی تجربهپذیر تعیین میگردد. در نتیجه چیزی بهنام ساحت روح یا واقعیت غیرمادی وجود ندارد و از اینرو، چشمانتظار هیچ نیروی جادویی، روحی و مافوق طبیعی نباید بود و جز انسان هیچ نیروی کنترولکنندهی در جهان وجود ندارد.
ارزیابی
از چشمانداز اوگوست کنت به ادوار تاریخ بشر، منشأ دین جهل آدمیان به علل حوادث طبیعی بوده است. این فرض، با واقعیتهای زندگی بشر چندان سازگار نمیافتد. به گواهی تاریخ، قریب به اتفاق پیشقراولان علم جدید، از رنه دکارت[۴](۱۶۵۰-۱۵۹۶م) تا انشتاین[۵](۱۹۵۵-۱۸۷۹)، ادیسون[۶](۱۹۳۱-۱۸۴۷م)، نیوتن[۷](۱۷۲۷-۱۶۴۳م)، ماکس پلانک[۸](۱۹۴۷-۱۸۵۸م) و… دیندار بودند و هیچگاه آگاهیشان از دانشهای جدید موجب ترک ایمان آنها نشده است[۹].
نگاه اوگوست کنت به تاریخ علیالظاهر تکخطی است. او جریان تاریخ را چونان حرکتی پیشرونده و رو به تکامل مینگرد که ظهور مرحلهی علمی را میتوان عالیترین مرحلهی آن بهشمار آورد. این درحالی است که برخی از ادیان پس از مرحلهی متافیزیکی (فلسفی) به ظهور پیوستهاند. بهطور نمونه، اسلام پس از شگوفایی فلسفهی یونان و اسکندریه آغاز به ظهور کرد. مسیحیت نیز به لحاظ کرونولوژیک بعد از فلسفهی یونان به میان آمد. بدینسان، واقعیتهای پیشگفتهی تاریخی نگرش خطی کنت را به مراحل سهگانهی فوق به چالش میطلبد.
اضافه بر این، درست است که در تاریخ غرب تبیین طبیعی پدیدهها تدریجا به نفی تبیینهای متافیزیکی و فوق طبیعی آنها انجامیده و شماری از دانشمندان غربی با تکیه بر علتیابی علمی حوادث راه را بر روی تبیینهای فوقطبیعی بستند. با این وجود این واقعیت نمیتواند کل رابطهی علم و دین را فرا بگیرد. کمااینکه، تبیین طبیعی حوادث ماهیتا منافی تبیینهای فوق طبیعی آنها نیست، بلکه میتوان هر دو نوع تبیین را در کار توضیح رخدادهای عالم به کار بست و بیان و توضیح کاملتری از جهان و رخدادهای جهان بهدست داد. کمااینکه، حوادثی را که در جهان روی میدهد، میتوان همزمان از سه منظر دینی، فلسفی و علمی تبیین کرد. یکچنین تبیینی به مراتب جامعتر و کاملتر از تبیین آنها بر پایهی صرفا عامل واحد است.
۳-۱: رویارویی تاریخی علم و دین
نگاه تعارضآمیز به میانهی علم و دین، ظاهرا با دلایل و شواهدی از تاریخ نیز پشتوانی میشود. کمااینکه، علم در خاستگاه تاریخیاش با مسیحیت درافتاد و نزاع میان روحانیون کلیسا و عالمان تجربی سدهها ادامه داشت. دیدگاه کوپرنیک (۱۵۴۳-۱۴۷۳م) دایر بر خورشیدمرکزی توسط کلیسا علم باطل و خلاف تعالیم کتاب مقدس خوانده شد[۱۰]. گالیله[۱۱](۱۶۴۲-۱۵۶۴م) نیز به سبب نظریات علمی خویش در باب حرکت زمین و غیره، به میز محاکمه کشانده شد و به اعدام محکوم گردید. بدینسان، جیوردانو برونو[۱۲](۱۶۰۰-۱۵۴۸م) پس از چندین سال زندان و شکنجه، سوختانده شد. اساسا کلیسای مسیحی هر اظهار نظر علمی را به معنای اعلام جنگ و دستاندازی در حیطهی صلاحیت خویش میپنداشت. از این نگاه، علم از بدو ظهور خود با دین (کلیسا) درافتاد و نزاع دامنهداری در تاریخ علم و دین رقم خورد که سرانجام، عالمان بر روحانیون مسیحی چیره شدند و مسیر تاریخ به سمت دیگری راه افتاد. برای توضیح بنگرید به پارهمتن زیر:
کتاب کوپرنیک (۱۵۴۳-۱۴۷۳م) در فهرست کتابهای ممنوعه قرار گرفت. در همان دوره، کلیسا به گالیله دستور داد تا نظر کوپرنیک را (که وی در نوشتهها و مباحثات عمومی مدافع آن بود) رها کند. اما گالیله در نهایت شجاعت به دفاع از نظر کوپرنیک ادامه داد. نوشتههای او در خصوص حرکت سیارات، لکههای خورشیدی، جزر و مد اقیانوسها، ستارههای دنبالهدار و سایر پدیدههای طبیعی آشکارا مؤید نظریهی خورشیدمرکزی بود. در سال ۱۶۳۳م، گالیله در سن شصتوسهسالگی و با تنی رنجور، برای حضور در برابر مفتش بزرگ به فلورانس احضار شد. او به جرم تعلیم امور باطل، گناهکار شناخته شد. وی را وادار کردند از عقایدش دست بشوید و در طول هشت سال باقیماندهی عمرش او را در خانهای بازداشت کردند. کار گالیله امور زیادی را به چالش فراخواند. از سوءاستفادهی نهاد دین از قدرت و اعمال نفوذهای نامنصفانهی دانشمندان پیرو بطلیموس گرفته تا روش عجیب و غریبی که متألهان برای استخراج حقایقی علمی از کتاب مقدس بهکار میبردند. اما نافذترین و مهمترین نتیجه عبارت بود از توجه به رابطهی علم و دین[۱۳].
ظاهرا نزاع میان علم و دین از طرح نظریهی خورشیدمرکزی توسط کوپرنیک بالا گرفت و روی همرفته با گالیله تشدید یافت. سدهی نزدهم اوج رویاروی علم و دین بود. در این عصر، ظهور ماتریالیسم علمی، کشف ضمیر ناخودآگاه توسط فروید[۱۴](۱۹۳۹-۱۸۵۶م)، اشاعهی نظریهی تکامل و غیره، صحنههای متفاوت نزاع علم و دین بهشمار میروند.
ارزیابی
به نظر میرسد نظریهی تعارض صرفا بخشی از رابطهی تاریخی علم و دین را آشکار میسازد و در برابر، شواهدی را که دال بر سازگاری و مکملیت علم و دین است، از نظر دور میدارد. این درحالی است که گالیله به صراحت «اعلام داشت که خداوند فلسفه را در کتاب عالم نوشته است[۱۵]» و نیوتنمعتقد بود که این قوانین در کارند، چون خدایی وجود دارد. کوپرنیک، کپلر، نیوتن، انشتین و دیگران، هیچ یک بیدین نبودند و توجه به این مسأله میتواند درک تاریخی ما از رابطهی علم و دین را تا حدودی متفاوت سازد. با دریغ که نظریهی تعارض، دین را صرفا در هیأت تاریخی کلیسا مینگرد و تخاصم کلیسا و دانشمندان را تخاصم مطلق دین و علم قلمداد میکند. این درحالیاست که از یکسو، دشمنی کلیسای مسیحی با علم را نمیتوان دشمنی کل ادیان با علم تلقی کرد و از سویی نیز، بسیاری از پیشقراولان علم جدید متدین بودهاند و این نکته نشان میدهد که رویارویی تاریخی کلیسا و دانشمندان بیش از آنکه به دین و بیدینی ربط داشته باشد، به برداشتهای متفاوت از دین و به تبع آن، جنگ بر سر قدرت و سلطه مربوط میشود.
[۱]. August Comte
[۲]. Metaphysical
[۳] عقل و ایمان در کلام جدید، ص۱۴۱
[۴] Rene Descartes
[۵] Albert Einstein
[۶] Thomas Edison
[۷] Isaac Newton
[۸] Max Planck
[۹] سید احمد اشرفی، جستارهایی در دینشناسی تطبیقی، ص۴۳، چاپ دوم، کابل: انتشارات امیری
[۱۰]پترسون و دیگران، ۱۳۷۹م، عقل و اعتقاد دینی، ترجمه: احمد نراقی و ابراهیم سلطانی، ص۳۵۸، چاپ سوم (ایران: تهران- طرح نو)
[۱۱] Galileo Galilei
[۱۲] Giordano Bruno
[۱۳] پترسون و دیگران، عقل و اعتقاد دینی، ص۳۵۹-۳۵۸
[۱۴] Sigmund Freud
[۱۵]کاپلستون، ۱۳۸۹هـ. ش، تاریخ فلسفه، ترجمه: غلامرضا اعوانی، ج۴، ص۳۱، چاپ سوم (ایران: تهران-سروش)