یکی از سخنانی که بسیاری از حاکمان در جوامع اسلامی تکرار میکنند و به گمان خودشان دفاعیهی نیرومندی هم هست این است: نیازی نیست که همهی حکومتهای دنیا یک نوع باشند.
حالا طالبان هم همین را میگویند. وقتی از آنان دربارهی نوع حکومتشان سؤال میشود، میگویند ما همین «امارت اسلامی» را برای مردم مسلمان افغانستان مناسب میدانیم و هیچ کشور دیگری حق ندارد به ما و مردم افغانستان بگوید که چه نوع حکومتی در این کشور خوب است.
ظاهر این سخن موجه به نظر میآید. وقتی یک کشور مستقل باشد -یا بخواهد مستقل باشد- طبعا باید مردمان آن ملک حق داشته باشند که حکومتی برای خود برپا کنند که مطابق میل خودشان باشد. ممکن است امارت اسلامی به فکر یا به ذوق بسیاری از مردمان دنیا برابر نباشد. اما چه باک؟ آنان قرار نیست بیایند و در افغانستان زندگی کنند. در همان کشورهای خود هر نوع حکومتی که دوست دارند بسازند. به ما هم کاری نداشته باشند. شما دموکراسی دوست دارید؟ گوارایتان باد. ما دموکراسی دوست نداریم و میخواهیم در محدودهی جغرافیا و در چارچوب اختیارات خود «امارت اسلامی» بسازیم.
آیا این استدلال درستی است؟
فرض کنید «امارت اسلامی» واقعا خواست مردم افغانستان باشد (یعنی این نوع حکومت بر مردم تحمیل نشده باشد)؛ آیا در آن صورت دیگر سخنی نمیماند که گفته شود؟ آیا این پایان گفتوگو در این مورد است؟
کسانی بسیاری با حکومت و اینکه چه نوع حکومتی داشته باشیم به مثابهی یک گزینش دلبخواهی برخورد میکنند. به این معنا که فکر میکنند ما در جهان مدلهای حکومتی گوناگون داریم و هر کشور میتواند مطابق به نیازهای خاص محلی خود یکی از این مدلها را برگزیند. این افراد معمولا میگویند که وقتی هدف یک حکومت خدمت به مردم یک کشور باشد، دیگر هیچ نیازی نیست که همه یک نوع حکومت داشته باشند. برمبنای همین نگرش، طالبان از امارت اسلامی خود دفاع میکنند، حاکمان سعودی از سلطنت مطلقهی خود و دولتمردان ایران از جمهوری اسلامی خود. میگویند ما مجبور نیستیم از مدلهای غربی حکومت پیروی کنیم. برای ما این مدل خودمان خوب کار میدهد.
حقیقت اما چیز دیگری است. بشر در طول قرنها گونهها و مدلهای مختلف حکومت را آزموده است. آنچه امروز بهعنوان «دموکراسی» در کشورهای پیشرفتهی دنیا داریم، یک انتخاب دلبخواهی غربی نیست. این مدل حاصل یک تجربهی بشری است. نمیشود بپرسیم که آیا شما میخواهید با حکومت دینی به صلح و رفاه و توسعه برسید یا با حکومت دموکراتیک؟ بعد، کسی پاسخ بدهد که ما «دوست داریم» مثلا از طریق سلطنت مطلقه یا حکومت دینی به صلح و رفاه و توسعه برسیم. این یک انتخاب دلبخواهی نیست. رو آوردن بشر به دموکراسی (در مناطقی که امروز جهان اول یا توسعهیافته نامیده میشوند) به یک معنا کاملا از سر ناگزیری است. یعنی اگر کسی میخواهد صلح و رفاه و توسعه داشته باشد، هیچ چارهیی ندارد جز اینکه به دموکراسی تن دهد.
واقعیت تاریخی پا گرفتن دموکراسی در این کشورها نیز همین بوده است. بشر مدرن از پیِ آرزوی صلح و رفاه و توسعه ناچار به همان مدل حکومتی متوسل شد که این آرزو میتوانست در آن تحقق بیابد. مدل دموکراسی یک مدل غربی نیست؛ یک تجربهی بشری است. وقتی میگوییم ما دموکراسی را قبول نداریم، در واقع میگوییم ما برای این تجربهی ارجمند و ثمربخش بشری ارزشی قایل نیستیم.
در مقام تمثیل، این وضعیت به این میماند که کسی بیماری شکر داشته باشد و ما به او بگوییم: تو میخواهی از طریق افزایش میزان شکر به خوراکت از شر این بیماری رها شوی یا از طریق کاهش شکر؟ اگر دیده باشیم که در یک شهر دیگر مردم از طریق کاهش در مصرف شکر بیماری قند خود را علاج میکنند، ما نمیتوانیم بگوییم: «خوب، این انتخاب آنهاست. ما ناگزیر نیستیم از همان راهی برویم که آنان رفتهاند».
این کشورهایی که امارت مسیحی ندارند، دیکتاتوری خاندانی ندارند، ولایت فقیه ندارند، امارت اسلامی ندارند و دیکتاتوری نظامی ندارند، در آزمون تاریخی دریافتهاند که با این مدلها نمیتوان به صلح و رفاه و توسعه رسید. متوجه شدهاند که با هر مدل حکومت نمیتوان به صلح و رفاه و توسعه رسید. به تجربه معلومشان شده است که برای رسیدن توسعه و آبادی و آزادی و آرامش هیچ راه دیگری جز انتخابی کردن حکومت و احترام به حقوق فردی شهروندی مردم نیست. نه اینکه راه دیگری هست و ما فقط دلمان میخواهد دموکراسی داشته باشیم. حتا اگر تمام مردم افغانستان، بدون استثناء، در کمال صداقت اعلام کنند که هیچ مدل دیگر حکومت را نمیخواهند و تنها چیزی که موردپسندشان است «امارت اسلامی» است، این فقط نشان میدهد که تمام مردم افغانستان فهم غلطی از تجربهی بشری در دیگر جاهای جهان دارند. معنای این اقبال عمومی به امارت اسلامی این نیست که امارت اسلامی بهترین مدل حکومت برای افغانستان است. این فقط روشن میکند که ما راه درازی تا استفاده از تجربههای ارجمند بشری داریم.