این روزها دو بحث در میان شهروندان افغانستان داغ است:
- جنگ «جبهه مقاومت ملی» علیه طالبان
- امکان یا امتناع مبارزهی بدون خشونت
این دو بحث با هم ارتباط نزدیک دارند. در روزهای اخیر گزارش شد که طالبان هشت تن از اسیران «جبهه مقاومت ملی» را در پنجشیر تیرباران کردهاند. گفته میشود که «جبهه مقاومت» هم گروهی از طالبان اسیرشده را نزد خود دارد. پس از خبر تیرباران شدن اعضای «جبهه مقاومت» عدهیی گفتند که جبهه نیز باید طالبان اسیرشدهیی را که در اختیار دارد، به رسم انتقام اعدام کند. از سویی دیگر، بعضی از فعالان مدنی و سیاسی این روزها دربارهی مبارزهی بدون خشونت حرف میزنند. از دیدگاههایی که در فضای مجازی عرضه میشوند برمیآید که این شیوهی مبارزه در حال حاضر در میان شهروندان افغانستان طرفداران زیادی ندارد. ارتباط این دو بحث در کجاست؟
در بحثهای اجتماعی که با زندگی روزانهی مردم ارتباط مستقیم داشته باشند، هر نظریه یا طرحی فورا در برابر وضعیت واقعی مورد سنجش قرار میگیرد. مثلا، اگر کسی در مورد توزیع قدرت سیاسی تحلیل و نظری ارائه کند، آن تحلیل در میان کسانی که مشغول کار آکادمیک هستند به نحوی دریافت میشود و در میان کنشگران اجتماعی خارج از محیط آکادمیک به نحوی دیگر. بحث مبارزهی عاری از خشونت در افغانستان امروز نیز مصداق همین وضعیت است. کسانی که میبینند طالبان با خشونت تمام بر پنجشیر حمله کردهاند و زن و مرد و کودک و بزرگسال و ملکی و نظامی را بدون تفکیک از دم تیغ میگذرانند و مردم را از خانههایشان کوچ میدهند، هر سخنی دربارهی امکان و امتناع مبارزه را در برابر این صحنهی فجیع مورد ارزیابی و داوری قرار میدهند.
بسیاری به این باور رسیدهاند که این جنگ دیگر حتا از دایرهی مصلحتسنجی و حساب سود و زیان بیرون رفته و به آزمونی برای عزت و آزادگی در برابر ذلت و اسارت تبدیل شده است. به بیانی دیگر، به نظر این افراد، این مبارزه فقط یک شکل مشروع و مؤثر دارد و آن مبارزهی خونین برای «نه» گفتن به تجاوز یک نیروی ستمگر است. از این دیدگاه، این سادهلوحی محض است که کسی در برابر چنین نیروی ستمگری از قواعد اخلاقی یا روشهای مبارزهی عاری از خشونت سخن بگوید.
طرفداران خشمگین «جبهه مقاومت» از رهبران این جبهه میخواهند که در این نبرد سرنوشتساز با تمام نیرو و بدون هیچ ملاحظهیی بجنگند. از نظر این گروه، رفتار انسانی کردن با افرادی که به قصد کشتن مردم و ویران کردن خانه و سرزمینشان آمدهاند و در میدان جنگ اسیر شدهاند، رفتار بیمحل و نادرستی است.
هیچکس نمیتواند با قاطعیت بگوید که مبارزهی عاری از خشونت یا مبارزهی مسلحانه در برابر حکومت طالبان چه اندازه کامیاب خواهد بود. اما یک چیز روشن است:
هر مبارزهیی که بخواهد کامیاب شود ناگزیر است یک آرمان بزرگ داشته باشد. داشتن یک آرمان بزرگ و خوبتعریفشده و در پای آن کار کردن و صبوری ورزیدن از جملهی حداقلهای یک مبارزهی کامیاب است. به نظر میرسد که آنچه «جبهه مقاومت ملی» را تهدید میکند نیز بیش از آنکه ضعف تسلیحاتی یا برنامههای تاکتیکی و تعداد نفرات باشد، همین ابهام در آرمان است.
لازم نیست جای دوری برویم. احمدشاه مسعود باری گفته بود «ما برای ادبیات میجنگیم». ممکن است نقدهای زیادی بر آن فرمانده لایق وارد باشد. اما میدانیم که او زندگی سراسر جنگ خود را برای خود فقط با نفس جنگ و انتقام و واگذاشتن و بازستاندن جبههها تعریف نکرده بود. او در همان پنجشیر کوچک و در تنگناهای سخت شکست اسیران را نمیکشت و دعوای «فارسیوان» و «اوغان» راه نمیانداخت. مسعود در بدترین حالتها، چشمی به یک افق کلانتر داشت. برای همین کسانی که در رکاب او میجنگیدند، از شکست خوردن و همه چیز را از دست دادن بیم زیادی نداشتند.
امروز همان پنجشیر از آن نگرش کلان خالی به نظر میرسد. در میانهی همین سرگردانی هم هست که عدهیی به کشتن اسیران طالب رأی میدهند و عدهیی دیگر مبارزهی عاری از خشونت را مسخره میکنند و عدهیی دیگر همه چیز را در هیأت جنگ با «اوغانها» میبینند. حقیقت آن است که در راه دراز و دشوار آزادی و در مسیر سخت جنگیدن برای نیکی و روشنی به یک فلسفهی مبارزاتی مستقل نیاز است. مستقل به این معنا که چنان مبارزهیی نباید با کنشهای طالبان تعریف شود. در آن مبارزه هدف رفع ستم، آوردن صلح و گسترش روشنی است و نه انتقامگرفتن از طالبان یا دل خود را با خون متجاوز یخ کردن. چنان مبارزهیی نباید صبح و شام از رفتار طالبان رنگ بگیرد و مسیر بدل کند. مبارزهی عاری از خشونت ممکن است به تنهایی کاری از پیش نبرد. اما هیچ تردیدی نیست که اگر مبارزهی خونین با چراغهای تولیدشده در کارخانهی مبارزهی عاری از خشونت به چشمانداز آینده نظر نکند، به هیچ جا نخواهد رسید. مبارزهی خونین اما بیآرمان بزرگ ممکن است پیروز شود. اما به تجربه میدانیم که این پیروزی نمیپاید و بدتر از آن، فقط ستم را جابهجا میکند نه این که آن را رفع کند.