اطلاعات روز

«وحشی‌گری و رفتار دور از انسانیت»؛ روایت خبرنگار فارن‌پالیسی از زندان استخبارات طالبان

ستون‌نویس فارن‌پالیسی از بازگشت آزاردهنده به کابل، تقریبا یک سال پس از خروج ایالات متحده از افغانستان می‌گوید.

نویسنده: لین اودانل
ستون‌نویس در فارن‌پالیسی، روزنامه‌نگار و نویسنده استرالیایی.

من این هفته، تقریبا یک سال پس از این‌که خروج ارتش ایالات متحده راه را برای پیروزی طالبان باز کرد، به افغانستان بازگشتم. شخصا می‌خواستم ببینم پس از ترک کابل در ۱۵ آگست ۲۰۲۱، تنها چند ساعت‌ پیش از ورود اسلام‌گرایان، بر سر این کشورِ تحت حکومت گروهی که بسیاری از مردم آن را «حکومت وحشت» می‌نامند، چه بلایی آمده است.

زمانی که ایالات متحده در پی حملات تروریستی ۱۱ سپتامبر به آن کشور حمله کرد، در شمال افغانستان و زمانی که طالبان ۲۰ سال بعد بازگشتند، در کابل بودم. در این بین، سال‌های زیادی را به‌عنوان خبرنگار مقیم کار کردم.

من امروز پس از سه روز موش‌وگربه‌بازی با مأموران استخبارات طالبان، افغانستان را ترک کردم. آن‌ها مرا بازداشت، بدرفتاری و تهدید کردند و مجبورم کردند گزارش‌هایی را که به گفته‌ی آن‌ها قوانین‌شان را نقض و به فرهنگ افغانستان توهین کرده، پس بگیرم. گفتند اگر این کار را نکنم، مرا به زندان می‌اندازند. یک دفعه محاصره‌ام کردند و از من خواستند که آن‌ها را تا زندان همراهی کنم. در تمام این مدت، مردی تفنگ بدست از کنارم دور نشد.

آن‌ها بدون آن‌که به هدف خود یعنی ارعاب و تضعیف من برسند، آنچه را که برای یافتنش رفته بودم نشانم دادند؛ چهره واقعی‌شان. وحشی‌گری، گستاخی و رفتار دور از انسانیت. خودپسندی، تحمل‌ناپذیری و زن‌ستیزی. بی‌کفایتی و عدم توانایی مطلق آن‌ها در حکومت‌داری. افغانستان طعمه تروریست‌هایی شده که نتوانسته‌اند و نمی‌توانند از نیروی جنگ‌جو به هیأت حاکمه تبدیل شوند.

در مدت کوتاهی که در کابل بودم، هرجا رفتم، مردم با من از ترس، انزجار، از دست دادن و استیصال سخن گفتند. بیشتر آن‌ها نه وظیفه دارند، نه پول، نه امیدی به آینده‌ی خود یا فرزندان‌شان. چیزی که دیدم صلحی خشونت‌آمیز بود. مردم خودسرانه بازداشت می‌شوند، ناپدید می‌شوند، بازجویی می‌شوند، ضرب‌وشتم می‌شوند و کشته می‌شوند. دلیل آن هر چیزی می‌تواند باشد، یا حتا بی‌دلیل؛ بدون این‌که چیزی به آن‌ها گفته شود بازداشت می‌شوند. طالبان همسایه را در برابر همسایه قرار داده‌اند و مردم را به جاسوسی و گزارش‌دهی علیه یک‌دیگر تشویق می‌کنند. ترس در حال رخنه است و در این‌جا ماندگار خواهد شد.

مسئولان، مردانی خشن هستند که به خشونت خود افتخار می‌کنند. عبدالقهار بلخی، سخن‌گوی وزارت خارجه که سال‌ها در نیوزیلند زندگی کرده، مرا یک «استعمارگر برتری‌طلب سفیدپوست» خواند و با خاطرنشان کردن حمله‌ی طالبان به یک تلویزیون محلی در سال ۲۰۱۶، پس از انتشار گزارشی نادرست و امتناع از تکذیب آن، مرا به خشونت تهدید کرد. بلخی گفت: «ما به آن افتخار می‌کنیم.» به او گفتم که در حمله انتحاری به اتوبوسی که کارمندان را به خانه می‌برد، افراد بی‌گناه کشته شده‌اند. او گفت: «و ما به آن افتخار می‌کنیم.» به او گفتم یکی از دوستانم در میان کشته‌شدگان بود. او تکرار کرد: «و ما به آن افتخار می‌کنیم.»

به من گفتند مقالاتی که برای فارن‌پالیسی نوشته‌ام، تخیلات، دروغ و ساختگی بوده و منابع من وجود خارجی نداشته‌اند. و اگر داستان‌ها درست بود و منابع آن وجود خارجی داشتند، به من دستور داده شد که نام و مشخصات آن‌ها و همچنین یادداشت‌ها، عکس‌ها، صداهای ضبط‌شده و فیلم‌ها را تحویل دهم.

یکی از مأموران اطلاعاتی که به‌دنبال من آمده بود و از گفتن نام خود امتناع کرد، به من گفت: «در افغانستان همجنس‌گرا وجود ندارد.» همکار او، احمد زحیل، به من گفت که اگر بفهمد کسی همجنس‌گرا است، «آن‌ها را خواهم کشت». تروریست‌ و افراط‌گرا‌‌خواندن تروریست‌ها و افراط‌گرایان آن‌ها را بر سر خشم می‌آورد.

از من پرسیده شد: «افراطی‌گری چیست؟». من پاسخ دادم: «شما می‌گویید که در افغانستان همجنس‌گرا وجود ندارد، به نظر می‌رسد که این دیدگاه کاملا افراطی است».

وقتی پرسیدم چه قوانینی را زیر پا گذاشته‌ام، با ترکیبی از (وحشت موجود در آثارِ) اورول و کافکا به من گفتند: «می‌دانی». آن‌ها به یک‌دیگر نگاه می‌کردند، چشمان‌شان را تنگ می‌کردند، چانه‌های‌شان را چین می‌دادند و می‌گفتند: «او می‌داند.»

زحیل در راه مقر استخبارات عکس‌های دو دختر خردسالش را به من نشان داد. یک‌بار به من چای دادند، شیرینی تعارف کردند، از حیوانات خانگی‌شان حرف زدند، از من در مورد زندگی شخصی‌ام پرسیدند و حتا به من کمک کردند چارچ‌گر تلفنم را وصل کنم. فقط یک‌بار زحیل سعی کرد گوشی‌ام را بگیرد و آن هم زمانی بود که سعی کردم از او عکس بگیرم.

در تمام مدت بازداشت، در یک گروه واتساپ تحت نظر دیپلمات‌های استرالیایی و همکارم مسعود حسینی بودم و [از آن طریق] موقعیت مکانی‌ام را تعقیب می‌کردند. من تمام چهار ساعت را با آن‌ها و سردبیرانم در فارن‌پالیسی به‌صورت آنلاین چت می‌کردم. به همین خاطر مرا متهم به «مزدوری» کردند. برای چه کسی؟ «می‌دانی.»

گزارشی در مورد ارتکاب ازدواج‌های ‌اجباری شبه‌نظامیان طالبان زمانی که مناطق روستایی را در مسیر پیروزی خود تصرف می‌کردند، برای آن‌ها به اندازه‌ی گزارش در مورد همجنس‌گرایان افغانستان نفرت‌انگیز بود. موضوع غالب خشم آن‌ها سکس بود.

وقتی نوبت به اعتراف اجباری رسید و باید می‌گفتم همه‌چیز ساختگی است، به آن‌ها گفتم: «با کمال صداقت، از صمیم قلب می‌‌گویم که این ایده خوبی نیست. باعث می‌شود احمق جلوه کنید.» آن‌ها اهمیتی ندادند. آن‌ها توییتی نوشتند، آن را برای رئیسی ناشناس فرستادند تا اصلاح و کامل شود و سپس من آن را توییت کردم. به نظرشان جالب نیامد. من آن را حذف کردم. آن‌ها توییت را ویرایش کردند و من دوباره توییت کردم.

من دیگر به افغانستان برنمی‌گردم. بسیاری دیگر از روزنامه‌نگاران غربی که خیلی‌های‌شان این هفته تحت بازجویی، اجبار به اعتراف و وادار به خروج از کشور شده‌اند، دیگر بازنمی‌گردند. رسانه‌های مستقل افغانستان که زمانی مایه افتخار بودند دیگر وجود ندارند و اکنون دیگر هیچ‌کس وجود ندارد. کشور در حال سقوط به جهنمی از وحشت، گرسنگی و فقر است. اما چه کسی این داستان را بازگو خواهد کرد؟

پس از داستان توییت من، آن‌ها یک اعتراف ویدیویی گرفتند. این کار را هم دوبار تکرار کردیم، چون وقتی داشتم می‌گفتم «مجبور نشده‌ام» روسری‌ام را مثل طناب دور گردنم حلقه کرده بودم. ما خندیدیم، ویدیو را دوباره تکرار کردیم، یک چای دیگر خوردیم و بعد مرا به مهمان‌خانه‌ام بردند.

آن‌ها گفتند: «شما اکنون آزاد هستید که بمانید. شما می‌توانید به هر نقطه‌ی از کشور بروید. ما به شما کمک خواهیم کرد.» من یک چرخ‌بال به پنجشیر -رزم‌گاه مقاومت مسلحانه در برابر حکومت طالبان- درخواست کردم؛ جایی که ماه‌هاست گزارش‌هایی در مورد جنگ شدید و انتقام‌های وحشتناک علیه مردم محلی منتشر می‌شود. گفتند شاید آن‌جا نشود. به هر حال، آن‌ها چرخ‌بالی در اختیار نداشتند.

یک بلیط برای هواپیما گرفتم و آن‌جا را ترک کردم. اما نمی‌توانم جریانات را دنبال نکنم و بی‌تفاوت بمانم.