واقعیتی دردناک و تلخ پشت تصویر بازنماییشدهی بازگشایی دانشگاهها و بستهبودن مکاتب نهفته است. واقعیتی که نیاز به تأمل و پرسش دارد و آن پرسش این است که با رویکارآمدن رژیم طالبان قرار است چه بلایی بر سر نظام آموزشی، دانشجویان و نسل آیندهی ما بیاید؟ اگر یک فرض محال را پیش روی خود قرار دهیم و بگوییم طالب تا یک تا دودهه دیگر بر فضای سیاسی افغانستان حاکم است، آن وقت برونداد نظام آموزشی مد نظر آنها چگونه انسانی خواهد بود؟ اساسا در سایه یک نظام توتالیتر آیا سیستم آموزشی میتواند کارکردهای خود را بهدرستی ایفا کند و نسل آینده را در خدمت آرمانها و اهداف بشری تربیت کند؟
«Save the Children» میگوید، پس از آنکه دروازه مکاتب بهروی دختران بسته شد تقریبا ۸۰ درصد دختران از حق تحصیل در کابل و ولایات محروم شدند. این ممنوعیت مستقیما ۱.۱ میلیون دانشآموز دختر بالاتر از صنف شش را تحت تأثیر قرار داد. همچنین بستهشدن مکاتب منجر به خانهنشینی صدها معلم زن و مرد و افرادی شدند که آموزش کودکان را تسهیل میکردند. این گوشهای از بلایی است که طالبان پس از رویکارآمدن دوبارهیشان در افغانستان بر سر نظام آموزش آوردهاند. نظام آموزشی که به باور آنها بسترهایش برای استفاده دختران مناسب نیست. همچنین به نظر میرسد پس از حدود یک سال از حاکمیت رژیم طالبان، فشارهای بینالمللی و خواست عمومی برای بازگشایی مکاتب دختران هنوز به جایی نرسیده است.
در سال ۲۰۱۵، وزارت معارف افغانستان گزارش داد که «تعداد سالانه فارغالتحصیلان متوسطه از حدود ۱۰۰۰۰ نفر در سال ۲۰۰۱ به بیش از ۲۶۶۰۰۰ نفر در سال ۲۰۱۳ افزایش یافته است. و برآورد میشود که در سال ۲۰۱۵ به ۳۲۰۰۰۰ نفر برسد.» ثبت نام دوره سوم تحصیلی نیز بهطور چشمگیری افزایش یافت. براساس یافتههای آژانس توسعه بینالمللی ایالات متحده (AID) و اداره احصائیه افغانستان، ثبت نام در دانشگاههای دولتی از ۷۸۰۰ تن در سال ۲۰۰۱ به ۱۷۴۴۲۵ تن در سال ۲۰۱۵ افزایش یافته است.
با اینکه آمار ارائهشده کمی کهنهاند ولی به راحتی میتوان تصور کرد که نظام آموزشی افغانستان طی دودههی گذشته از رشد کمی و کیفی معناداری برخوردار بوده است. بر کسی پوشیده نیست که کیفیت و محتواهای آموزشی طی دودههی گذشته آنچنان که باید و شاید مطلوب نبود. بهعنوان مثال، سهمیهبندی کانکور در دوره اشرف غنی، نقطه سیاهی در سیاستگذاریهای دولت نسبت به امر آموزش بود. سیاستی که متأثر از باورهای فاشیستی حلقه ارگ محسوب میشد.
با این وجود تلاشهای فراوانی وجود داشت که آموزش در دسترس همگان قرار گیرد و وضعیت آن بهبود یابد. از جمله این تلاشها میتوان به بازنویسی کتب درسی و محتواهای آموزشی، فراهمسازی زمینههای تحصیل دانشآموزان و دانشجویان در خارج از افغانستان، تصویرنگاری و دیزاین کتابهای درسی، بروزرسانی محتواهای آموزشی، رشد بخش خصوصی در عرصه آموزش، تقویت و رشد مراکز فنی و حرفهای، سرمایهگذاری برای ارتقاء ظرفیت معلمان و پرسونل آموزش و دهها مورد دیگر اشاره کرد. با توجه به عملکرد یک سال گذشته طالبان و رویکرد آنها به امر آموزش و تحصیلات عالی، بعید به نظر میرسد پیشرفت معناداری در انتظار نظام آموزشی افغانستان رخ دهد.
