اطلاعات روز

با چراغ و آیینه (۴)؛ آیا استبداد این‌قدر جلو آمده‌ یا طالبان آن‌قدر عقب رفته‌اند؟

نویسنده: هاملت

بسیاری از آثاری که حاکمان مستبد را به تصویر کشیده‌اند، آیینه‌ای برای تماشای طالبان هم است. به وضوح می‌توان چهره‌ی خشن طالب را در تعدادی از آثار بزرگ و ماندگار تاریخ دید. یکی از این آیینه‌های مستبدینِ تمامِ فصول، تراژدی «کوریولانوس» شکسپیر است. در کوریولانوس، چنان‌که حاکمان مستبد هر دورانی را می‌توان دید، طالبان را هم می‌شود دید. کوریولانوس، اقتباسی از زندگی یک جنرال مستبد سال ۵۰۰ پیش از میلاد است. اکنون پس از ۲۵۰۰ سال، ما طالبان را می‌توانیم در گذشته‌های بسیار دور و در استبدادهای بسیار قدیم پیدا کنیم: در ۲۵۰۰ سال قبل از امروز؛ در چهره‌ی خشن و ضد مردمیِ کوریولانوس. آيا استبداد این‌قدر جلو آمده است یا طالبان آن‌قدر عقب رفته‌اند؟

کوریولانوس از آخرین ‌نمایش‌نامه‌های شکسپیر است. قرن‌ها بود که این نمایش در مقایسه با سه تراژدی هملت و اتللو و مکبث، به موفقیت چندانی دست نیافته بود. یان‌کات در کتاب «شکسپیر معاصر ما»، دلیل عدم موفقیت این نمایش در تیاترهای جهان را یکی هم پیچیدگی این نمایش گفته است. در دهه‌های اخیر اما کوریولانوس، یکی هم به زعم یان‌کات جایگاه تازه‌ای پیدا کرده است. با تفسیری که یان‌کات از کوریولانوس بدست می‌دهد، کوریولانوس از مدرن‌ترین تراژدی‌های شکسپیر و یکی از چند تراژدی بزرگ اوست.

به‌طور عموم کوریولانوس را می‌توان به دو بخش کلی تقسیم کرد. بخش اول، دورانی است که کوریولانوس برای روم می‌جنگد. او در صف دشمن، به خصوص در مقابله با اوفیدیوس، دلاوری‌ها، ازخودگذری‌ها و توانایی‌های ویژه نشان می‌دهد که برای مردم روم بسیار تحسین‌برانگیز است. همین دلاوری‌ها سبب می‌شود که او لقب کوریولانوس را بگیرد. بخش دوم اما زمانی است که کوریولانوس بدست همان مردم روم تبعید می‌شود و این‌بار برای انتقام‌گرفتن از مردم روم، به کمک دشمن می‌رود.

کوریولانوس جنرالی از اشراف‌زادگان بود. سال‌ها جنگیده بود و بیست‌وهفت زخم بزرگ بر بدن داشت. او قهرمان مردم بود. زمانی که مردم دچار قحطی شد اما او جلو توزیع گندم به مردم را گرفت.

نمایش شکسپیر از همین‌جا شروع می‌شود: خیابانی در روم است و صدای شورشیان می‌آید. تعدادی از رومی‌های شورشی با چوب و چماق و سلاح‌های دیگر وارد می‌شوند.

جنگ گرسنگان است. تصمیم بر این است که مردم شورش کنند و کوریولانوس را بکشند. یکی از رومیان به رومی‌های دیگر می‌گوید که «شما همه مصمم‌اید که بمیرید ولی گرسنگی نکشید؟… باید کایوس مارکیوس کوریولانوس را بکشیم تا گندم را به قیمت دلخواه بدست آوریم».

یان‌کات از کاریولانوس به‌عنوان «تضادهای شکسپیری» یاد کرده است. دست‌کم سه دیدگاه متضاد، یا لااقل متفاوت در این نمایش وجود دارد. کوریولانوس است که جهان را از چشم‌انداز اشرافیت می‌بیند و به مردم اعتنایی ندارد. قدرت او بر تحقیر مردم استوار است. منینیوس است که نگاه الاهیاتی به جهان دارد و جهان را بازیچه‌ی دست خدایان می‌داند و مردم است که هرچه حکومت غیر از جمهوری را ضدمردمی و مستحق نابودی اعلام می‌کنند.

طالبان را می‌شود منینیوسِ این کشمکشِ قدرت به حساب آورد. منینیوس دوست نزدیک کوریولانوس است. هنگامی که مردم روم به خیابان‌ها ریخته‌اند و در پی براندازی حاکمیت اشراف‌اند، منینیوس از چشم‌انداز الاهیاتی به نفع بقای حکومتِ مستبدِ اشراف استدلال می‌کند. او مثالی می‌زند که بعدها نه تنها در نمایش‌نامه‌های سیاسی بلکه در تاریخ واقعی سیاست، استدلال پرطرفداری شد.

