در تاریخ جهان نمونههای بسیاری از قدرتهای ضعیفشده و فروپاشیده داریم. خطیبان مسلمان در افغانستان، ایران، پاکستان و کشورهای عربی پیوسته بعضی از این نمونهها را به یاد مردم میدهند. یک نمونهی برجسته از امپراطوریهای درهمشکسته -که خطیبان افغان از ذکرش لذت فراوان میبرند- همین اتحاد جماهیر شوروی سابق است. مجاهدان افغان نه فقط این امپراطوری درهمشکسته را به یاد دارند که خود را در ویران کردن آن نیز عامل اصلی میدانند. میگویند این ما بودیم که با دستهای خالی و تنها با تکیه بر ایمان دینی خود این قدرت خوفآور را به زانو در آوردیم. بعضی از این مجاهدان که متواضعتر هستند ادعایی در این حد ندارند. آنان، با یک درجه تخفیف، معتقداند که در فروپاشی امپراطوری شوروی سهم بزرگی داشتهاند.
فعلا اشاره به شکست شوروی در افغانستان کمرنگتر شده است. امپراطور شکستخوردهی کنونی امریکاست. طالبان هیچ تردیدی ندارند که امریکا را در افغانستان شکست دادهاند و وادارش کردهاند که مجروح و تحقیرشده از این مملکت بگریزد.
زوال امریکا یکی از سوژههای محبوب در نزد چهرههای سیاسی متعلق به حکومت جمهوری اسلامی ایران نیز هست. در ادبیات سیاسی روشنفکران مسلمان و متمایل به رادیکالیسم دینی عرب نیز دربارهی انحطاط و زوال امریکا و غرب سخن بسیار گفته میشود.
مایهی مشترک تمام این هیجانات یک چیز است: اینکه زورمندان با تکیه بر قدرت نظامی و اقتصادی خود نمیتوانند ملتهای ضعیف اما آزادهی جهان را وادار به کرنش و بندگی کنند. یکی از پی دیگری مثال و نمونه میدهند که چرا خیال مطیع ساختن و سرکوب کردن مردمان آزادهی دنیا خیال باطلی است. طالبان در افغانستان نیز اصرار دارند که مردم افغانستان نیز از شمار آن ملل آزاده هستند.
حال، پرسش این است:
چرا همین طالبها و همین ایرانیها و همین عربهایِ حاکم بر مردمان کشورهای اسلامی فکر میکنند که آن کاری را که امریکا و غرب و شوروی نتوانستند انجام دهند، خود این حاکمان میتوانند انجام دهند؟
اگر شوروی با آن قدرت اقتصادی و تسلیحاتی و تبلیغاتی خود نتوانست مردم افغانستان را غلام گوش به فرمان خود بسازد (و این همان چیزی است که مجاهدان افغان و از جمله طالبان بر آن تأکید میکنند)، چرا طالبان فکر میکنند که به چنان توفیقی دست خواهند یافت؟ اگر امریکا و غرب واقعا نتوانستند با زور و فشار نظامی و اقتصادی مردم افغانستان را به زانو در آورند (و این ادعای اصلی طالبان است)، چرا طالبان فکر میکنند که بدون آن قدرت نظامی و اقتصادی و تبلیغاتی میتوانند مردم افغانستان را به زانو درآورند؟ اگر شوروی با آن همه قوت دوام نیاورد و امریکا با این همه شوکت رو به زوال است (ادعایی که طالبان افغان و ایرانی خیلی باورش دارند)، آیا معنای چنین وضعی این نیست که طالبان خیلی بیشتر در معرض آسیب هستند؟ وقتی که یک جبّار غولپیکر نمیتواند با مشت آهنین مردمان یک کشور را بردهی خود بسازد، چرا یک جبارچهی نحیفاندام باید باور داشته باشد که از پس این کار بر میآید؟
اگر طالبان واقعا باور دارند که امریکا تمام توان خود را برای اشغال افغانستان و مطیع کردن مردم این کشور بهکار بست و شکست خورد، باید این را هم بپذیرند که خودشان نیز در این کار ناتوان خواهند بود. کشتن و مجروح کردن غیرنظامیان، کوچ دادن مردم از خانه و سرزمینشان، ترور افراد کارمند در حکومت قبلی، غصب زمین و اموال شهروندان، بازداشت و شکنجه کردن مردان پیر و جوان، محروم کردن زنان از حق کار و تحصیل، تحمیل کردن فشارهای اقتصادی بر مردم ناتوان و آزار دیدن مردم در کوچه و خیابان و دهها رفتار غیرانسانی دیگر با مردم افغانستان ممکن است برای مدتی مردم را در تنگنای ترس و سکوت براند. اما جامعه سازمان پیچیدهیی است و طالبان هرگز نخواهند توانست چنین سازمان پردامنه و بسیار پیچیده را به تمامی کنترل کنند.
این راست است که قدرتهای بزرگ جهان (در هیأت نظامهای خودکامهی داخلی یا در هیأت استعمارگران در کشورهای دیگر) نتوانستند مردمان خود و کشورهای دیگر را بنده و برده بسازند. عبرتش برای هر کسی که امروز به قدرت میرسد این است که از آن راه نرود. نه آیا آزموده را آزمودن خطاست؟