دو سرباز طالب با موهای دراز، مسلح و چهرههایی عبوس در ورودی دانشگاه ننگرهار ایستادهاند. یک سرباز دیگر نیز کمی جلوتر از این دو به چشم میخورد. کمی آن طرفتر چندین مرد دیگر که به نظر میرسند افراد طالبان هستند در محوطهی درون دانشگاه دیده میشوند. دانشجویان به آرامی وارد دانشگاه میشوند. چند دانشجوی دختر به سمت ورودی دانشگاه در حرکتند…
این اولین تصویر از بازگشایی دانشگاه ننگرهار پس از حاکمیت دوبارهی طالبان است. تصویری که از چشم روزنامهنگاران و رسانهها پنهان ماند و در تبلیغات گروه طالبان بازتاب نیافت. بهجای آن این پیام و تصویر بوق و کرنا شد که دروازه دانشگاهها بهروی دانشجویان باز شده و این رژیم آنچنان که دربارهاش حرف میزنند متحجر و عقبگرا نیست و با دانش و توسعه مشکلی ندارد. واقعیت این است که تصویر بازنماییشده و مورد نظر رژیم طالبان بهشدت متضاد با ارزشها، باورها، رفتار و عقاید این گروه است. به نظر میرسد به میزانی که برون این تحفهی زیبا، شیک و پر زرقوبرق است، درون آن بوی تعفن، کهنگی، عقبماندگی و تحجر میدهد.
روایت نفیسه، یکی از دانشجویان طب دانشگاه کابل که من قبل از نوشتن این مقاله درباره فضای دانشگاه با او صحبت کردم خلاف آن تصویری است که طالبان ارائه کردند. نفیسه دانشجوی سمستر اول دانشگاه است. او گفت: «تصویر من از دانشگاه کابل چیز دیگری بود و آنچه من اکنون میبینم و لمس میکنم با آن تصویر شکاف بزرگی دارد. فضای فعلی دانشگاه شبیه فضای دانشجویی و دانشگاه نیست. بیشتر شبیه مدرسههای دینی دختران است. ما مجبور هستیم در گرمای این روزهای کابل، حجاب مورد نظر طالبان را بپوشیم. آنها هرازگاهی به سراغ دانشجویان میآیند و از ما میخواهند برنامههایی در محیط دانشگاه برگزار کنیم که نشان دهد ما با حجاب مورد نظر آنها مشکلی نداریم و آن را آگاهانه انتخاب کردهایم. خواندن نماز جماعت در دانشگاه اجباری است و سرپیچی از اجرای آن عواقب مطلوبی ندارد».
چندسال پیش دانشجویان دانشگاه ننگرهار پرچمهای داعش و طالب را برافراشتند و علیه ارزشهای جمهوری شعار دادند. آنها فریاد میزدند که ما دموکراسی نمیخواهیم، ما خلافت اسلامی میخواهیم، ما نظام اسلامی میخواهیم. پانزدهم اگست سال گذشته این دانشجویان به آرزوی خود رسیدند. براساس تحقیقات انجامشده، دانشگاه ننگرهار و کابل مهمترین دانشگاههای افغانستان بودند که طی دودههی گذشته بیشترین دانشجویان بنیادگرا را تربیت کردند.
ادای دَین جناب وزیر به مدرسه حقانی
ابراز خشنودی راشدالحق سامی، معاون مدرسه حقانیه در پاکستان از تسلط دوبارهی طالبان و افتخار به اینکه اکنون شاگردانش در افغانستان حکومت را بدست گرفتهاند، خبر از روزهای سیاه سیاستگذاری و تغییر برای آینده نظام تعلیم و تربیه و آموزش عالی افغانستان میدهد. روزهای سیاهی که یک نسل را به محاق تاریکی فرو خواهد برد.
سفر عبدالباقی حقانی، وزیر تحصیلات عالی طالبان به پاکستان و دیدارش از مدرسه حقانی بسیار نمادین و قابل توجه بود. این سفر از دو جهت دارای اهمیت است: این سفر در واقع ادای دین و احترام طالبان و شبکه حقانی به معلمان فکریشان در این مدرسه بود. کسانی که سالها زحمت آموزش و تعلیم آنان را کشیده بودند. عبدالباقی حقانی رفته بود تا از سالها تلاش معلمان خود قدردانی کند. بعد دوم و پنهان این سفر، بررسی و مشورت دربارهی چگونگی استفاده از تجارب و موفقیتهای این مدرسه و رویکردهای آموزشی آنان در افغانستان بود.
به گزارش نیویورک تایمز، بیشتر از ۴۰۰۰ طلبه علوم دینی، عمدتا از خانوادههای فقیر و کمدرآمد در مدرسه حقانی مشغول به تحصیل هستند. مدرسهای که به «دانشگاه جهاد» مشهور است و همهساله تلاش میکند تا طلاب بیشتری را جذب کرده و آموزش دهد. تعدادی از اعضای کابینه فعلی طالبان از جمله شاگردان این مدرسه اسلامی هستند. به باور بسیاری، ردپای شاگردان مدرسه حقانی را میتوان در بسیاری از گروههای تروریستی منطقه و منازعات کشورهای اسلامی مشاهده کرد. اعضای شبکه حقانی که عملا کنترل قدرت و کابل را در اختیار دارند، همگی از شاگردان این مدرسه بهشمار میروند.
فضای آموزشی پس از طالبان؛ یک تصویر، یک روایت
پس از آنکه تبوتاب سقوط کابل کمی فروکش کرد. دانشگاهی که من قبل از سقوط کابل در آن تدریس میکردم با من تماس گرفت و گفت که ما با یکسری هماهنگیها و برای پیشبرد برنامههای درسی دانشجویان، فعالیتهای دانشگاه را از سر گرفتهایم. بنابراین از شما انتظار داریم بیایید و درسهای باقیماندهیتان را به پایان برسانید.
من میدانستم که شخص خاصی مرا مجبور نکرده که پیراهن و تنبان را برای رفتن به دانشگاه بپوشم. آنچه که مرا مجبور به انتخاب میکرد در واقع فضای به وجودآمده پس از رویکارآمدن طالبان بود که همهچیز را یکدست میخواست. برای اولین بار من با پیراهن و تنبان افغانی به دانشگاه رفتم. نه اینکه از این لباس بدم بیاید اما همین که حس میکردم مجبورم آن را بپوشم، حس خوبی نداشتم. اولین نکتهای که بعد از ورود به دانشگاه توجه مرا جلب کرد، نبود جنبوجوش و تجمع سابق در فضای باز دانشگاه بود. انگشتشمار دانشجویان دختری که بودند، متأثر از فضای عمومی، لباسهایشان تنوع و رنگارنگی گذشته را نداشتند. صورت بعضیهایشان به سختی قابل دیدن بود. از دانشجویان پسری که در گوشهی حویلی برای سیگارکشیدن جمع میشدند و با حرارت راجع به همهچیز بحث میکردند نیز خبری نبود.
از میان دانشجویان دخترم تنها دو نفر در صنف حاضر بودند. فضای صنف به دو بخش برای دانشجویان دختر و پسر تقسیم شده بود. به وضوح میدیدم که ریش دانشجویانم بلندتر و لباسهایشان تیرهتر شده است. همه در شوک وضعیت جدید بودند. مهمترین پرسش دربارهی آینده بود. اینکه چه خواهد شد؟ هیچچیز قابل پیشبینی نبود. شتاب حوداث به قدری زیاد بود که خود طالبان هم انتظار آن را نداشتند.
ساعت اول تدریس به ابراز نگرانیها و بیان ترسهایمان از روزهای پیشرو گذشت. به سختی توانستم ذهنم را روی موضوعات درسی متمرکز کنم و ساعت دوم را درس دهم. آنچه که در جریان تدریس یک لحظه هم مرا رها نکرد، خودسانسوری ناخواستهای بود که در سراسر فضای تدریس با من بود. من عملا در میان انبوهی از کلمات و مفاهیم گیر کرده بودم. کلمات به سادگی بر زبانم نمیچرخیدند. هراس و ترس عجیبی از بیان سادهترین مفاهیم داشتم. برای یک استاد علوم انسانی و اجتماعی مهمترین ابزار تدریس، زبان و قدرت کلماتی است که بهکار میبرد. ابزاری که به نظر میرسید با چرخش فضای سیاسی و اجتماعی دیگر کاربرد چندانی نداشت.
بهعنوان جمعبندی
هر جامعهای براساس برنامهها، ارزشها، ایدهآلها، انتخابها و سیاستهایش در فرایند زمان شکل میگیرد و به آرامی هویت مییابد. در این فرایند، نظامهای آموزشی ما نقش مهمی بر عهده دارند. آنها میتوانند این فرایند را تسهیل یا کُند کنند. همچنان آنها میتوانند برونداد را تغییر دهند. بنابراین، مهم است که از سیستم آموزشی خود چه توقعات و انتظاراتی داشته باشیم چرا که به مرور هویت ما در درون نظامهای آموزشی ما ساخته و پرداخته میشود. مادامی که نظام آموزشی یک جامعه در مسیر درست حرکت میکند، یعنی برایند آن انسان متفکر، خلاق، اندیشمند، قائل به آزادی و برابری، پرسشگر و منتقد است، مشکلی وجود ندارد. اما مسأله از آنجا شروع میشود که نظام آموزشی به واسطه دخالت سیاستگذاران و حاکمان، کارکردها و اهداف خود را از دست بدهد و در خدمت ایدئولوژی حاکم و قدرت قرار گیرد. ماحصل چنین رویکردی تولید سلطه و خشونت است. در واقع بزرگترین خطر پیش روی نظام آموزشی ما انحراف آن از مسیر درست است. بلایی که اکنون بر سر نظام آموزشی ما آمده است.
بیش از آنکه بازگشایی مکاتب و دانشگاهها مسأله باشد، محتوا و مواد آموزشی، آموزگاران و متودهای تدریس و در واقع، مسأله آینده نسلی است که اسیر و گروگان طالبان است. در شرایط فعلی که طالبان نیاز به محبوبیت عمومی در درون جامعه و مشروعیت بینالمللی در بیرون دارند، به نظر نمیرسد که آنها آنقدر احمق باشند که درهای مکاتب و دانشگاهها را همچنان بسته نگاه دارند. این موضوع که طالبان تحت فشار جامعه جهانی و خواست عمومی مجبور میشوند دروازههای دانشگاهها را باز کنند، قابل پیشبینی بود. اما نکتهای که نباید از آن غفلت کرد این است که آنها به مسأله آموزش چه نگاهی دارند؟ آیا با اتکا به رویکرد آنها ما مسیر توسعه را طی خواهیم کرد؟
واضح است که محتوای نظام آموزشی فعلی، مطلوب طالبان نیست و آنها در پی تغییر محتوای نظام آموزشی هستند. چنانچه گزارش اداره سیگار درست باشد، طالبان قصد دارند مضامین جدیدی را وارد نظام آموزشی کشور سازند. مضامینی که ارزشهای دینی و جهاد در رأس سایر مضامین قرار دارند. اسلامیسازی دروس و مضامین مکتب و دانشگاه شروعی برای تغییرات عمده در تمام عرصههای زندگی انسان افغانستانی است. طالبان و تمامی گروههای ایدئولوژیک و توتالیتر دینی یک نگاه آرمانگرایانه و خاص به سیستم آموزشی دارند. هدف آنها تربیت نسلی تندرو، مطیع، عاری از تفکر و عاری از قوه نقد و تحلیل است. نسلی که در خدمت آرمانها و ارزشهای کهنه آنان است. مهمترین پیامد تفکر طالبان در عرصه تعلیم و تربیت، تربیت نسلی است که فاقد آزادی است. نسلی خموش که با پرسشگری و کنشگری رابطه معناداری ندارند. نسلی که ارزشهای واپسگرای بنیادگرایی آنها را مسخ کرده است.