کوریولانوس کله‌شق بود. از همان اول ضد مردم بود و تقریبا تا آخر هم یک اشراف جنگ‌جوی ضد مردمی باقی ماند. او تا خیلی مجبور نمی‌شد خلاف طبیعتش نمی‌گفت. حتا زمانی که در اسارت مردم افتاده بود و در یک قدمی کشته‌شدن بود، دست از تحقیر مردم برنداشت. منینیوس اما ظاهر نرم و آرام داشت. از آنجا که پیر هم شده بود، به سبب خلق و خوی آرامی که داشت، ظاهرا خردمند به نظر می‌رسید. به این معنا که حرف‌های به معنا سنگین او برای مردم ظاهرا سبک و قابل هضم به نظر می‌رسید. به عبارت دیگر، در آن جنگِ قدرت اگر مردم بصیرت‌شان را از دست می‌دادند، منینیوسِ پیر و ملایم می‌توانست در چشم مردم راحت‌تر خاک بزند. مثلا در همان اوایلی که جمعی از شورشی‌های روم به خیابان آمده بودند، منینیوس نزد آنان رفت و به آنان مثال زد:

«من برای شما داستان عجیبی نقل می‌کنم که شاید به گوش‌تان رسیده باشد ولی چون مطالب را روشن می‌کند به خود اجازه می‌دهم که با تکرار آن شما را خسته کنم. روزی تمام اعضای بدن بر ضد شکم شورش کردند و آن را متهم ساختند که مانند چاهی در وسط بدن قرار گرفته و بی‌کار و تنبل مانده و خوراکی‌ها را در خود جای می‌دهد و هرگز در کار و زحمت سایر اعضا سهیم نمی‌شود؛ در حالی که آن‌ها وظیفه‌ی دیدن، شنیدن، تفکر، تعلیم، راه‌رفتن و حس‌کردن را به عهده دارند و با همکاری یک‌دیگر احتیاجات مشترک تمام بدن را تأمین می‌کند».

«شکم پاسخ داد که ای دوستان همکار! راست است که آذوقه‌ی زندگی‌بخش شما اول سهم من می‌شود، ولی این کارِ درستی است: من انبار و مغازه‌ی بدنم. اگر به‌خاطر داشته باشید آن را از راه رودهای خون به قلب، سلطان بدن و به مغز، مقرِ فرماندهی می‌فرستم و از طریق دستگاه‌های بدن، نیرومندترین اعصاب و موی‌رگ‌های ناچیز هرجا که باشند، مایه‌ی زندگی‌شان را در آنِ واحد از من می‌گیرند… اگرچه همه‌ی شما در آنِ واحد نمی‌توانید مشاهده کنید که به هرکدام از شما چه بخشیده‌ام، ولی حساب من روشن است: همه‌ی‌تان از من آرد می‌گیرید و فقط سبوس برایم باقی می‌گذارید».

وقتی که این استدلال طولانی و ظاهرا قناعت‌بخش منینیوس تمام می‌شود، یکی از رومی‌ها می‌پرسد «خوب، چطور آن را به وضع فعلی انطباق می‌دهید»؟ منینیوس فورا پاسخ می‌دهد که «سناتورهای روم همین شکم مهربان‌اند و شما همان اعضای شورشی».

مردم روم اما نگاه الاهیاتی به قضایا نداشتند. منینیوس به کمک این استدلال می‌خواست به مردم بگوید که اشراف به مردم بی‌توجه نیستند. به عبارت امروزی‌تر، منینیوس می‌خواست مردم را قناعت بدهد که حکومت غمِ مردم را دارد. او کمی پیشتر استدلال کرده بود که «اشراف نهایت توجه را نسبت به شما و احتیاجات شما و رنج شما در این قحطی دارد. بلندکردن چوب و چماق بر ضد حکومت روم، در حکم ضربت‌زدن به آسمان است. این قحطی بدست خدایان به وجود آمده نه بدست اشراف. زانوان‌تان است که باید راه علاج را پیدا کند نه بازوان‌تان».

طالبان درست مانند منینیوس از چشم‌انداز الاهیاتی و به نفع استبداد استدلال می‌کنند. اینان نان و گندم مردم را گرفته‌اند، کارهای مردم را خوابانیده‌اند، مالیات‌های سنگینی وضع کرده‌اند و در آخر هم قحطی و حادثات طبیعی را بلای مُنزل اعلام می‌کنند. علل عمده‌ی این بیچارگی و فاجعه را بی‌‌ایمانی یا لااقل بدایمانی مردم، به خصوص جوانان می‌دانند. گاهی آتش‌زدن شهر را کار جنیات می‌دانند و گاهی هم قوانین انسانی را ممنوع‌الاجرا اعلام می‌کنند. اداره‌ی محتسبین زنان ایجاد می‌کنند و می‌گویند «مجازات اعدام و قطع دست را از سر می‌گیریم». به فتوای ملا و مولوی و مفتی مردم را شلاق می‌زنند، به زور به مسجد می‌برند، حاضری نماز می‌گیرند و در پی تطبیق قانون الاهی‌اند. از مردم سجده و سرسپردگی می‌خواهند و موضع‌گیری علیه فرمان‌روایان‌شان را در حکم بلندکردن تازیانه بر روی آسمان به حساب می‌آورند. بازوی هرچه اعتراض را بسته‌اند و علاجِ درد را زانوی مردم می‌دانند.

با همه‌ی این‌ها اما مردم هنوز مانند آن رومی‌های معترضی که جنگ قدرت را می‌فهمیدند و استدلال منینیوس را یک مشت مزخرفات تعبیر می‌کردند، می‌دانند که «به این علت گرسنه‌‌اند که آنان سیرند».

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *