ویدیویی در رسانهها منتشر شده که در آن یکی از مسئولان امر به معروف و نهی از منکر حکومت طالبان (در ولسوالی جاغوری ولایت غزنی)، برای آموزگاران و دانشآموزان یک مکتب سخنرانی میکند. او از کمبودن تعداد مدارس در مقایسه با مکاتب انتقاد میکند و میگوید که در ولسوالی مذکور فقط چهار مدرسه وجود دارد که تعداد مجموع دانشآموزانشان به ۵۰ تا ۱۰۰ نفر میرسد؛ درحالیکه در همین ولسوالی بیش از صد مکتب فعالاند. آن مسئول امر به معروف و نهی از منکر بر مبنای این مقایسه میپرسد: «آیا این وفاداری ما و شما به اسلام است؟»
طرح این مسأله در قالب «وفاداری» یک حسن کلان دارد و آن این است: وفاداری یک مفهوم رابطهیی یا ارتباطی بینالانسانی است. به این معنا که وقتی میگوییم وفاداری، فورا به دو طرف میاندیشیم. ما بهعنوان یک فرد انسانی معمولا به دو علت به یک فرد یا یک راه و رسم وفادار میشویم: یا با آن فرد و آن راه و رسم پیوند عاطفی پیدا میکنیم یا از آن فرد و راه و رسم به ما فایدههای بیرونی و عینی (به شکل مکافات مالی و امنیت و رفاه) میرسد یا هر دو.
پیوند عاطفی: شما اگر کسی را دوست داشته باشید، از حضور او در زندگی خود احساس آرامش پیدا میکنید. عکسش هم صادق است: اگر از حضور کسی در زندگی خود احساس آرامش پیدا کنید، آن فرد را دوست خواهید داشت. اگر اندیشه یا راه و رسمی نیز به شما آرامش و طمأنینه بدهد، محبوبتان خواهد شد.
پیوندهای بیرونی (مالی، امنیتی، شغلی و…): اگر کسی برای شما امکانات مالی، تضمینهای امنیتی و فرصتهای رفاهی فراهم کند، شما بنا بر خاصیت انسانیتان نگاه مثبتی به او خواهید داشت. عکسش هم غالبا صادق است: اگر شما نگاه مثبتی به کسی داشته باشید، احتمال اینکه او برای شما نیز سبب رشد و مایهی آسایش شود بالاتر میرود.
وفاداری در کجای این معادله مینشیند؟ وفاداری وقتی شکل میگیرد که آن پیوندها در تنگناها و سختیها آزموده شوند و همچنان اصالت خود را حفظ کنند. به این معنا: انسانها دایما از خود میپرسند که آیا این پیوندی که من با فلان فرد، فلان گروه یا فلان راه و رسم دارم، پیوندی مفید و معنادار و پایدار هست یا نیست. اگر معلوم شود که آن پیوند مفید است، معنادار است و پایدار است، حس وفاداری شکل میگیرد. وفاداری از این نظر نوعی سرمایهگذاری است که کارآمدیاش به اثبات رسیده است.
اما وفاداری یک معاملهی یکبار و برایهمیشه نیست. هرچند وفاداری در نزد اکثر آدمها به آسانی مخدوش نمیشود و به سادگی نمیشکند، این به آن معنا نیست که وفاداری نقش سنگ است و هرگز دچار افت و آفت نمیشود. وفاداری بهعنوان یک پدیدهی رابطهیی/ارتباطی از وضعیت دو طرف رابطه متأثر میشود. شما ممکن است اینجا و آنجا بپذیرید که از کسی که وفادارش هستید ضربهیی یا زیانی ببینید. ممکن است قبول داشته باشید که آن کس و آن چیزی که وفادارش هستید، گاهی بر شما هزینههای روانی یا مالی تحمیل کند. اما اگر به این نتیجه برسید که طرف رابطهیتان یکسره زیان و ضربه و هزینه بر شما تحمیل میکند، قطعا در وفاداریتان (یا حداقل در درجه و شدت وفاداریتان) تجدید نظر خواهید کرد. از این بابت کسی نمیتواند شما را ملامت کند. پیوندهای انسانی همیشه این-چنین بودهاند.
حال، ممکن است کسی به شما بگوید: «تو وظیفه داری که وفادار باشی فارغ از آنکه طرف وفاداریات با تو و زندگیات چه میکند». این سخن چه درست باشد و چه نادرست، عملا توصیهی ناکامی بوده است. تاریخ بشر گواهی میدهد که اکثریت مطلق انسانها این توصیه را عملی نمیکنند و به راههای دیگر میروند. گرایش طبیعی آدمی به سوی چیزهایی است که چانس بقا و امنیت روانی و جانیاش را افزایش میدهند نه بهسوی چیزهایی که این چانس را کاهش میدهند. در همین جاست که وفاداری بهعنوان یک «تکلیف» در برابر وفاداری بهعنوان یک سرمایهگذاری طبیعیِ هوشمندانهی انسانی قرار میگیرد و شکست میخورد.
آیا مردمی که در منطقهی خود بیش از صد مکتب دارند و تنها چهار مدرسه بزرگ دینی، به اسلام وفا دارند؟ اگر فقط همین شاخص «تعداد مکاتب در برابر تعداد مدارس» را نشانهی وفاداری به اسلام بگیریم، روشن است که گرایش مردم به مکاتب برجستهتر است. یعنی حداقل می¬توان گفت که مردم مثلا نسبت به چهل سال پیش از مدارس فاصلهی معناداری گرفتهاند. اما پرسش این است: آیا می¬توان مردم را بهخاطر آن گرایش و این فاصله نکوهش کرد؟
حقیقت آن است که هیچ توطئهیی در کار نبوده است. مردم به صورت طبیعی رابطههای خود را در آزمون سودبخشی و زیانرسانی میگذارند. واقعیت کل جامعه افغانستان این است که (فارغ از حقانیت دین اسلام) آنچه مردم تاکنون از دستگاههای تبلیغی و مدارس دینی خود دیدهاند، جای اندکی برای دلگرمی و وفاداری میگذارد. مردم دشمن مدارس نیستند. اینقدر هست که انتظار چندانی از این مدارس برای بهبود زندگی خود و فرزندان خود ندارند. در سه چهار دههی اخیر این ناامیدی بیشتر و عمیقتر شده است. برای اینکه اکثر مدارس دینی در کشور ما بهجای آنکه پیامآوران صلح و رحمت و شفقت باشند و جامعه را بهسوی دانایی و روشنی و توسعهی علمی رهبری کنند، به مراکز تعلیم افراطیگری، خشونت و تنگنظری تبدیل شدهاند و با سرسختی تمام در برابر آزادی و آگاهی اجتماعی ایستادهاند. مردم افغانستان مسلمان هستند. اما به صلح و توسعه و اشتغال نیز نیاز دارند. نمیتوان مردم را سال از پی سال و دهه از پی دهه و قرن از پی قرن در تاریکی و فقر نگهداشت و همچنان از آنان انتظار داشت که به راه و رسم ما وفادار بمانند. درسی که از این وضعیت میتوان آموخت این نیست که مردم بیوفا و سزاوار سرزنشاند. درسی که باید آموخت این است: مردم از وفاداری کور نسبت به نظامی که فقط تاریکی و فقر تولید میکند، خستهاند. باید در نگرش، روش و منش خود نسبت به مردم تجدید نظر کرد.